بعد از جریان ولایتعهدی برخی از اطرافیان مأمون بودند که با این کار مخالفت داشتند و می ترسیدند که خلافت ازبنی عبّاس خارج شود به همین جهت نسبت به حضرت رضا علیه السلام نفرت داشتند هر وقت آن جناب پیش مأمون می آمدند هر شخصی که در جلو درب ورودی بود پیش می رفت و سلام می داد وپرده را بر می داشت تا امام رضا علیه السلام داخل شوند.
بعد از این ناراحتی با هم قرارگذاشتند دیگر از سلام دادن خودداری کنند و پرده را بلند نکنند اتّفاقاً امام رضا علیه السلام تشریف آوردند، آن ها ناخودآگاه و بدون اختیار از جای خود پریدند و بعد از سلام دادن پرده را برداشتند، پس از این که حضرت رضا علیه السلام رفتند، آن دو یکدیگر را سرزنش کردند و با هم گفتند مگر قرار نبود که ما سلام نکنیم و پرده را بر نداریم، باز با هم پیمان بستند که نه به امام رضا علیه السلام سلام نمایند و نه پرده را بردارند، دفعه ی دیگرکه حضرت رضا علیه السلام تشریف آورند تا چشمشان به امام افتاد ناگهان از جا حرکت کردند ولی پرده را برنداشتند ناگهان باد
شدیدی وزیدن گرفت، پرده بیشتر از مقداری که آن ها بلند می کردند کنار زده شد، و حضرت تشریف بردند. باد ایستاد و پرده به حالت اولیه ی خود برگشت، در موقعی که امام رضا علیه السلام برگشتند باد برخلاف جهت اوّل وزید و پرده به حرکت درآمد امام علیه السلام خارج شدند باد ایستاد و پرده به جای خود برگشت پس از تشریف بردن حضرت رضا علیه السلام آن دو مرد با خود گفتند دیدید این مردی است که در نزد خدا منزلتی دارد وقتی تصمیم گرفتیم پرده را بر نداریم خداوند بادی به وجود آورد که پرده را حرکت داد، همان طورکه این باد در اختیار سلیمان بن داوود علیه السلام قرار داشت خوب است، همان احترامی را که قبلاً می نمودیم باز هم انجام دهیم، که این کار برای ما بهتر است. بعد از این جریان همیشه به امام علیه السلام سلام می کردند و پرده را بر می داشتند و عقیده ی آن ها به آن حضرت زیادتر می شد.