فاطمه دیگر بیش از این تحمل نداشت. قلبش در مرو شهری در خاور دور… میتپید و اخبار رسیده از بغداد بوی هلاکت و فلاکت میداد و برادرش به تنهایی و بدون هیچ یاوری با دنیا روبرو شده بود… نامهای که اخیرا دریافت کرده بود، تمامی موانع سفرش را کنار زد… و در اعماق جانش عزم و تصمیمی غیرقابل مقاومت را برانگیخت!
این نامه تنها برای فاطمه فرستاده نشده بود. هرچند در ظاهر نامهای شخصی به نظر میرسید… رضا به تنهایی با درد و رنج خویش میزیست و بنیعباس تا هنگامی که رضا ولیعهد است، آرام و قرار ندارند و مأمون نمیتواند زیاد مقاومت و ایستادگی کند. همان طوری که او به این فرمانروای خیانتکاری اطمینان نداشت که دیروز برادر خود را کشته و در حق انسانهای بیگناه حمام خون به راه انداخته است… خون کسانی که در کوفه و مکه شورش کرده بودند، هنوز خشک نشده بود. او برادرش را میشناسد. او با اشک مدینه را بدرود گفته بود… پس این نامه بسان درخواست کمک انسانی بود که میکوشید مسیر تاریخ را تصحیح
کند. و پدیدهی هجرت در حیات بشر یکی از مهمترین پدیدههای انسانی در تاریخ باقی خواهد ماند و هنگامی که تنها اعتراضی آرام بر ضد زورمداری و ستمگری به نظر میرسد، حادثهای بزرگ و آغاز فصل جدیدی از حیات انسان نیز به شمار میآید.
در سپیدهدم روزی از واپسین روزهای ماه صفر که هنوز ماه در محاق فرورفته بود، قافلهای به حرکت درآمد که شماری از علویان و در پیشاپیش آنان برادران امام رضا (علیهالسلام)، احمد، محمد و حسین… را دربر گرفته بود و تعداد افراد این کاروان که مدینه را ترک میکرد، بالغ بر سه هزار نفر بود و شتران به سوی شهر بصره و سپس شیراز(1) و از آنجا به طرف کرمان رهسپار شدند، در هنگامهای که باد موافق وزیدن گرفته بود.
کسی دلایل انتخاب این سفر پر رنج را نمیدانست؟ آیا برادران امام امید داشتند که تعداد بیشتری از مردم در طول راه به آنان ملحق شوند؟ کاروان رفته رفته توسعه پیدا میکرد. مردم در برخی شهرها و روستاها به کاروانی ملحق شدند که رهسپار مرو بود و در راهی پر از خار و خاشاک و آکنده از شن و خطر گام برمیداشت و هنگامی که کاروان به نزدیکی شیراز رسید، تعداد افراد کاروان پنج برابر شده بود!(2)
ولی کاروان فاطمه با عبور از برخی ارتفاعات کوهستانی و سپس صحرای «نجد» و «رفحا» به سمت کوفه حرکت کرد تا از طرف مشرق فرات را با گذر از ارتفاعات همدان و پس از عبور از راههای پرپیچ و خم در میان سلسله کوههای سر به فلک کشیده بپیماید. و بدین شکل کاروانی حرکت خویش را آغاز کرد که بیست و دو علوی و در رأس آنان دختر جوانی به نام فاطمه و برادرانش، هارون، فضل، جعفر و قاسم را دربرداشت. کاروان در مسیر راه به هر روستا یا شهری که میرسید توقف میکرد و فاطمه از شکوه و عظمت علی سخن میگفت… علیای که نامش درفش انقلاب و مشعل عدالت و عنوان بزرگواری و آزادگی گشته بود و کسانی که فردای سبز را انتظار میکشیدند، بایستی به کاروان علی که سپیده دمان از محراب کوفه حرکت کرده بود ملحق شوند. فاطمه گفت: از مادرمان فاطمه (سلام الله علیه) روایت شده است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: بر روی پردهی بهشت نوشته شده است: مبارک… مبارک باشد! چه کسانی همانند شیعیان علی هستند. و از مادرمان فاطمه (سلام الله علیه) روایت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بدانید که هرکس بر محبت آل محمد بمیرد، شهید است و از مادرمان فاطمه روایت شده است که فرمود: شما سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در روز غدیر خم فراموش کردید که فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ و این سخن پیامبر که فرمود: نسبت تو به من
همانند نسبت هارون به موسی است! آه! ای روز غدیر! ای روزی از روزهای خداوند! چگونه از یادها رخت بربستی و به همراهت تمامی اشیای زیبا تباه شد؟ و ای عیدی که شهید شده زایش یافتی! آیا این تو نبودی که نماد روز امام و عید امامت گشتی؟! فاطمه در اندوهی غرق شده بود که اسرار آن را نمیشناخت… حق چگونه مقهور شده بود و چرا؟ چرا انسان بایستی در مسیر شرق گام بردارد و در جستجوی سعادت و کامیابی در بیابانهای تاریک و پر از افعی و مار باشد؟ چرا هنگامی که خبر ولایتعهدی امام رسید، بغداد دیوانه و سرمست شد؟ آیا بغداد تا این حد پایین آمد تا همچون شهر «سدوم» گردد!(3)
در اعماق درون فاطمه کلماتی تداعی گردید که برادرش در لحظاتی لبریز از خشم پیامبران به او گفته بود… هنگامی که امت واژگان آسمان در غدیرخم را از یاد بردند. همچنان سخنان برادر که با یارش سخن میگفت، همچون حشراتی که در تاریکی در حرکتند در ذهنش پژواک داشت: – ای عبدالعزیز! این قوم فراموش کردند و فریفته شدند… خداوند تعالی پیامبر خویش را قبض روح ننمود تا اینکه دین خویش را کامل ساخت و قرآن را که شرح و تفصیل هر چیزی در آن گنجانده شده
است، بر او نازل کرد: «ما فرطنا فی الکتاب من شیء»(4) ما از بیان هیچ مطلبی در این قرآن فروگذار ننمودیم». و در حجة الوداع در غدیر خم چنین نازل کرد که: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا».(5) امروز دینتان را کامل ساختم و نعمت خویش را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان یگانه دین شما پسندیدم. امام حاصل تمامیت دین است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این جهان رخت نبست تا اینکه نشانههای دین را بر مردم نمایان ساخت و راه آن را آشکار نمود و امت را به سوی حق رهنمون شد و علی را به جانشین خود بر این امت برگزید و هر چیزی را که امت بدان نیازمند بود آشکار ساخت… پس هرکس گمان کند که خداوند دین خویش را کامل نساخته، کتاب خدا را رد کرده و هرکس کتاب خداوند را رد کند کافر است… آیا آنان منزلت و جایگاه امامت در میان امت را میدانند که بتوانند آنان را برگزینند؟ امامت بسی پرمنزلتتر و والاتر و ژرفناکتر از آن است که به عقل مردم برسد و آنان بتوانند با آراء و نظریات خویش بدان دست یابند یا با اختیار خویش پیشوایی را برگزینند. خداوند امامت را پس از نبوت و دوستی خویش (خلیل الرحمان بودن)، به عنوان مرتبهی سوم و فضیلت به ابراهیم
خلیل اختصاص داد و فرمود: «انی جاعلک للناس اماما»(6) من تو را پیشوای مردم قرار دادم. خلیل گفت: آیا دودمان و تبارم نیز پیشوا خواهند بود؟ خداوند نیز فرمود: عهد و پیمان من به ستمگران نمیرسد. این آیه پیشوایی هر ستمگری را تا روز رستاخیز باطل ساخت. و امامت در تبار ابراهیم ادامه یافت و از یکدیگر قرن به قرن ارث بردند تا اینکه به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) رسید و خداوند عزوجل فرمود: «ان أولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا والله ولی المؤمنین»(7) شایستهترین افراد به ابراهیم، پیروان او و این پیامبر و مؤمنان هستند و خداوند سرپرست مؤمنان است. و امامت به پیامبر اختصاص یافت و به دستور خداوند و براساس ترسیمات او، علی نیز آن را برعهده گرفت و در دودمان برگزیدهی او نیز که خداوند علم و ایمان را بر آنان ارزانی کرده بود، ادامه یافت. براساس این آیه که میفرماید: «و قال الذین أوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث…»(8)
امامت تا روز قیامت به فرزندان علی (علیهالسلام) اختصاص یافت، چرا که پس از محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبری نیامد. پس از کجا این نادانان
پیشوای خود را برگزیدند؟ امام ابر بارانزا… باران ریزان.. خورشید تابناک… آسمان سایه گستر… سرزمین پهناور… چشمه سار پر آب… و آبگیر و بوستان است. امام امانتدار و پدری دلسوز و برادری صمیمی است… اشک در دیدگان فاطمه حلقه زد… او به این سبب میگریست که امت همچنان در تباهی غوطهور بود تا در دریای تاریکیها غرق شود. کاروان همچنان راه خویش را طی میکرد تا اینکه به نزدیکی ساوه رسید و پای در سرزمین موجداری گذاشت که کاروانهای مسافر خطوط پرپیچ و خمی را بر جای گذاشته بودند.
1) اعیان الشیعة، ج 3، ص 192.
2) همان.
3) شهری که به لوط پیامبر (علیهالسلام) کفر ورزید و خواستند که او را از شهر بیرون کنند، چرا که او پاک و بیآلایش بودن انسان را گرامی میداشت.
4) انعام (6):38.
5) مائده (5):3.
6) بقره (2):124.
7) آل عمران (3):68.
8) روم (30):56.