جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیشگفتار (5)

زمان مطالعه: 5 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم‏

(یا اباصالح المهدی ادرکنا)

در کنکاش برای کشف زوایای پنهان مانده‏ی رخداد ولایتعهدی امام رضا علیه‏السلام،آن چه بس دل‏آزار می‏نماید، همان کاستی‏هایی است که بر جای ‏جای سنت تاریخ‏نگاری کهن، سایه انداخته؛ سنتی که هیچ دخلی به بحث انتقادی یا گزارش موبه‏موی چگونگی و زمان رویدادها نداشته؛ بلکه، بیش‏تر دل‏بسته‏ی نقل داستان‏های خیال‏انگیز یا غرورآفرین، بوده است.

به سخن دیگر، گذشتگان ما تاریخ را در زمره‏ی علوم ادبی یا حتی تفننی – می‏دیدند، نه دانشی که به دنبال نقل عینی حوادث یا تحلیل منطق حاکم بر آن‏ها باشد. در نتیجه، جزئیات زندگانی امام رضا علیه‏السلام، هم چون بسیاری از حوادث روزگار، چنان پیچیده در هاله‏ی ابهام و ناشناخته مانده، که به عنوان مثال، هرگز نمی‏توان تاریخ دقیق تولد و وفات ایشان را با خاطر جمعی، و بدون هیچ گونه معارضی – تعیین کرد؛ یا به درستی دانست که ایام اقامت ایشان در خراسان، چگونه سپری شده است.

در واقع، برای پیشینیان ما، آن‏چه اهمیت داشت، این دست مسایل نبود، بلکه آنان – غالبا – دوستتر داشتند تا هر روایت تاریخی را دست‏مایه‏ی بیان نکته‏ای و تأدیبی کنند و در این کار، باکی از تحریف و تغییر آن‏چه امروز برای ما مهم است، نداشتند. نمونه‏های این رویکرد را می‏توان در بسیاری از روایات دوران اسلامی – و البته پیش از آن – ملاحظه کرد؛ که در خلال آن‏ها، چگونگی وقوع بسیاری از حوادث، یا زمان و مکان و اشخاص دخیل در ماجراها، از بیخ و بن، دگرگونه شده‏اند. شاهد مثال، ضربت خوردن امام علی علیه‏السلام است که در برخی منابع محل دقیق وقوع این فاجعه را، نه در محراب مسجد کوفه، که در آستانه‏ی در ورودی آن نقل کرده‏اند؛ و البته اگر آن روایت را بپذیریم که جای ضربت ابن‏ملجم، همان محل ضربت عمرو بن عبدود در جنگ احزاب بوده، این هم پرسشی منطقی است که چگونه فرق مبارک امام علیه‏السلام در هنگام سجده، ضربت تواند خورد؟…، این‏گونه، می‏توان دید که گرهی ناگشودنی بر کار افتاده؛ چه، از این دو روایت، لابد فقط یکی درست بوده و دیگری در نتیجه‏ی تحریفی پدیدار شده است.

اما صعوبت ناشی از شیوه‏ی تاریخ‏نگاری کهن، تنها به از قلم انداختن جزئیات یا درج رویدادهای غیرواقعی ختم نمی‏شود؛ و علاوه بر آن‏چه گذشت، خصومت‏های فرقه‏ای نیز دامن تاریخ را با خلق شخصیت‏های مجعول، آلوده‏اند. نمونه‏ی برجسته‏ی این فاجعه را در طرح نام «عبدالله بن سبا»، ببینید که علیرغم راست نیامدن

وجود چنین کسی با تمام معیارهای عقلی و نقلی، باز هم بسیاری از مورخان، به تأسی از راویان جاعل متعصب، همو را آغازگر و بنیادگذار تشیع خوانده‏اند.

هنرنمایی‏های راویان نیز مصیبت دیگری است، که گاه به سلیقه‏ی خود مطلبی را در لابه لای روایت‏ها گنجانده و گاه از اساس چیزی را جعل کرده‏اند. و تازه، بماند ذوق به خرج دادن ناسخان که در رونویسی کتب، با تغییر کلمه‏ای، معنایی را ویران ساخته یا با بی‏دقتی، مطلبی را محذوف گذاشته‏اند. نمونه‏های این امر در کتب حدیث فراوان است و از این رو، بسیار توان دید که مفسران حدیث، به اجبار یادآور می‏شوند که فلان شخص که نامش در متن حدیث آمده یا بهمان رویداد که در آن ذکر شده، بی‏اساس بوده و یحتمل اشتباهی از نساخ یا راوی در کار افتاده است،…، و دیگر، چه عجب از دشواری کار تشخیص سره از ناسره، که بسا گزارش‏ها و حدیث‏ها از آستین هم ‏اینان، باژگونه بیرون آمده است.

دشواری دیگر، شناخت فرقه‏های بی‏شماری است که از دل تشیع و سایر گرایشات اسلامی بر آمده‏اند. باورها و نیز اسامی اینان، بسیار گیج ‏کننده‏اند و به دشواری می‏توان برخی از آنان را واقعی پنداشت. در واقع، می‏توان اندیشید که باورهای منتسب به بعضی از این فرقه‏ها، یا دست‏ساز مأموران ناآگاهی هستند که پیروان عامی و نادان شخصی کاریزماتیک را بازجویی کرده اند، یا دستاورد هنرنمایی نویسندگان انواع کتب فرق و نحل برای حجیم‏تر شدن نوشتارشان. از

طرف دیگر، در چگونگی وجه تسمیه‏ی برخی از این فرقه‏ها، اختلافی به پهنای راست تا دروغ وجود دارد. مثلا فرقه‏ی مبارکیه را به مبارک نامی که غلام اسماعیل بن جعفر علیه‏السلام بوده و این فرقه را بنیان نهاده، منتسب می‏کنند و در عین حال، برخی مبارک را لقب همان اسماعیل دانسته و این امر را وجه تسمیه‏ی آن فرقه گرفته‏اند؛ و لاجرم پژوهنده درمی‏ماند که آیا این «مبارک غلام» وجود خارجی داشته یا نه؟ البته از این دست مطالب در آثار پیشینیان فراوان است، نظیر فرقه‏هایی که برای خوارج برشمرده‏اند، که کسانی از میان اینان، «عجارده» را نقش‏آفرین اصلی در سیستان گفته‏اند و دیگرانی اصولا بودن چنین فرقه‏ای را منکر شده‏اند.

به بحث زندگانی امام هشتم علیه‏السلام ولایتعهدی بازگردیم،…، بی‏بدیل بودن این رخداد در تاریخ اسلام، البته تأثیر ژرفی بر ادبیات شیعه نهاده؛ اما این تأثیر بیش از آن‏که صبغه‏ی اثبات داشته باشد، صورت انفعال بر خود گرفته است. در واقع، بیش‏تر دل‏مشغولی متکلم شیعی آن بوده تا امامش را از پیرایه‏ی هم‏کاری با خلیفه‏ی ظالم عباسی مبرا نشان دهد و این گرچه رویکردی به حق است، لیکن بسنده کردن به آن، سبب شده تا امامی نمایش داده شود که یک‏سره تسلیم گردش روزگار است و به نهیب تهدیدی، ولیعهد دولت عباسی می‏شود تا جان خویش از گزندها محفوظ دارد. افسوس که به این ترتیب، ظلمی ناگفتنی بر آستان حضرتش روا گشته و واقعیت در مذبح ساده‏انگاری‏ها قربانی شده است.

مقصد از این گفته را معلوم‏تر کنم: از آن هنگام که گفتمان مداحانه و نوحه‏گرایانه بر نگرش آگاهانه‏ی علمی غلبه یافت، ارجمندی کردار و کنش همه‏ی امامان، و از جمله امام رضا علیه‏السلام، ناشناخته باقی ماند؛ و فریاد از این نوحه‏گرانی که به هیچ روی وارث منقبت‏ خوانان جان بر کف سده‏های پیشین نیستند؛ کسانی چون «خلب بغدادی»، که بی‏هراس در کوچه و بازارها مدح علی علیه‏السلام می‏گفتند و مزدی بیش از زخم دشنه‏ی ناصبیان متعصب دریافت نمی‏کردند،…، اما مع‏الاسف، سنت پر مایه‏ی اینان، در گذر ایام، از معنی تهی گشت؛ و دیگر، کم‏تر عالم فرهیخته‏ای فراز منبر وعظ و منقب‏گویی برای عامه‏ی مردم را، در تراز شأن خود دید و لاجرم این منصب، بیش‏تر به کسانی رسید که وارث همان سنت نقالی کهن بودند.

از بی‏برکتی این چرخش تلخ بود که توده‏های مردم، نیوشای قصه‏هایی شدند که اگرچه عنوان مدح داشت، اما به حقیقت قدح بود؛ چه، دیگر آن امام پرشکوه‏شان، یا غریبی بود ترسان، یا بیماری مدهوش. از آن پس برای مردم عادی، مهارت آن امامی که از کنج زندان، سازمان عظیم وکالت را در تمام جهان اسلامی می‏گرداند، فراموش شد؛ باریک‏بینی و ذکاوت یگانه‏ای که با معاویه پیمان صلح بست، به هیچ گرفته شد؛ رمزهای دعاهای مشهور آن گرامی‏ترین، ناگشوده ماند؛ کانون عظیم علمی آن دو در جهان معرفت، بی‏مداقه‏ای رها شد؛ قائم بی‏نظیر شیعی، به مرتبه‏ی اسطوره‏هایی چون کالکی و سوشیانت فروافتاد و،…، و چه جای تعجب، که موقع

خطیر امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام نیز، چنان که بایسته است، سنجیده و شناخته نگشت.

این‏گونه بوده که ضعف‏های شیوه‏ی تاریخ‏نگاری کهن، دست‏افزار نقالان شد تا از آن همه حدیث و روایت، سست‏ترین‏ها را چنان آذین دهند که منش و تدبیر بی‏مانند ا مام رضا علیه‏السلام در مواجهه با دشوارترین توطئه‏ها، در لابه‏لای کتاب‏ها مکتوم بماند و در عوض، تنها و تنها، هراس از تیغ آخته‏ی مأمون، سبب‏ساز پذیرش ولایتعهدی گردد… وه، که را می‏گویند؟ همان جان گرامی که ذوالفقار علوی و علم جعفری، به میراث داشت؟!

باری، از تاریخ می‏گفتم و دشواری‏هایش؛ که بنایان نابلد، از مختصر مصالح سالم آن، دیواری کژ فراز آورده‏اند؛ و عاقل کسی است که تن از پناه این دیوار به بیرون اندازد..،..، پس، در این نوشتار، کوششی رفته تا از غلبه‏ی اخباری‏گری و نوحه‏گری پرهیز شود، و در عوض، با نگاهی تاریخ‏مدار و تحلیلی، ولایتعهدی امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام کاوش گردد.

منابع، البته بی‏شمارند و بضاعت نگارنده، بی‏گمان تنک‏مایه. با این وصف،تا هوش و حواسی برجا بود، همتی شد تا از لابه‏لای انبوه روایت‏ها و گواهی‏ها، راهی به سوی واقعیت جسته شود؛ و در همه حال، نقد و چراجویی، بیش از نقل و تکرار، مراد بوده است. حاصل کار، بی‏گمان یک‏دست و مرتب نیست؛ این به خامی نویسنده بازمی‏گردد که مع‏الأسف از آن گزیری نبود.

لازم به ذکر است که این نوشتار در سه بخش تدوین شده است:

بخش اول، «مروری بر زندگی‏نامه‏ی امام رضا علیه‏السلام»، سیری کوتاه در دوران زندگی آن امام همام است؛ بخش دوم یا «امام رضا علیه‏السلام، مأمون، ولایتعهدی» به وارسی رویداد ولایتعهدی امام رضا علیه‏السلام اختصاص دارد و بخش سوم خطبه‏ای از حضرتش درباره‏ی شناخت مقام و موقعیت «امام» است. خواننده‏ی ارجمند را گوشزد می‏کنم که برگزینی خطبه‏ی مذکور به این دلیل بوده که هم از ورای آن شرایط دشوار دوران امامت حضرت رضا علیه‏السلام شناخته گردد و هم درکی از چگونگی تراز استدلال‏های کسی که به لقب‏هایی چون «عمودالدین» و «عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم» وصف گشته، میسر شود.

رواست تا هم این جا، عمیق‏ترین سپاس ‏گزاری‏هایم را به خاک پای ناشناخته مردی نثار کنم که این اثر را به تمامی مرهون او هستم و نیز: حق‏جویان مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، کتابخانه‏ی عمومی مسجد مقدس جمکران، کتابخانه‏ی تخصصی اسلام و ایران؛ به ویژه آقایان: سید ابوالحسن نواب، قاسم جوادی، حمیدرضا شریعتمداری، رسول جعفریان و جعفر سرکارپور، که وام دار ایشانم.

قم – سهراب علوی‏

زمستان 1379