در خبری که از هرثمه نقل می شود می گوید: هنگام غسل دادن امام رضا علیه السلام خیمه زده شد و اشخاصی که به چشم نمی آمدند امام را غسل می دادند و صدای تسبیح و تهلیل در ریختن آب و صدای ظرفها را می شنیدیم بعد از جریان آب و دعاها مأمون من را اِحضارکرد وگفت: تو را به خدا سوگند به من بگو چه چیز از حضرت رضا علیه السلام شنیده ای؟ گفتم: به شما عرض کردم که ایشان به من چه فرموده اند، گفت: نه باید راست بگویی.
پرسیدم درباره ی چه موضوع؟ گفت: آیا راز دیگری به تو نگفت؟ جواب دادم: چرا جریان انار و انگور را نیز فرموده، در این موقع مأمون رنگ به رنگ شده، گاهی سرخ وگاهی زرد وگاهی سیاه می شد. بعد از مدّت کوتاهی مأمون غش کرد و در حالت بی هوشی با خود می گفت: وای بر من چه جواب ابوالحسن الرّضا را بدهم.
من دیدم به هوش نیامد، بیرون شدم، پس از به هوش آمدن من را خواست گفت: مبادا این سخن راکسی از تو بشنود که هلاک خواهی شد، تو از او در نزد من محبوب تر نیستی. با خود پیمان بستم و سوگند خوردم که آن را به شخص دیگری نگویم.(2)
1) تهلیل: لا اله الا الله گفتن.
2) بحار الانوار، جزء 49، ص 393.