جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دوستی با امام نباید موجب غرور شود

زمان مطالعه: 2 دقیقه

بزنطی می گوید: من یکی ازافرادی بودم که به امامت امام کاظم علیه السلام معتقد بودم ولی درباره ی امامت امام هشتم علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام شک داشتم.

نامه ای خدمت ایشان نوشتم و از چند مسأله سئوال نمودم. ولی همان مسأله مهمّ یعنی امامت آن حضرت را فراموش کردم.

امام هشتم علیه السلام جواب همه ی پرسش های من را برای من نوشتند و در آخر نامه

اضافه فرموده بودند: که مهمّ ترین مسأله ی خود را فراموش کرده بودی! من بعد از خواندن آن نامه به امامت آن حضرت معتقد شدم خدمتشان رسیدم. عرض کردم مایلم مواقعی را که ازطرف دشمنان برای من خطری نیست، به منزل شما بیایم تا من را درمسائل مهمّ راهنمایی نمائید.

یک روز نزدیک غروب امام علیه السلام مرکب سواری خود را برایم فرستادند، به خدمت ایشان رسیدم. نمازمغرب و عشاء را با آن حضرت خواندم. بدون این که من ازایشان پرسشی نمایم، آن حضرت جواب مشکلات را یک به یک پاسخ دادند و من همه ی آن ها را یادداشت می نمودم. در این موقع امام علیه السلام به رو به غلام خود نمودند و فرمودند: همان رختخوابی که خودم می خوابم بیاور تا بزنطی در آن بخوابد. از دلم گذشت که در دنیا شخصی مانند من نیست. این من هستم که امام مرکب خود را برایم فرستاده تا خدمتشان برسم، درکنارم نشسته اند، پس از آن، این همه درباره ام لطف نمودند که در رختخواب خودشان بخوابم! از خوشحالی مات و مبهوت شده بودم و در پوست نمی گنجیدم درهمین موقع امام علیه السلام تکیه بر دست خود نموده بودند که حرکت کنند، امام علیه السلام نشستند و فرمودند: ای احمد! مبادا بر دوستان خود افتخار نمایی، و داستانی از جدّشان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیان نمودند که چنین بوده: صعصعة بن صوحان مریض شد. جدّم امیرالمؤمنین علیه السلام به عیادت او آمدند. دستِ مبارک خود را بر پیشانیش گذاشتند و هنگامی که می خواستند بازگردند فرمودند: ای صعصعه! مبادا بر دوستان خود به واسطه ی این کار من افتخارنمایی، من این کارها را از آن جهت که وظیفه ام بود انجام دادم.(1)


1) بحارجزء 49، ص 29.