جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آخرین ضیافت برای خدمتگزاران خود قبل از شهادت خویش

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یاسر خادم می گوید: حضرت رضا علیه السلام در آخرین روزی که از دنیا رفتند پس از نماز ظهر به من فرمودند: یاسر آیا غلامان وکنیزان غذا خورده اند؟

عرض کردم: با این حالی که شما دارید چگونه آن ها می توانند غذا بخورند؟ امام دستور دادند سفره را بیاندازند و همه ی غلامان را فرمودند دور سفره جمع شوند و از تمام آن ها دلجویی کردند و نسبت به آن ها اظهار لطف نمودند. پس از صرف غذا

دستور دادند سفره برای زنان بیاندازند. برای آن ها غذا بردند. پس از این که غذا خورده شد، حضرت رضا علیه السلام بی هوش شدند، در این موقع ناله وگریه از میان خانه ی امام علیه السلام بلند شد.

کنیزان و زنان مأمون با سرو پای برهنه بیرون ریختند. طوس یک پارچه ناله شد مأمون خودش سر و پای برهنه آمد و بر سر و صورت می زد و ریش خود را می کشید گریه می نمود به طوری که از دو دیده اش اشک جاری بود.

حضرت رضا علیه السلام به هوش آمدند و چشم گشودند. سپس امام رو به مأمون نمودند و به او چنین گفتند: با فرزندم خوش رفتاری کن! زندگی تو و او مثل این دو انگشت من به هم پیوسته است، دو انگشت شهادت خود را به هم چسبانیدند و همان شب ازدنیا رفتند.

صبحگاهان مردم جمع شدند و ناله و فریاد می زدند و می گفتند: حیله و نیرنگ مأمون است که او امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام را به شهادت رسانیده. محمّد بن جعفرکه عموی امام رضا علیه السلام بود و خلیفه او را امان داده بود در طوس بود. مأمون از او درخواست کرد به مردم بگوید امروز جنازه را بر نمی دارند چون می ترسید فتنه و آشوبی بر پا شود. شبانگاه حضرت را غسل دادند و دفن کردند (برای اطّلاع بیشتر این روایت نقل شد).(1)


1) بحارجزء 49، ص 299.