روزی حضرت به آن مرد گرمابه دارکه اسمش رجب بود، فرمودند: گرمابه را گرم و حوض ها را پر از آب کن تا امشب به گرمابه ی تو درآئیم. آن مرد به دستور حضرت گرمابه را برای ورود امام علیه السلام آماده نمود. مردی که دچار پیس بود و تمام اعضای بدنش سفید شده بود و چنان بوی بدی از او می آمد که از نفرت مردم بندرت از منزلش بیرون می آمد. چون شنید امام علیه السلام به گرمابه می آیند نزد گلخن تاب رفت و به اوگفت در صورتی که او را در جایی قبول کرد که پنجاه درهم خواهد داد تا شاید حضرت درحمّام نظر مرحمتی به او نمایند و شفا یابد. گلخن تاب به طمع پول او را
پنهان نمود چون شب فرا رسید، به شادمانی ورود امام علیه السلام چراغ ها را روشن و حوض ها پر از آب و مشک و عنبر دود کردند. به محض آن که حضرت تشریف آوردند، ناگهان آن مرد پیس که تمام بدنش سفید بود دربرابر امام علیه السلام ایستاد و عرض کرد، ای فرزند رسول خداصلی الله علیه و آله و ای یادگار امیرالمؤمنین علیه السلام شما سرچشمه ی معجزات وکرامات هستید خواهشمند است نظری به من بیچاره بنمائید و از این رنج خلاصم دهید، چون صاحب حمام او را دید بسیار شرمنده شد خواست او را بزند حضرت مانع شدند سپس امام علیه السلام ظرفی را از حوض پرآب نمودند و سوره ی حمد را بر آن خواندند و بر سر و تن مرد پیس پاشیدند فوراً به امر خداوند و از برکت امام هشتم علیه السلام پیسی ازاو زایل گشت و بدنش سرخ و سفید شد. مثل این که تا به حال دچار مرض پیسی نبود است.