توضیحات اجمالی بخشها:
متن دویست و چهل و دو جلدکتاب و پنجاه و نه مقاله پیرامون امامرضا علیهالسلام با موضوعاتی چون سخنان، تاریخ زندگانی، سیره و فضائل، معرفی بیش از نهصد کتاب، مقاله و پایاننامه پیرامون آن حضرت، ارائه فهرست کلیه کتابها و مقالهها به صورت یکجا (نوزده هزار موضوع)، جستجوی پیشرفته در متن، پاورقی و عناوین، تصاویر و پوسترهای زیبا و جذاب، امکان چاپ صفحات و انتقال متن به دفترچه یادداشت، امکان تغییر محیط برنامه برای سلیقههای مختلف، متن زیارتنامهها، نغمههای دلنشین و همخوانی قابل اجرا در دستگاههای MP3
کاروان در غدیر خم
زمان مطالعه: 4 دقیقه شهر در آن سپیده دم ابری همچون سایههایی به نظر میرسید… خانهها سایهی خویش را از دست داده بودند و هالهای از غم و اندوه کوچهها را دربرگرفته بود… به ویژه آن کوچه… همانجایی که شتران بر زمین زانو زده بودند تا کسانی را بر دوش بکشند که از سر اجبار قصد سفر داشتند. مردی پنجاه ساله به همراه فرزندش
توقف در مکه
زمان مطالعه: 4 دقیقه مکه، فرودگاه دلها، در آن سپیده دم نورانی با آغوشی گرم به استقبال نوادهی محمد آمده بود و شتران رایحهی وطن نزدیک را استشمام میکردند. سؤالات همچون جوشش و بالا آمدن حبابها بر لبان نمایان میشد. آن زمان، هنگامهی حج یا عمره نبود و کاروان نیز از یمن یا شام [به سبب دوری مسیر] نیامده بود… رجاء بن ابیضحاک که
یکی از شبهای طول مسیر
زمان مطالعه: 4 دقیقه مسیر بصره آکنده از تپههای خاکی و شنهای روان و خار و خاشاک بود… و به دشتهایی وسیع در نزدیکی شیراز منتهی میشد و زمینهای سرسبز و مزرعههایی وسیع و سلسله کوههایی از دور نمایان گردید که تاجی از برف را بر سر داشت. هنگامی که خورشید به میانهی آسمان رسید، کاروان اتراق کرد و امام در حالی که خدمتگزاران
توقفگاه نیشابور
زمان مطالعه: 3 دقیقه هنوز کاروان به شهر نیشابور نرسیده بود که از دور قلههای کوه بینالود(1) نمایان گردید. کاروان دشتهای را پشت سر گذاشته بود که سیلابهای بهاری در آن خطوط و منحنیهایی را برجای گذارده بود و فزونی و شدت سیلابها را منعکس ساخته و به سمت جنوب شرقی در حرکت بود. کاروان در آستانهی شهر نیشابور، مخزن مردان تناور و رشید
شروط توحید
زمان مطالعه: 6 دقیقه – کسی سخن مرا تصدیق نمیکند! سرباز در حالی که تکه نان خشکی را در شیر تازه فرومیبرد، این را گفت و مردی روستایی که از روستایی دوردست به کاروانسرا آمده بود به او نگریست و برای تشویق او به سخن گفتن به او گفت: – من سخن تو را تصدیق میکنم. سخن بگو! نمیخواهم بدون حکایتی که برای فرزندان
کاخ میهمانی
زمان مطالعه: 5 دقیقه کاروان در مسیر خویش، بدون پیچ و خم پیش میرفت… تا اینکه به روستای سناباد رسید و در آنجا اتراق کرد. نزدیک کوههایی که از سنگ آن، ظروف و دیگهایی ساخته میشد. مرد گندمگون در حالی که به صخرهای از کوه تکیه داده بود گفت: – پروردگارا! آن را مایهی سود و بهره قرار ده و برکت خویش را در