باید وقتی حقیقت را از رهبر حقّ فهمیدیم حقّ را بپذیریم و بدانیم که حقّ همیشه جاودانه است.
“لِلْحَقّ دَوْلَةٌ وَ لِلْباطِلِ جَوْلَة”
حقّ دولت جاویدان دارد و باطل جولان و حرکت ظاهری دارد، باطل هم چون کف روی آب است که هنگام طوفان بالا می آید ولی بعد از مدّتی به شدّت فروکش می کند و هیچ خبری از آن جَوَلان و حرکت اوّلیه نیست.
حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السّلام رهبر حقّ بود، امام با حقیقت زیست و با حقیقت به شهادت رسید و هیچ شخصی تاکنون نتوانسته حقیقت را خاموش کند چون حقیقت نور خدا است و نور خدا هیچ وقت خاموش نمی شود.
خداوند در قرآن می فرماید:
می خواهند نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند کامل کننده نور خود است و کافران چه کار زشتی می کنند.(1)
امّا مأمون رهبر باطل بود و خود را به حقّ می چسبانید. او در ظاهر شخصی بود که جهان متجدّد امروزی به اهمیّت وکمال شخص او معترف است رجال بزرگ نام دولت او را به عظمت یاد می کنند، بسیاری از نویسندگان گذشته و حال، درباره ی فهم و فراست و دانش و سیاست و جهان داری و علم دوستی و فرهنگ پروری اوکتاب ها و مقاله ها نوشته و او را دانشمندترین و بزرگترین خلیفه ی عبّاسی شمرده اند.
خلاصه اینکه مأمون خواهان فردی بود که از خودش پسندیده تر و شایسته تر باشد و می خواست حکومت اسلامی را به فرزند رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم بدهد، لذا امام را از مدینه به مرو احضارکرد قبول خلافت را تکلیف نمود ولی بعد از خودداری امام از قبول خلافت حضرت را راضی نمودکه ولایتعهدی او را پذیرا باشد و او خوب می دانست که امام از همه نظر از او برتر است چون جاهل نبود و دانا بود، ولی متأسفانه بر خلاف انتظار او از این کار خوب منصرف می شود و تبدیل به خفّاشی می گردد که طاقت دیدن نور حقیقت را ندارد. لذا کاری انجام می دهد که پدر، و جدّ پدرش انجام دادند (هارون امام هفتم علیه السّلام و منصور امام ششم علیه السّلام را به شهادت رسانیدند) او تصمیم به تصفیه ی جسمانی امام علیه السّلام می گیرد، و فرزند رسول خدا علیه السلام را به شهادت می رساند.
1) سوره ی صف 61، آیه ی 8، “یریدونَ لِیطفِؤوا نُورَ اللّهُ بِافْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِم نُورهِ وَ لوْکَرِهَ الکافرونَ “.