جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کشتن ذوالریاستین در حمام

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم علی بن ابراهیم قمی از خادم حضرت علی بن موسی الرضا علیه‏السلام – به نام یاسر – حکایت کند:

روزی مأمون – خلیفه عباسی – به همراه امام رضا علیه‏السلام و نیز وزیر دربارش – به نام فضل بن سهل معروف به ذوالریاستین – به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نیز به همراه حضرت رضا علیه‏السلام حرکت کردم.

در بین راه، در یکی از منازل جهت استراحت فرود آمدیم، پس از گذشت لحظاتی نامه‏ای برای فضل به سهل از طرف برادرش، حسن ابن سهل به این مضمون آمد:

من بر ستارگان نظر افکندم، چنین یافتم که تو در این ماه، روز چهارشنبه به وسیله‏ی آهن دچار خطری عظیم می‏گردی؛ و من صلاح می‏بینم که تو و مأمون و علی بن موسی الرضا در این روز حمام بروید و به عنوان احتجام یکی از رگ‏های خود را بزنید تا با آمدن مقداری خون، نحوست آن از بین برود.

وزیر نامه را به مأمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضا علیه‏السلام مشورت نماید، وقتی موضوع را با آن حضرت در میان

نهادند، امام علیه‏السلام فرمود: من فردا حمام نمی‏روم و نیز صلاح نمی‏دانم که خلیفه و وزیرش به حمام داخل شوند.

مرحله‏ی دوم که مشورت کردند، حضرت همان نظریه را مطرح نمود و افزود: من در این سفر جدم، رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را در خواب دیدم، که به من فرمود: فردا داخل حمام نرو؛ و به این جهت صلاح نمی‏دانم که تو و نیز فضل، به حمام بروید.

مأمون پیشنهاد حضرت را پذیرفت و گفت: من نیز حمام نمی‏روم و فضل مختار است.

یاسر خادم گوید: چون شب فرارسید، حضرت رضا علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد که این دعا را بخوانند:

«نعوذ بالله من شر ما ینزل فی هذه اللیلة» یعنی؛ از آفات و شرور این شب به خدا پناه می‏بریم.

پس آن شب را سپری کردیم، هنگامی که نماز صبح را خواندیم، حضرت به من فرمود: بالای بام برو و گوش کن، ببین آیا چیزی احساس می‏کنی و صدائی را می‏شنوی، یا خیر؟

وقتی بالای بام رفتم، سر و صدای زیادی به گوشم رسید.

در همین اثناء، ناگهان مأمون وحشت‏زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا علیه‏السلام شد و گفت: ای سرور و مولای من! شما را در مرگ وزیرم، ذوالریاستین تسلیت می‏گویم، او به حرف شما توجه نکرد و چون حمام رفت، عده‏ای مسلح با شمشیر بر او حمله کرده و او را کشتند.

و اکنون سه نفر از آن افراد تروریست، دستگیر شده‏اند که یکی از

آن‏ها پسرخاله‏ی ذوالریاستین می‏باشد.

پس از آن، تعداد بسیاری از سربازان و افسران و دیگر نیروها – که زیر دست ذوالریاستین بودند – به بهانه‏ی این که مأمون وزیر خود را ترور کرده است و باید خون‏خواهی و قصاص شود، به منزل مأمون یورش بردند.

و عده‏ای هم مشعل‏های آتشین در دست گرفته بودند تا منزل مأمون را در آتش بسوزانند.

در این هنگام، مأمون به حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام پناهنده شد و تقاضای کمک کرد، که حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراکنده نماید.

لذا امام علیه‏السلام به من فرمود: ای یاسر! تو نیز همراه من بیا.

بدین جهت، از منزل خارج شدیم و به طرف مهاجمین رفتیم، چون نزدیک آن‏ها رسیدیم، حضرت با دست مبارک خویش به آن‏ها اشاره نمود که آرام باشید و متفرق شوید.

و مهاجمین با دیدن امام رضا علیه‏السلام بدون هیچ‏گونه اعتراض و سر و صدائی، پراکنده و متفرق شده و محل را ترک کردند؛ و مأمون به وسیله‏ی کمک و حمایت حضرت رضا علیه‏السلام سالم و در امان قرار گرفت.(1)


1) اصول کافی: ج 1، ص 490، ح 8.