جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در مدح امام رضا

زمان مطالعه: 3 دقیقه

“هستی تویی”

بشکن سبوی باده را مستی تویی مستی تویی++

در این سرای نیستی هستی تویی هستی تویی

تو آفتاب هشتمی سِرِّ چهارده عدد++

بیدارکن خواب من را از وحشت این دیو و دَدَ

بنگر که از هفت آسمان جایی فراسوی زمان++

نوری هُبُوط می کند در قربت این لامکان

بنگر که دریا خون شده++

فوارّه ها گلگون شده

لیلایِ بی دل را ببین++

از عشق تو مجنون شده

در این غروب واپسین از چتر خورشید یقین++

نور حقیقت می چکد بر خاک مشکوک زمین

فریاد و بانگی می رسد عالم سکوت می کند++

از هیبتش سلطان دهر آسان سقوط می کند

آدم هراسان می شود محشر نمایان می شود++

از طاول آئینه ها خورشید گریان می شود

تقدیر ما در دست توست زنجیر بر دستان ماست++

ما را رها کن از عدم هستی بده بر جان ما

ازپیام پارسا(1)

در مدح امام رضا علیه السلام:

نوروز فراز آمد با لاله ی بستانی++

از لاله ی سرخ ساغر وقت است که بستانی

درمصر چمن، سوسن یک چند به زندان بود++

امروز عزیز آمد چون یوسف کنعانی

عیدی است همایون و فصلی است روان پرور++

دوران دل افروزی هنگام تن آسایی

هم دیده ی نرگس گشت از ابر خمار آلود++

هم طرّه ی سنبل یافت از باد پریشانی

از سبزه سراسر دشت پر اطلس مینایی++

و زلاله سراپا کوه بر لعل بدخشانی

سلطانِ قضا فرمان دارای رضا عِنوان++

کز درگهِ او ضوان راضی است به دربانی

شاهنشهِ دین پرور نو باوه ی پیغمبر++

کز طلعت او یکسر عالَم شده نورانی

هر کس که ندارد دست امروز بدامانش++

فردا گزد از حسرت انگشتِ پشیمانی

میرزا “محمّد کاظم صبوری” ملک الشّعراء آستان قدس رضوی(2)

– در مدح امام رضا علیه السلام:

بگرفت شب ز چهره ی انجم نقابها++

آشفته شد پدیده ی عشّاق خواب ها

اکنون که آفتاب مغرب نهفته روی++

ازباده بر فروز به نرم آفتاب ها

مجلس بساز با صنمی نَفرُ ودلفریب++

افکنده دردو زلف سیه پیچ و تاب ها

فصلی خوش و شبی خوش وقتی مبارک است++

و زکف برون شده طَرَبْ را حساب ها

شمس الشُّموس شاه ولایت که کرده اند++

شمس و قمر زخاک درش اِکتساب ها

هشتم ولیّ بار خدا آن که درگه اش++

هفتم سپهر راست به عجز اِقتراب ها

اکنون به شادی شب جشن ولادتش++

گردن نهاده بر کف انجم خضاب ها

جشنی است خسروانه و بَزْمی است دل فروز++

گویی گرفته اند ز جنّت حجاب ها

نور چراغ و تابش شمع و فروغ برق++

گویی بر آمدند به شب آفتاب ها

“محمّد تقی بهار ملک الشّعرای آستان قدس رضوی”(3)

در مدح امام رضا علیه السلام:

به پندار ابن یمین گفت دوستی که تویی++

که شعر توست که بر آسمان رسیده سرش

چرا مدیح سرایِ رضا هَمی نَشَوَی؟++

که در جهان نبود کس به پاکی گهرش

بگفتمش که نَیارَمْ ستود امامی را++

که جبرئیل امین بوده خادم پدرش

ابن یمین فریومدی(4)


1) شعر بالا توسط محمد اصفهانی خواننده ی معروف در ابتدای سریال “ولایت عشق” خوانده شده است.

2) میرزا محمد کاظم صبوری(1259- 1322 هـ. ق) برادرزاده ی فتحعلی خان صبا درمشهد متولد شد ودر زمان ناصرالدین شاه قاجار به مقام ملک الشعرایی آستان قدس رضوی نائل آمد و در سن 63 سالگی بر اثر ابتلاء به بیماری وبا درگذشت. او چهار پسر داشت که محمّد تقی معروف به بهار پسر بزرگ او بود و بعد از او، جایگاه پدر را گرفت و به مقام ملک الشعرایی رسید. او دوازده بند در مصیبت خامس آل عبا و حادثه ی جان سوزکربلا سروده که معروف است و ابیاتی از آن چنین است: یزید از زاده ی خیرالبشر بیعت طمع دارد++چگونه طاعت ابلیس با جبریل ساز آیدمعاذالله مطیع کفر، هرگز دین نخواهد شد++وگر باید شدن مقتول، گو، شو، این نخواهد شد.

3) محمّد تقی بهار(1330- 1265هـ. ش) متولّد مشهد. او روزنامه نگار، سیاستمدار و قصیده سرایی توانا، استاد دانشگاه تهران و محققی دانشمند در ادب فارسی بود و چند دوره هم به نمایندگی مجلس شورای ملّی درآمد. او آثار زیادی دارد و اثر مهم او سبک شناسی در سه جلد است که سال های متمادی است که در دانشگاه تدریس می شود، او در سال 1330 هـ. ق به علّت بیماری سل در تهران درگذشت. ضمناً او از همرزمان مرحوم سیّد حسن مدرس بود. خوانندگان عزیز اگر به خاطر داشته باشند در سریال تلویزیونی “مرغ حق ” ملک الشعرای بهار به عنوان نماینده ی اقلیّت در مجلس آن زمان صحبت می کرد.

4) فخرالدّین محمود بن یمین محمّد طغرایی شاعر فارسی گوی و شیعه مذهب مولد او در فریومد خراسان بین سال های 863 تا 869 بود. او هشتاد سال عمر کرده و به خدمت سربداران اولین سلسله ی شیعه مذهب که در منطقه ی سبزوارکنونی (بیهق) حکومت داشتند در آمده.