جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کشته شدن سه تن از امرای ارتش هارون

زمان مطالعه: 2 دقیقه

حضرت امام رضا علیه السلام به مأمون پیشنهاد کردند که از مرو به بغداد برود و مرکز خلافت را

تنها نگذارد.

مأمون قبول کرد و قصد رفتن به بغداد را نمود، فضل پیش مأمون آمد وگفت این چه رأیی است که اراده کرده ای؟ مأمون گفت: این دستور مولا و آقایم علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام است و حقّ هم همین است. فضل گفت: نه درست نیست. دیروز برادرت راکشته ای و خلافت را از خاندان عبّاسی خارج کردی، اهل عراق و حجاز هم با تو، توافق ندارند زیرا علیّ بن موسی الرّضا را ولیعهد قرارداده ای بهتر است و خویشاوندان خود را محروم نموده ای مردم و عالمان و فقیهان آل عبّاس از تو متنفّرند. لذا تو باید در خراسان باشی تا این ناراحتی ها بر طرف شود و بنی عبّاس برادرکشی تو رافراموش کنند. مثلاً درهمین جا نیز ازشخصیّت های سپاهی مردانی هستند که خدمتگزارپدرت بوده اند با آن ها مشورت کن اگر صلاح دانستند به سوی بغداد حرکت کن.

مأمون پرسید: چه افرادی؟ فضل جواب داد: مثلاً سه تن از امرای ارتش به نام های علیّ بن ابی عمران- ابن مونس جلودی- به دستور مأمون آن ها را از زندان بیرون آوردند.

اوّلین کسی را که بیرون آوردند علیّ بن عمران بود او همین که چشمش به حضرت رضا علیه السلام افتاد که پهلوی مأمون نشسته گفت: تو را به خدا سوگندت می دهم خلافت را از بنی عبّاس خارج نکنی و در اختیار بنی هاشم که دشمنان بنی عبّاس هستند قرار ندهی زیرا آن ها کسانی هستند که اجداد و پدران شما آن ها را می کشتند و آواره می کردند.

مأمون فریاد زد ای زنازاده بعد از این همه زندان رفتن تو همان عقیده را داری به دستور جلاّد گردن او را زدند.

بعد از او “اِبْنِ مونس” را آوردند او نیز تا چشمش به امام رضا علیه السلام افتاد گفت: ای خلیفه این شخصی که کنار تو نشسته مردم، مانند بت او را ستایش می کنند و می پرستند. مأمون به او هم پرخاش کرد و دستور داد گردن او را هم زدند.

بعد از او جلودی را آوردند حضرت رضا علیه السلام به جبران این که جلودی در

خواست ایشان را در مدینه پذیرفته بود و اجازه داد که خود امام رضا علیه السلام وسایل و زینت آلات زنان را بیاورند که آن ها را اذّیت نکند (که شرح آن در داستان 6 کامل بیان شد) به مأمون چنین فرمودند: این مرد سالخورده را به من ببخش. جلودی متوجّه شد که حضرت رضا علیه السلام با مأمون صحبت می کند خیال کرد که بدگویی درباره ی کشتن او می باشد، مأمون را سوگند داد که حرف علیّ بن موسی را درباره ی من قبول نکن. مأمون به علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام عرض کرد: خود او مایل نیست ما را سوگند می دهد ما باید به سوگند او احترام بگذاریم، و مأمون به جلودی گفت: علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام شفاعت تو را نمودند که تو را عفو کنم اما تو خودت نخواستی دستور قتل جلودی را هم صادرکرد.