جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شکست در برابر خورشید حقیقت

زمان مطالعه: 13 دقیقه

در آن شب، در حالی که آسمان، باران سرشار خویش را فرومی‏بارید و مردم در خانه‏های خویش بر گرد کرسی‏ها حلقه زده بودند و از کرامات اهل‏بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و منزلت آنان در جایگاه خداوند سخن می‏گفتند،… مأمون در دل مشغولی‏ها و دغدغه‏های فکری خود غوطه‏ور بود و به سرزنش تلخبار ابومهران گوش می‏داد که می‏گفت:

– امیرالمؤمنین! در پناه خداوند باشی! از اینکه این شرافت فراگیر و افتخار عظیم را از خاندان عباسی به خاندان علی منتقل ساختی و لکه‏ی ننگی را در تاریخ خلفا به ثبت رساندی… تو بر خود و خاندانت ستم روا داشتی… تو این افسونگر فرزند افسونگر را به دربار آوردی! و در حالی که فروخفته بود، نمایانش ساختی… پست بود و والایش نمودی و فراموش شده بود و پرآوازه‏اش گرداندی و خوار و ذلیل بود و او را رفعت بخشیدی… او به سبب باران فرود آمده در اثر دعایش، دنیا را شیفته و دلباخته‏ی خود ساخت… من بسیار بیمناکم که این مرد حکومت را از فرزندان عباس به فرزندان علی منتقل سازد… بلکه بسیار واهمه دارم که تداوم افسونگری او به نابودی نعمتت و چنگ زدن به مملکت تو منجر گردد… آیا کسی همچون تو این چنین بر

خود و املاکش جنایت روا می‏دارد؟ برای نخستین بار، مأمون صریح و رک بود و آنچه را در اعماق درونش موج می‏زد هویدا می‏ساخت: – ای پسر مهران! تو نمی‏دانی… این مرد پیش از این، از دید ما پنهان بود و همگان را به سوی خویش می‏خواند. ما می‏خواهیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا به فرمانروایی و خلافت ما زبان به اعتراف بگشاید و دلباختگانش اعتقاد پیدا کنند که او مطابق با ادعای خویش نیست و امر حکومت تنها از آن ماست، نه از آن او. ترسیدیم که اگر او را بدین حال رها سازیم، گریزگاهی بیابد و از جایی که ما تاب ایستادگی در برابر آن را نداریم، بر ما وارد شود. – ولی رخدادها برخلاف ترسیمات تو جریان دارد؟ – درست است… ما در مورد او اشتباه کردیم و در اثر نقشه‏ی اشتباه خود، در آستانه‏ی نابودی قرار گرفتیم و سستی و اهمال در مورد او جایز نیست… مأمون مدتی سکوت کرد و سپس سخن خویش را از سر گرفت و گفت: – ولی نیازمندیم که اندک اندک از شأن و منزلت او بکاهیم تا او را در پیشگاه توده‏های مردم، به گونه‏ای جلوه دهیم که او شایسته‏ی این حکومت نیست. سپس در اندیشه‏ی گرفتار سخن و رنجاندن او باشیم.(1)

مردمک‏های چشمانش گشوده شد و از آن‏ها برق کینه‏توزی و دسیسه چینی و حیله‏گری بیرون جهید.

– پس ای امیرمؤمنان! چه کار خواهی کرد؟ – سران فرقه‏ها و سردمداران ادیان را به سوی او جلب خواهم کرد. نقطه‏ی اتکای او و هوادارانش این است که او داناترین مردم است. اگر من این نقطه‏ی اتکا را نابود سازم، این ادعا نقش بر آب خواهد شد و او از چشم مردم خواهد افتاد. و برکناری او از ولایتعهدی هموارتر از قبل خواهد شد!… چند روزی نمی‏گذرد که عمران صابئی، جاثلیق، رأس الجالوت، هربذ اکبر، نسطاس رومی و حتی زندیقان گرد خواهند آمد و سخنورترین آنان را حاضر خواهم ساخت… من به فضل دستور داده‏ام آنان را در پیشگاه من گرد آورد.(2)

در این هنگام بود که ابن‏مهران دریافت که مناظراتی که در برخی شب ‏نشینی‏ها صورت خواهد گرفت، اهدافی ترسیم شده در شب را از سوی خلیفه بر ضد ولیعهد خویش دربر خواهد داشت و او از این حقیقت غافل بود! روزها سپری گردید و روز موعود فرارسید. مأمون در حالی که به مردانی خیره شده بود که پیوند دینی یا عقیدتی میان آنان برقرار نبود و در سر هر یک افکاری پرورانده می‏شد که به فکر دیگری هرگز خطور نمی‏کرد و هر یک جامه‏ای متفاوت از دیگری بر تن داشت… و تنها دست سرنوشت آنان را گرد هم آورده بود و تنها، توطئه آنان را به همراه خود آورده بود… و

برخی از آنان منادی حقیقت بودند و منادیان حقیقت چه اندکند… مأمون کوتاه و موجز گفت: – من شما را برای امر خیری گرد آورده‏ام، من تمایل دارم که با پسرعموی مدنی خویش که بر من وارد گردیده مناظره کنید. اگر می‏گویید زود است، فردا بیایید ولی هیچ یک از شما نباید از این کار سرپیچی کند… آنگاه به جوانی که از مدینه تا مرو همراه امام بود رو کرد و گفت: – این خبر را به سرورت ابلاغ کن! امام به مرد عراقی‏ای که او را می‏شناخت، فرمود: – ای نوفلی! تو عراقی هستی و عراقی تندخو و سختگیر نیست. پس چرا پسر عمویم، مشرکان و متکلمان را بر ما گرد آورده است؟ نوفلی گفت: – جانم به قربانت! او می‏خواهد شما را امتحان کند… می‏خواهد از آنچه در چنته دارید آگاه شود. او این بنیان را بر پایه‏ای نااستوار بنا نهاده است. – قصد او از این کار چیست؟ – متکلمان و بدعت گذاران مخالف علما هستند و علما تنها منکران را انکار می‏کنند و متکلمان و مشرکین نیز اهل انکار و تکذیب هستند. اگر بر آنان استدلال کنی خداوند یکی است، می‏گویند: یکتایی او را ثابت کن و اگر بگویی: محمد فرستاده‏ی خداست می‏گویند: رسالت او را ثابت کن. آنان، انسان را سردرگم می‏سازند و مغالطه می‏کنند… سرورم از آنان بپرهیز!

امام با قلبی مطمئن و پرصلابت به یارش پاسخ داد: – آیا تو واهمه داری که حجت و دلیل ما را نقش بر آب سازند؟ – نه به خدا سوگند! من از این مسأله بر شما بیمناک نیستم. من امیدوارم که به خواست خدا بر آنان چیره شوید. امام ساکت شد و در حالی که روشنایی روز از پنجره به داخل اتاق انعکاس یافته بود فرمود: – ای نوفلی! آیا دوست داری بدانی مأمون کی پشیمان خواهد شد؟ نوفلی در حالی که به چهره‏ی اندوهبار امام چشم دوخته بود، پاسخ داد: – کی؟ – هنگامی که استدلال مرا بر اهل تورات با توراتشان، اهل انجیل با انجیلشان، اهل زبور با زبورشان، ستاره پرستان با زبان عبریشان، مجوسیان با زبان پارسیشان، اهل روم با زبان رومیشان و متکلمان هر یک با زبان خویش بشنود. فضل وارد شد و با احترام امام را مورد خطاب قرار داد: – جانم به فدایت! پسرعمویتان منتظر شماست… همگی جمع‏اند… تشریف می‏آورید؟ امام برخاست در حالی که نوفلی به گام‏های امام می‏نگریست… سپس رو به آسمان کرد و از خداوند برای او طلب یاری نمود. مجلس مالامال از علما، صاحب نفوذان و علاوه بر سران ارتش، مردانی یهودی، نصرانی، ستاره پرست و زندیقانی بودند که به هیچ آیینی معتقد

نبودند. همگی به نشانه‏ی احترام به امام برخاستند.. و رضا در جایگاه خویش نشست. همگی در حال ایستاده به او می‏نگریستند تا اینکه مأمون از آنان خواست که بنشینند. آنان هم جلوس کردند. آنگاه خلیفه جاثلیق را مورد خطاب قرار داد و گفت: – ای جاثلیق! این پسر عمویم، علی بن موسی بن جعفر است… او از فرزندان فاطمه دختر پیامبر ما و فرزند علی بن ابی‏طالب (علیه‏السلام) است… دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره‏ای با او داشته باشی! جاثلیق برای اینکه برای گفتگو پایه‏ای مقبول بسازد، پاسخ داد: – ای امیرمؤمنان! من چگونه با کسی مناظره نمایم که با کتابی استدلال می‏کند که من منکر آن هستم و پیامبری که من به او ایمان ندارم؟ امام فرمود: – ای نصرانی! اگر با انجیل شما با تو مناظره کنم، تو بدان معترف هستی؟ – چگونه نباشم؟! آری بدان اعتراف می‏کنم. – پس هرچه می‏خواهی سؤال کن. – نظر شما پیرامون نبوت عیسی و کتابش چیست؟ آیا چیزی از این دو را انکار می‏کنی؟ – من به عیسی و کتابش ایمان دارم و نسبت به آنچه که به امت خویش بشارت داد و آنچه که حواریون اعتراف داشتند، ولی منکر نبوت هر عیسوی هستم که به نبوت محمد و کتابش معترف نیست و به امت خویش بشارت آن را نداده است.

جاثلیق گفت: – حکم با دو شاهد عادل نقض می‏شود، پس دو شاهد، غیر از هم کیشان خود بر نبوت محمد بیاور که مسیحیت منکر آن نباشد و همین چیز را از دیگر هم کیشان ما درخواست کن. – اکنون حق را بازگو کردی. آیا از من فردی عادل و مورد وثوق مسیح بن مریم را قبول می‏کنی؟ – نام او را بگو؟ – نظر تو در مورد یوحنای دیلمی چیست؟ – او محبوب‏ترین مردم در نزد مسیح بود. – تو را سوگند می‏دهم آیا در انجیل نیامده است که یوحنا گفت: مسیح از دینی عربی به من خبر داده و مرا بدان بشارت داده است و اینکه او پس از من خواهد آمد. حواریون را به این پیامبر بشارت ده تا به او ایمان بیاورند! جاثلیق در حالی که در پاسخ صریح، تردید داشت گفت: – درست است، ولی یوحنا نام او را ذکر نکرده تا او را بشناسیم. – اگر از خود انجیل برای تو دلیل بیاورم چه؟ جاثلیق من من کرد و گفت: – دلیل محکم و استواری است! آنگاه امام رو به نسطاس رومی که طبیب بود کرد و فرمود: – تو چقدر از سفر سوم انجیل را از بر هستی؟ نسطاس فروتنانه پاسخ داد:

– من دقیقا همه‏ی آن را از برم! – من بخشی از آن را برای تو می‏خوانم. «اگر ذکر محمد و اهل‏بیت و امت او آمده بود برای من گواهی ده». حاضران مجلس هنگامی که امام آیاتی از انجیل را با زبان سریانی تلاوت کرد شوکه شدند. و چون خواندن این آیات به پایان رسید، امام جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: – چه می‏گویی؟ این سخن عیسی بن مریم است. اگر گفته‏ی انجیل را تکذیب می‏کنی، موسی و عیسی را تکذیب کرده‏ای و هرگاه این ذکر را انکار نمایی قتل تو واجب است، چرا که تو به پروردگار، پیامبر و کتابت کفر ورزیده‏ای! جاثلیق سرش را به زیر افکند و به حالت تسلیم گفت: – من نمی‏توانم آن را انکار کنم. آنچه را که گفتید در انجیل آمده است… من بدان اعتراف می‏کنم! امام رو به حاضران کرد و فرمود: – به اعتراف او گواه باشید! سپس جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: – ای جاثلیق! هر سؤالی داری بپرس! – به من بگویید تعداد حواریون چقدر بود و علمای انجیل چند نفر بودند؟ – این سؤال را از فرد آگاهی پرسیدی… حواریون دوازده مرد بودند و داناترین و با فضیلت‏ترین آنان لوقا بود و علمای مسیحی نیز سه تن بودند: یوحنای اکبر، یوحنای قرقیسیا و یوحنای دیلمی در زخار. او کسی است که

از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و اهل‏بیت او یاد کرده و امت عیسی و بنی‏اسرائیل را به آمدن او بشارت داده است. امام ساکت شد، سپس لبخندی زد و فرمود: – به خداوند سوگند ما به عیسایی که به محمد ایمان داشت، ایمان داریم و ضعف و کمی روزه و نماز او را انکار نمی‏کنیم… جاثلیق با حالتی متأثر فریاد کشید: – چه می‏گویی ای عالم اسلام! به خداوند سوگند تو دانش خویش را تباه ساختی و خود را ناتوان جلوه دادی، حال آنکه گمان می‏کردم تو داناترین مسلمانان هستی؟ امام با آرامش پاسخ داد: – چگونه این گونه نباشد؟ – برای اینکه شما می‏گویید: عیسی ضعیف بود و کم نماز و روزه به جای می‏آورد! در حالی که عیسی روزی را افطار نکرد و شبی را نخوابید و در طول زندگی خویش، روزها روزه و شب‏ها شب زنده‏دار بود. اینجا بود که امام لب به سخن گشود تا نیات مسیحیان را در مورد الوهیت حضرت مسیح نقش بر آب کند: – مسیح برای چه کسی روزه و نماز به جای آورد؟ پاسخ جاثلیق سکوت بود… سکوتی که از شکست او در برابر منطق حقیقت پرده برداشت. سپس با حالت شکستگی گفت: – حق با شماست!

امام پرسید: – چرا مسیح بن مریم را پرستش می‏کنید و می‏گویید او پروردگار است؟ – برای اینکه او مردگان را زنده می‏کند و نابینایان و برص زدگان را شفا می‏بخشد. پس او پروردگاری شایسته‏ی ستایش است؟ – یسع نیز مین کارهای عیسی را انجام می‏داد… بر روی آب راه می‏رفت و مردگان را زنده می‏کرد و نابینایان و برص زدگان را شفا می‏داد. پس چرا او را پروردگار خویش قرار نمی‏دهید و چرا ابراهیم خلیل را که پرندگان چهارگانه را زنده کرد و یا موسی را – پس از اینکه هفتاد نفر از قوم خویش را که بر اثر صاعقه سوخته بودند، زنده کرد – خدای خویش نمی‏انگارید؟ جاثلیق ساکت شد. عقیده‏ی مسیحیان نمی‏توانست به این سؤالات پاسخی بدهد. شنیده شد که جاثلیق می‏گفت: – سخن، سخن شماست و خداوندی جز الله نیست. آنگاه امام رو به رأس الجالوت نمود و فرمود: – تو را به آیاتی که بر موسی بن عمران نازل شده است سوگند می‏دهم. آیا در تورات دیده‏ای که نوشته شده است: هنگامی که امت واپسین، پیروان قاطرسوار آمدند، آنان که پروردگار را بسیار تسبیح می‏کنند… تسبیحی جدید در کلیساهایی جدید. بنی‏اسرائیل بایستی به آنان و حکومتشان بگروند تا دل‏هایشان آرامش یابد، چرا که آنان شمشیرهایی در دست دارند که با آن از دیگر امت‏های کافر در سرتاسر زمین انتقام می‏گیرند؟ رأس الجالوت غافلگیر شد و گفت:

– آری این مطلب را دیده‏ام. آنگاه امام رو به جاثلیق نمود و فرمود: – چقدر از کتاب اشعیای پیامبر آگاهی داری؟ – حرف به حرف آن را از برم! امام هر دو را مورد خطاب قرار داد و فرمود: – آیا می‏دانید که این سخن گفته‏ی اوست که: ای قوم! من الاغ سواری را دیدم که جامه‏ای از نور بر تن داشت و قاطرسواری را دیدم که همچون ماه پاره نورافشانی می‏کرد؟ هر دو سر خویش را به علامت تأیید تکان دادند: – آری این سخن را اشعیا گفته است! امام جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: – آیا از این گفته‏ی عیسی آگاهی داری که می‏گوید: من به سوی پروردگار خویش و شما رهسپارم و «بارقلیطا» خواهد آمد… همان کسی که به حق بر من گواهی خواهد داد. همان گونه که من به وجود او گواهی دادم. او کسی است که همه چیز را برای شما تفسیر خواهد کرد و او کسی است که رسوایی‏های امت‏ها در دست اوست و ستون کفر را درهم می‏شکند. دیدگان جاثلیق از شدت تعجب گشوده شد: – آری می‏دانم! – آیا این مطلب در انجیل آمده است؟ جاثلیق با فروتنی مسیحیان پاسخ داد:

– آری! – ای جاثلیق! آیا می‏گویی هنگامی که انجیل نخست را گم کردید، نزد چه کسی پیدا کردید؟ و چه کسی این انجیل را برای شما وضع کرد؟ – ما تنها آن را یک روز گم کردیم، تا اینکه آن را تازه و دست نخورده پیدا کردیم و یوحنا و متی آن را به من سپردند… – شناخت تو نسبت به سنت‏های انجیل و علمایش چه اندک است! اگر آن گونه که گمان می‏کنید باشد، پس چرا در انجیل اختلاف دارید؟ و اگر اصل آن در دست شما بود، نبایستی در آن اختلافی وجود داشته باشد. ولی من علت آن را خواهم گفت… بدان که هنگامی که انجیل نخست گم شد، نصاری بر گرد علمای خویش جمع شدند و گفتند: عیسی بن مریم کشته شد و انجیل را گم کردیم و شما علما چه دارید؟ لوقا، مرقانوس، یوحنا و متی به آنان گفتند: ما انجیل را در سینه داریم و باب به باب آن را بر شما عرضه خواهیم کرد. پس نگران نباشید و کلیساها را خالی نکنید که ما باب به باب آن را بر شما خواهیم خواند تا تمامی انجیل را گردآوری نماییم. لوقا، مرقانوس، یوحنا و متی این انجیل را برای شما وضع کردند و این چهار نفر نخستین شاگردان عیسی بودند. آیا این مطلب را می‏دانستی؟ جاثلیق با احترام پاسخ داد: – من این مطلب را نمی‏دانستم… قلب من به حقیقت تو گواهی می‏دهد…

شما بر فهم من افزودید! آنگاه امام رو به مأمون شگفت‏زده کرد و فرمود: – بر او گواه باشید. و سپس صداهایی از جای جای مجلس به هوا برخاست: – آری گواهی می‏دهیم. آنگاه امام، جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: – به حق پسر و مادرش، آیا می‏دانی که متی در مورد تبار عیسی گفت: او مسیح، فرزند داوود، فرزند ابراهیم است و مرقانوس گفته است: «او کلمه‏ی خداوندی است که در جسم انسانی حلول کرده و به صورت انسان درآمده است!» و لوقا گفته است که: «عیسی و مادرش دو انسان از گوشت و خون بودند که روح القدس در آن دو رخنه کرد.» سپس تو می‏گویی در مورد گواهی عیسی بر خود که من حقیقت را به شما می‏گویم… کسی به آسمان صعود نمی‏کند مگر کسی که از آن فرود آمده است، و مگر مرد قاطرسوار، خاتم پیامبران، که به آسمان صعود و از آن فرود یافته است. نظر تو در این مورد چیست؟ – من به تمامی گفته‏هایتان معترفم. تمامی این‏ها در انجیل آمده است. – در مورد شهادت لوقا، مرقانوس و متی پیرامون عیسی و نسبت‏های ناروای آنان به عیسی چه می‏گویی؟ – به خداوند سوگند به عیسی دروغ بسته‏اند!

امام رو به حاضران کرد و فرمود: – آیا او آنان را مبرا نساخته بود و نگفته بود که آنان علمای انجیل هستند و سخنشان حق است؟! جاثلیق در حالی که خود را از عرصه‏ی کشمکش فکری کنار می‏کشید، گفت: – ای دانای مسلمانان! دوست دارم مرا از این افراد معاف بداری. – پس هر سؤالی داری بپرس. – دیگران بایستی از شما سؤال کنند. به خداوند سوگند، گمان نمی‏کنم در میان علمای مسلمان همانندی داشته باشید! سپس جاثلیق سر به زیر افکند و به زمین چشم دوخت و فریادها به هوا برخاست که: – الله اکبر، لا اله الا الله. مأمون به چهره‏ی امام که بر فراز پیشانیش دانه‏های عرق همچون قطرات ژاله می‏درخشید، خیره شد. امام رو به رأس الجالوت، رهبر اقلیت یهودی، کرد و فرمود: – تو سؤال می‏کنی یا من سؤال کنم؟ – من سؤال می‏کنم و هیچ حجت و دلیلی را به جز از تورات یا زبور داوود نمی‏پذیرم. – تو هیچ دلیلی به جز گفته‏های تورات و زبور از من قبول نکن. – از کجا نبوت محمد (صلی الله علیه و آله) را ثابت می‏کنی؟

– موسی بن عمران و داوود – جانشین خداوند بر روی زمین – به نبوت او گواهی داده‏اند. – موسی بن عمران در مورد او چه گفته است؟ – بنی‏اسرائیل را سفارش کرد و سپس به آنان گفت: به زودی پیامبری به سوی شما خواهد آمد. او را تصدیق نمایید و به فرمانش گوش دهید. – من دلیلی از تورات می‏خواهم. – امام هم شروع به خواندن فرازی از تورات کرد: «نور از جانب طور سینا آمد و از جانب کوه ساعیر برای مردم نورافشانی کرد و از کوه فاران بر ما نمایان گردید.» – آری این فراز در تورات آمده است، ولی تفسیر آن چیست؟ کسی که علم کتاب را در سینه داشت گفت: – من به تو خبر می‏دهم… این سخن که می‏گوید: «نور از جانب طور سینا آمد»، وحی الهی بود که در طور سینا بر موسی فرود آمد و این فراز که می‏گوید: «از جانب کوه ساعیر بر مردم نورافشانی کرد»، همان کوهی است که خداوند عزوجل درون آن بر عیسی بن مریم وحی فرمود. و این سخن که می‏گوید: «و از جانب کوه فاران بر ما نمایان گردید»، کوهی از کوه‏های مکه است که از مکه تا آنجا یک یا دو روز فاصله است. و شعیب نبی در تورات می‏گوید: من دو سوار را دیدم که زمین برای آن دو، نورافشانی می‏کرد. یکی سوار بر الاغ و دیگری سوار بر شتر. الاغ سوار و شترسوار چه کسانی هستند؟

– حقیقتا این مطلب در تورات آمده، ولی تفسیر آن را نمی‏دانم؟! – الاغ سوار عیسی بود و شترسوار محمد (صلی الله علیه و آله). آیا این مطلب را در تورات انکار می‏کنی؟ – نه آن را انکار نمی‏کنم. – حبقوق پیامبر را می‏شناسی؟ – آری او را می‏شناسم. – او می‏گوید و کتاب شما بدان گواه است که: خداوند بیان را از کوه فاران فرود آورد و آسمان‏ها از تسبیح احمد و امتش آکنده شد و سپاهیان خویش را در دریا همچون خشکی بر دوش می‏کشد و پس از ویرانی بیت المقدس کتاب جدیدی برای ما خواهد آورد». آیا این مطلب را می‏دانی و بدان ایمان داری؟ – آری. – آیا داوود در زبور خویش، که تو آن را می‏خوانی، نگفته است که: «پروردگارا! اقامه کننده‏ی سنت خویش را پیش از دوران فترت مبعوث کن» آیا پیامبری را می‏شناسی که پس از دوران فترت سنتی الهی را اقامه کرد؟ – این سخن داوود است و ما آن را انکار نمی‏کنیم. ولی منظور از او عیسی است که دوران فترت را پیش رو داشت؟! – تو جاهلی! عیسی موافق سنت تورات بود تا اینکه خداوند او را به سوی آسمان عروج داد و در انجیل نیز آمده است: «من فرزند آن زن پاک سیرت رهسپار هستم و پس از من «فارقلیطا» خواهد آمد. او کسی است که حافظ

پیوندهاست و همه چیز را برای شما تفسیر می‏کند و همچون من که به آمدنش گواهی می‏دهم، او نیز به وجود من گواهی می‏دهد. من برای شما نمونه آوردم و او با تفسیر و تأویل مطلب خویش را ارائه می‏کند.» آیا این مطلب را در انجیل دیده‏ای؟ – آری. – از تو راجع به پیامبرتان، موسی بن عمران سؤالی دارم… دلیل تو بر نبوت او چیست؟ – نشانه‏هایی را آورد که کسی تاکنون نیاورده است. – مثلا چه چیزی؟ – مانند شکافتن دریا و تبدیل شدن عصای او به اژدهایی شتابان و زدن به سنگ و جاری شدن چشمه‏هایی از آن و خارج کردن دست نورانی خویش از گریبان برای بینندگان… – تو در مورد حجت بودن این نشانه‏ها بر پیامبری او درست گفتی. ای رأس الجالوت! پس چه چیزی تو را از اقرار به پیامبری عیسی بن مریم که مردگان را زنده می‏کرد و برص زدگان را شفا می‏داد و از گل، پرنده می‏آفرید و در آن می‏دمید و به اذن خداوند به پرنده تبدیل می‏شد، بازمی‏دارد؟ آن یهودی با حیله‏گری پاسخ داد: – گفته‏اند که چنین می‏کرده است و ما او را مشاهده نکرده‏ایم. – آیا تو نشانه‏ها و معجزات موسی را دیده و مشاهده کرده‏ای؟

– اخبار به حد تواتر بر وجود آن دلالت دارند. – معجزات عیسی نیز چنین است… و اخبار متواتری در مورد او آمده است. موسی را تصدیق می‏کنی و به عیسی ایمان نمی‏آوری؟ یهودی ساکت شد. امام سخن خویش را از سر گرفت: – نبوت محمد و آنچه را که آورد چنین بود که: او یتیم و مستمند بود و نزد هیچ آموزگاری درس نیاموخته بود، سپس قرآنی را آورد که قصص و داستان‏های پیامبران و اخبار آنان در آن وجود داشت. یهودی گفت: – در نزد ما اخبار عیسی و محمد، صحیح نیست و جایز نیست به آنان اقرار نماییم. – آیا این امت‏هایی که به آمدن آن دو شهادت داده‏اند، از روی باطل شهادت داده‏اند؟ کسی که بیمار دل بود، ساکت شد و در برابر این منطق پرخروش و فیاض نیز «هربذ» رهبر اقلیت مجوسیان دم فروبست. ولی عمران صابئی (ستاره پرست)، همچنان سردرگم و حیران شاهد حوادث بود و شکست و ناکامی افکار قدیمی را در برابر اسلام می‏دید. او دوست نداشت وارد صحنه‏ی کارزار افکار شود. پس چه چیزی تصمیم او را تغییر داد؟


1) عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 170.

2) حیاه الامام الرضا، ج 1، ص 135.