در زمانی که امام رضا علیه السلام به مرو تشریف آوردند آن شهر سیصد هزار نفر جمعیت داشت این شهر را “ذوالْقَرنِیْن ” ساخته بود و مرکز حکومت خود قرار داده بود برای استقبال ایشان سی و سه هزار نفر از بنی هاشم به دعوت مأمون گرد آمده و جمعیّت انبوهی هم همراهان امام بودند که از مدینه تا مرو از ایشان آمده بودند، نیروهای مسلح در اطراف با صف های منظّم آماده ی استقبال بودند و جمعیّت انبوهی به پیروی از خلیفه از فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله از نور چشم سیّد الشّهداء امام حسین علیه السلام داماد بزرگوار آخرین امپراطور ساسانی داماد ایرانیان استقبال می کردند، درودها و تحیّت ها و سلام و صلوات ها بود که نثارمی شد، شهر را آئینه بندان نموده بودند و به سبکی فریبنده وجالب تزئین شده بود.
حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام با این وضع وارد مرو شدند مأمون در اوّلین مجلس پیشنهاد کرد که من در نظر دارم امام علی بن موسی الرّضا را در کار خلافت شرکت دهم و او را ولیعهد خود سازم، عدّه ای مخالفت کردند وگفتند به علی بن موسی بگو بیاید و منبر رود و سخنرانی کند آن گاه خواهی فهمید که او نمی تواند این پست مهمّ را بگیرد، مأمون در پی آن حضرت فرستاد امام علیه السلام به بالای منبر رفتند ابتدا سخن نگفتند آن گاه از جای حرکت نمودند و شروع به حمد و سپاس باری تعالی و درود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و خاندان آن حضرت نمودند و سپس خطبه ای
خواندند که مَطْلَعْ آن چنین بود:
“اَوّلُ عِبادَةُ اللهِ مَعْرِفَتُةُ” اوّل پرستشِ خدا شناختن ذات پاک اوست (تمام این خطبه در توحید بحارالانوار است) پس از سخنرانی چنان مردم تحت تأثیر قرار گرفتند که تمامی آن ها انگشت حیرت به دندان گرفتند.
روز بعد مأمون گفت: ای پسر رسول خداصلی الله علیه و آله من به مقام علمی و جلالت قدر و پرهیزگاری و ورع و عبادت شما معترفم و اعتراف می کنم که شما به خلافت از من سزاوارتر هستید. امام علیه السلام در پاسخ مأمون چنین فرمودند:
به بندگی خدا افتخار می کنم و با پارسایی در زندگی امید دارم و می خواهم از شر دنیا راحت باشم و امید رستگاری دارم و با تواضع در دنیا آرزوی مقام بلندی در نزد خدا دارم.
مأمون در تحویل خلافت به امام علیه السلام پا فشاری می نمود و امام علیه السلام هم قبول نمی کردند (بعضی از روایات نوشته اند که دو ماه بین امام رضا علیه السلام و مأمون مکاتبه می شد) مأمون بعد از اینکه از تحویل خلافت مأیوس شد به امام چنین گفت:
حالا که خلافت را قبول نمی کنی باید ولایتعهدی را قبول کنی تا بعد ازمن به خلافت برسی. امام علیه السلام به مأمون فرمودند: به خدا سوگند از اوّل عمر تاکنون دروغ نگفته ام و هرگز برای به دست آوردن دنیا پارسایی و زهد به خرج نداده ام ولی می دانم منظور تو از این کار چیست؟ مأمون گفت: چه منظوری دارم؟
امام فرمودند: اگر امان دهی می گویم.
مأمون: امان می دهم.
امام رضا علیه السلام: می خواهی بگویند علی بن موسی الرّضا پارسایی و زهد نداشت تاکنون دنیا رو به او نیاورده بود اینک که دنیا به او روی آورده دیدید که چگونه به طمع خلافت ولایتعهدی را پذیرفت.
مأمون به شدّت غضبناک شد وگفت: پیوسته من را با سخنان ناهنجارمخاطب قرار می دهی ازکیفر و قدرت من ایمن شده ای، به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را
نپذیری گردنت را می زنم.