جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بزرگمرد

زمان مطالعه: 6 دقیقه

مرو خود را برای عید قربان آماده می‏ساخت و امروز، روز عرفه است و امام خود را برای رفتن به مسجد شهر مهیا می‏کند و آب‏های حوضی که گرمای خورشید خردادماه درون آن فرورفته بود، بر افراز چهره‏ی گندمگونش جاری می‏شد و دستش که انگشتری – که با خطی عربی بر روی آن نق بسته بود: العزة لله(1) – در آن می‏درخشید، در آب نقره‏فام فرورفت. امام به مرد همراه خویش که راوی حدیث نیز بود، نگریست: – ای عبدالسلام(2) ایمان، سخن و عمل است. – آری سرورم! – عبدالسلام! سخن بگو… در چشمانت سؤالی می‏بینم. – ای فرزند رسول خدا! سؤال من پیرامون چیزی است که مردم از شما نقل می‏کنند؟ – آن چیست؟ ای عبدالسلام!

– می‏گویند: شما ادعا می‏کنید که مردم بندگان شما هستند! ابر غم و اندوه بر فراز چهره‏ی گندمگون امام که با تمام وجود رو به آسمان کرده بود و قطرات آب همچون اشک از صورتش جاری بود، نمایان گردید: – خداوندا! ای آفریننده‏ی آسمان‏ها و زمین… و داننده‏ی نهان و آشکار! تو خود شاهدی که من هرگز چنین نگفته‏ام و هیچ کس از پدرانم نشنیده که چنین سخنی را بر زبان جاری ساخته باشند… و تو می‏دانی که این امت چه ستم‏هایی را بر ما روا داشتند، از جمله همین سخن… مرد گندمگون رو به همراهش کرد و گفت: – عبدالسلام! اگر مردم براساس آنچه می‏گویند بنده‏ی ما بودند، پس بر چه اساسی ما با آنان بیعت می‏کنیم؟ عبدالسلام! آیا تو همانند دیگران ولایتی را که خداوند بر ما واجب ساخته انکار می‏کنی؟(3)

هنگامیکه با هم خارج می‏شدند در آستانه‏ی در مستمندان شهر انتظارشان را می‏کشیدند… و نگهبانی تندخو با خشونت آنان را کنار می‏زد. و دیدگانی که گرسنگی آنان را خاموش و کم سو ساخته بود و دل‏های شکسته، چشم امید به او بسته بودند… مرد گندمگون همچون ابری که برکات آسمانی را بر دوش می‏کشد و

همچون ابر باران‏زایی که به رشد و حاصلخیزی مژده می‏دهد، نمایان شد… و سکه‏های درهم دست‏های آشنا را لبریز می‏ساخت و شادمانی از دیدگان برق می‏زد… ذوالریاستین امام را می‏دید که همچون باران، سکه‏ها را ارزانی می‏کند… با تعجب گفت: – این بذل و بخشش مایه‏ی زیان است! امام با تجسم بینش انسانی… همان جایی که حقیقت آشکار می‏شود، رو به او کرد و فرمود: – بلکه مایه‏ی سود و منفعت است… آن را مایه‏ی زیان ندانید، چرا که پاداش و کرامت را در پی خواهد داشت.(4)

هنگامی که نماز به پایان رسید و مردم پراکنده شدند… مأمون در حالی که با امام گفتگو می‏کرد گفت: – ای ابالحسن! در مورد جدتان، امیرالمؤمنین بگویید… چگونه او تقسیم کننده‏ی بهشت و دوزخ خواهد بود؟ این حقیقت به چه معناست؟ این مسأله ذهن مرا به خود مشغول داشته است. پاسخ از همان جایی که سؤال کننده گمان نمی‏کرد، آمد: – ای امیرمؤمنان! آیا تو از پدرت روایت نکرده‏ای و آنان از پدرانشان و آنان از عبدالله بن عباس، روایت نکرده‏اند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

شنیدم که فرمود: محبت علی، ایمان و کینه‏ی او، کفر است؟ – آری. – پس تقسیم بهشت و دوزخ براساس حب و بغض او خواهد بود و او قسمت کننده‏ی بهشت و دوزخ است. مأمون ساکت شد و سپس گفت: – گواهی می‏دهم که شما وارث دانش پیامبر هستید… هنگامی که امام به منزل خویش رسید، عبدالسلام تبریک گویان به نزد امام آمد و گفت: – یابن رسول الله! چه نیکو به مأمون پاسخ دادید! کسی که علم کتاب را در سینه داشت گفت: – ای اباصلت! من آن گونه که بایسته بود، به او پاسخ دادم. از پدرم شنیدم که او نیز از پدرانش و آنان از علی (علیه‏السلام) روایت کرده‏اند که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمود: ای علی! تو در روز قیامت تقسیم کننده‏ی بهشت و دوزخ خواهی بود و به آتش می‏گویی که این از آن من است و آن یکی از آن تو.(5)

– سرورم! ولی من سؤالاتی شنیده‏ام که پاسخی برای آن نیافته‏ام! – بپرس عبدالسلام! – چرا علی (علیه‏السلام) هنگامی که بر مسند خلافت تکیه زد، بازگرداندن فدک را مطالبه نکرد؟

– زیرا ما اهل‏بیت هنگامی که خداوند به ما ولایت می‏دهد، حقوقمان را تنها خداوند از ستمگران بر حقوقمان می‏گیرد و ما ولی و سرپرست مؤمنان هستیم و بر آنان حکومت می‏کنیم و حقوق آنان را از ستمگران می‏گیریم و حق خویش را نمی‏ستانیم… – سرورم! چرا مردم پس از وفات پیامبر از علی به سمت دیگران متمایل شدند، در حالی که از فضیلت، پیشینه و جایگاه او در نزد پیامبر خدا آگاهی داشتند؟ – آنان در حالی که از فضیلت او آگاهی داشتند، از او روی برتافتند، چرا که او پدران، نیاکان، عموها و دایی‏ها و برادران و نزدیکان دشمن خداوند و رسولش را بسیار کشته بود. برای همین کینه‏ی او را در سینه داشتند و دوست نداشتند که علی بر آنان حکومت کند. ولی نسبت به دیگران چنین کینه‏ای نداشتند. آنان در جهاد در پیشگاه رسول خدا سابقه‏ای همچون علی نداشتند. برای همین از علی روی‏گردان شدند و به دیگری متمایل گردیدند. – چرا دشمنانش تا بیست و پنج سال پس از وفات رسول خدا جهاد نکردند… ولی او در زمان خلافت خویش به جهاد پرداخت؟ – چرا که او به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اقتدا می‏کرد، همان طوری که پیامبر در سیزده سال مکه و نه ماه مدینه با مشرکان به جهاد نپرداخت… چرا که یارانش اندک بودند و علی نیز به علت کمی یاران چنین کرد.(6)

نسیم‏های خردادماه که خورشید آن‏ها را (از شدت گرما) برمی‏افروخت به سایه‏ی درختان پناه می‏برد و به نظر می‏رسید مردم از لباس‏های پشمین خویش می‏کاهند و لباس‏های سپید کتانی، شور و نشاطی دیگر به عیدی افزوده بود که فردا با خنده و شادمانی خواهد آمد. مردم برای خرید هدیه‏های عید در بازار بزرگ شهر مشغول گشت و گذار بودند… و بازار با آمدن کشاورزان و افراد آمده از روستاهای مجاور، پر ازدحام گردیده بود و مستمندان و فقیران بیش از همگان به فرارسیدن عید نوید می‏دادند و کودکان جامه‏های رنگارنگ عید را بر تن ساخته بودند… و شادمانی مظلومانه‏ای از دیدگانی می‏بارید که جهان را سبزرنگ به رنگ بهار می‏دیدند. امام در مسیر خویش به سوی منزل با دلسوزی به گروه‏های انسانی می‏نگریست و در دل‏ها خاطرات محبت… لحظات اشتیاق… آرزوهای سبز و گداز اندوه موج می‏زد… و بدین شکل، زندگی رودی است که امواجش می‏خروشد و به سوی هدف جاری می‏شود… ولی غالبا نمی‏دانند به کجا می‏روند؟! اگر مردم راه راست را بشناسند، زندگی بزرگوارانه خواهد بود! امام در حالی که وارد منزل خویش می‏شد، شنیده شد که شعر لطیفی را بر زبان جاری می‏سازد:

لیست بالعفة ثوب الغنی++

و صرت أمشی شامخ الرأس‏

لست الی النسناس مستأنسا++

لکننی آنس بالناس‏

اذا رأیت التیه من ذی الغنی++

تهت علی التائه بالیأس‏

ما ان تفاخرت علی معدم++

و لا تضعفت لا فلاس(7)

به پیکر پاکدامنی، جامه‏ی توانگری را پوشاندم و سرفرازانه راه می‏روم. من با انسان‏های ضعیف و انسان پیکر انس نمی‏گیرم. بلکه با مردم واقعی خو می‏گیرم و هرگاه تکبر و غرور توانگران را شاهد باشم، با ناامید ساختن او بر انسان متکبر کبر می‏ورزم. ولی هرگز بر مستمندان و فقیران فخرفروشی نمی‏کنم و به خاطر بیچارگی و درماندگی آنان، ایشان را ضعیف و ناتوان نمی‏انگارم. مردم همراهش که بخشندگی او بر مستمندان را دیده بود… به گونه‏ای که حتی درهمی برای خود باقی نگذارده بود، فریاد کشید: – به خداوند سوگند، شما بهترین مردم هستید! امام رو به او کرد و فرمود: – سوگند نخور! کسی که پروای الهی دارد و فرمانبردارتر است، از من بهتر است. به خداوند سوگند هنوز این آیه منسوخ نشده است که: «و جعلناکم

شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أکرمکم عندالله أتقاکم».(8) ما شما را گروه گروه و قبیله قبیله قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بهترین شما در پیشگاه خداوند، پارساترین شما خواهد بود. هنگامی که زمان صرف غذا فرارسید، امام بر زمین نشست و منتظر حاضر شدن همه شد… تا اینکه دربان و حاجب (پرده‏دار) منزل حاضر شدند و بردگان ترک و آفریقایی نشستند… امام دستان خود را به سمت آسمان بالا برد و فرمود: – بار الها! تو را سپاس به خاطر آنچه بر ما روزی کردی… تو را شکر بر آنچه بر ما ارزانی داشتی و در حالی که لبخندی همچون نورافشانی عید قربان بر لب داشت، رو به حاضران کرد و فرمود: – با نام خداوند شروع به خوردن کنید! مردی در گوش امام نجوا کرد و گفت: – جانم به قربانت! یابن رسول الله! ای کاش سفره‏ی دیگری برای این‏ها می‏گستراندی. گل لبخند بر چهره‏ی امام به خاموشی گرایید: – چرا باید چنین کنم… پروردگارمان یکی و پدر و مادرمان یکی است و پاداش براساس اعمال و کردار است.(9) و با صدای که همگان بشنوند و

اعلامی به تمامی انسان‏ها باشد، فرمود: – به آزادی (بندگان) سوگند و اگر به آزادی بندگان سوگند یاد کردم برده‏ای را آزاد خواهم کرد و پس از آن تمامی مایملک خود را خواهم بخشید… اگر من خود را برتر از اینان ببینم و حضرت به جوانی آفریقایی که در گوشه‏ای از سفره نشسته بود، اشاره کردند: – حتی اگر به خاطر خویشاوندی و نزدیکی به پیامبر باشد… مگر اینکه کردار نیکی داشته باشم تا بدین شکل برتر از او باشم.(10)

آنگاه رو به تمامی بردگان کرد و فرمود: – شما از این پس آزاد هستید! یاسر در حالی که در قلبش چشمه سارهای محبت به این مرد آسمانی می‏درخشید، آهسته با خود گفت: – شما هزار برده را آزاد کردی،(11) ای فرزند رسول خدا! متحیرم شما را چه بنامم؟ قرص نان را به مستمندان… آزادی را به بردگان و نیکی را به همگان می‏بخشید.


1) حیاة الامام الرضا، ج 1، ص 28.

2) حیاة الامام الرضا، ج 1، ص 136.

3) سیرة الائمة الاثنی عشر، ج 2، ص 359.

4) بحارالانوار، ج 12، ص 29.

5) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 62.

6) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 64.

7) المناقب، ج 4، ص 361.

8) حجرات (49):13.

9) بحارالانوار، ج 12، ص 18.

10) همان، ج 12، ص 28.

11) الاتحاف بحب الاشراف، ص 58.