در همین موقع مشاهده کردم جوانی خوش سیما با موهای مجعّد شبیه به حضرت رضا علیه السلام وارد شدند، پیش رفته عرض کردم: ازکجا آمدید؟ فرمودند: همان فردی که مرا از مدینه در این ساعت به طوس آورده از درب های بسته هم می تواند مرا داخل نماید، گفتم شما چه شخصی هستید؟
آن جوان خوش چهره چنین اظهار داشتند: من حجت خدا بر تو هستم. من محمّد بن علی الجواد هستم به طرف اتاق علی بن موسی الرّضا علیه السلام به راه افتادند و به من نیز فرمودند: وارد شوم. چشم حضرت رضا علیه السلام که به ایشان افتاد از جای برخاستند و فرزندشان را در آغوش گرفتند و به سینه چسبانیدند، پیشانی فرزند خود را بوسیدند، به جانب خود کشانیدند، امام جواد علیه السلام پیوسته پدر را می بوسیدند و آرام با پدرسخنانی می گفتند که من نفهمیدم.
در این هنگام کفی بر دهان مبارک حضرت رضا علیه السلام آشکارگردید سفیدتر از برف بود. حضرت جواد علیه السلام آن کف ها را تناول می نمودند و می مکیدند. امام رضا علیه السلام دست درگریبان خود نمودند. چیزی شبیه پرنده ی کوچک یا گنجشک مانند خارج نموده و آن را به امام جواد علیه السلام دادند و ایشان آن را بلعیدند. در این موقع روح بلند علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام از بدن مبارکشان مفارقت نمود و به اجداد گرامی خود علیهم السلام پیوستند. (سخنانی که راجع به آن کف ها و آن چه شبیه پرنده ی کوچک بوده اسرار امامت بوده که امام هشتم علیه السلام به امام نهم علیه السلام تحویل دادند).