جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قصه شادی آور مرگ مأمون خبیث

زمان مطالعه: 4 دقیقه

سرانجام مأمون عباسی:

مأمون فرزند هرون یکی از بزرگترین خلفای عبّاسی بود. او در سال 170هـ.ق ازکنیزی ایرانی که خراسانی بود متولّد شد و در سال 218هـ. ق در شهر طرسوس(1) که شهری است در جنوب قسمت آسیایی ترکیّه ی امروزی درگذشت.

او این شهر را در سال 788 میلادی گشود.

اما چگونگی درگذشت او داستان جالبی دارد که چنین است: او با سپاه عظیمی برای فتح روم شرقی عازم آن جا شد که در نزدیکی شهر طرسوس اتّفاق عجیبی افتاد. که باعث شد این خلیفه ی بزرگ عبّاسی با صید یک ماهی سرخ و زیبا ازبین برود.

آری به همین سادگی و با صید یک ماهی و با افشاندن فقط چند قطره آب در صورت مأمون….

واما شرح واقعه: مأمون با سپاهیانش به چشمه ای رسیدند که آب بسیار زلالی داشت و ماهی های قشنگ و زیبا در آن شفاف و زلال از این سو به آن سو در حرکت بودند. ناگهان یک ماهی بزرگ قرمز رنگ توجّه مأمون را به خود جلب کرد او از اسب پیاده شد و گفت من می خواهم این ماهی را خودم برای خودم بدام اندازم. و کسی حقّ دخالت ندارد بالاخره مأمون با تلاش زیادی آن ماهی سرخ رنگ قشنگ را صید کرد و با آشپز مخصوص خود گفت که آن را برای او طبخ کند.

آشپز ماهی را به آشپزخانه برد و آن را سرخ کرد و پخت و در ظرفهای آنچنانی برای خلیفه آورند.

خلیفه همان طورکه ماهی را خود صید کرده بود همان طور هم می خواست این ماهی را به تنهایی بخورد. سفره را پهن کردند، خلیفه قصد خوردن ماهی را نمود، تا دست بر ماهی سرخ بریان شده کرد ناگهان بر خلاف انتظار و با تعجّب و شگفتی همگان ماهی پخته شده تکانی خورد و قطره های آب بر پوستش آشکارگردید و چند قطره از آن آب به صورت مأمون پاشیده شد. پاشیدن قطره ی آب به مأمون همان و لرز شدید مأمون همان. تب و لرز شدید مأمون و خبر پاشیده شدن قطره های آب از ماهیِ بریان شده در سپاه خلیفه مانند صاعقه پیچید و تعجّب همگان را چنان برانگیخت که کسی باور نمی کرد که چند قطره آب از ماهی پخته شده به صورت خلیفه افشانده شود و لرزه بر اندام فرمانده ی کلّ نیروهای مسلّح امپراتوری بزرگ عبّاسی و خلیفه ی بزرگ بیافتد.

پزشکان را حاضر کردند، علاوه بر این که خلیفه دچار لرز شدید شد تب شدیدی هم بر او عارض گردید. در فصل تابستان که اشعه های آفتاب درخشان گرمای طاقت فرسایی ایجاد کرده بود. خلیفه را به اتاق کوچکی بردند و مانند فصل زمستان اتاق را گرم نمودند و لباس های گرم بر او پوشانیدند. او را به این طرف و آن طرف خوابانیدند و چندین لحاف بر روی او انداختند ولی این وسایل گرمازا در او هیچ اثری نکرد و خلیفه همچنان می لرزید و می لرزید و داروهایی را که پزشکان مخصوص برای او تجویز می نمودند و او آن ها را می خورد ولی هیچ اثری در

بهبودی او نمی گذاشت و او در سرزمین غربت و سرزمینی که در آن زمان هیچ مسلمانی زندگی نمی کرد درکمال خفّت و خواری در حالی که تب و لرز شدیدی او را فراگرفته بود به جهنّمی که اعمال خودش از قبل برای خودش آماده کرده بود قدم گذاشت و به هلاکت رسید و در آتش سوزان جهنّم افتاد.

و این است عاقبت روباه مکّاری هم چون مأمون عبّاسی که برای به دست آوردن حکومت تمام نقشه های شیطانی را به کار برد. نه تنها امام هشتم علیه السلام را با آن دسیسه هایی که بیان شد به شهادت رسانید بلکه همان طورکه می دانید برادر خود را قبل از امام رضا علیه السلام به قتل رساند و او بزرگترین سردار خود یعنی طاهر ذوالیمینین را به طورمخفیانه مسموم کرد و او وزیر خود را که فضل بن سهل نام داشت با آن همه خدمتی که به اوکرد به هلاکت رسانید. و مانند پدرش بسیاری از سادات را هم مخصوصاً برادران امام رضا علیه السلام را به طور ناجوانمردانه به قتل رسانید. و خداوند هم برای این که این جنایتکارخوارو ذلیل شود سبب مرگ او را فقط چند قطره آب قرار داد. آری چند قطره ی آب ازیک موجود بسیارکوچک و این چه حکمتی است که این خلیفه ی مقتدر و بسیاربزرگ امپراتوری عبّاسی با آن همه قدرت و شکوه و عظمت ظاهری چند قطره آب او را از پای در آورد.

این خداوند بزرگ است که این چنین ستمگران را به اعمال خود در این دنیا می رساند و آخرت آن ها هم که مشخّص است که در عذاب الهی سخت گرفتار هستند.(2)


1) بعضی وفات مأمون را در شهر طرطوس نوشته اند و آن هم شهری است از بلاد شام قدیم که امروز جزء قلمرو قسمت آسیایی ترکیه است. (برای اطلاعات بیشتر به فرهنگ دهخدا مراجعه شود).

2) درباره ی علّت مرگ مأمون صاحب تاریخ طبری چنین می نویسد: سعید علاف قاری گوید مأمون وقتی در بلاد روم بود هنگامی که پیش او برفتم او را دیدم که بر ساحل بدندون (اسم آن رودخانه بدندون بوده) نشسته ابواسحاق مُعْتَصمْ (برادر او) در پهلوی راست او نشسته بود من را بگفت تا پهلوی وی نشستم دیدم که وی و معتصم پای خود را درون آب آویخته بودند مأمون گفت: ای سعید توهم پای خود را در این آب بنه و از آن بنوش. مأمون و معتصم و من با رطبی (خرمای درجه یک) که من آوردم از آن آب خوردیم. هیچ کدام از ما سه نفر از آن مکان بر نخواستیم مگر این که تب دار بودیم و مرگ مأمون از خوردن این آب بود. معتصم همچنان بیمار بود و تا وارد عراق شد من نیز هنوز بیمارم و نزدیک مرگ رسیده ام. صاحب تاریخ طبری نامی از ماهی نبرده اما مسعودی در مروج الذّهب داستان رودخانه و ماهی را به طرز دیگرکاملاً شبیه آن چه که در متن آورده شرح داده برای اطّلاع بیشتر به کتاب ترجمه ی تاریخ طبری جلد 13 و به کتاب مروجُ الذّهب و معادن الجوهر مسعودی جزء ثالث علّت مرگ مأمون مراجعه شود. (عربی).