مرحوم علامهی مجلسی، شیخ صدوق و دیگر بزرگان رضوان الله علیهم حکایت کردهاند:
یکی از شیعیان و دوستان امام رضا علیهالسلام به نام أبومحمد غفاری گوید: در یک زمانی، بدهکاری من به افراد زیاد شده بود و توان پرداخت آنها را نداشتم.
با خود گفتم: بهتر است نزد حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام شرفیاب شوم، چون هیچ ملجأ و پناهی جز مولا و سرورم نمیشناسم؛ و تنها آن حضرت است که مرا ناامید نمیکند و کمک مینماید تا قرضهای خود را پرداخت کنم و زندگیم را سر و سامانی دهم.
پس به همین منظور، عازم منزل امام علیهالسلام شدم و چون به منزل حضرت رسیدم، اجازهی ورود گرفتم؛ و هنگامی که داخل شدم به حضرت سلام کرده و در حضور مبارکش نشستم.
امام علیهالسلام فرمود: ای ابومحمد! ما خواسته و حاجت تو را میدانیم، که چه تقاضائی داری و برای چه این جا آمدهای، عجله نکن و ناراحت مباش، ما خواستهات را برآورده میکنیم.
پس چون شب فرارسید، در منزل حضرت استراحت نمود، وقتی
صبح شد مقداری طعام مناسب آوردند و صبحانه را با آن حضرت تناول کردم.
سپس امام علیهالسلام فرمود: آیا حاضر هستی نزد ما بمانی، یا آن که قصد مراجعت و بازگشت به خانوادهی خود را داری؟
عرضه داشتم: یا ابن رسول الله! چنانچه لطف نموده، خواسته و نیازم را برآورده فرمائی، از محضر مبارک شما مرخص میشوم؛ چون خانوادهام منتظر هستند.
پس از آن، حضرت رضا علیهالسلام دست مبارک خویش را زیر تشکی که روی آن نشسته بود برد؛ و سپس مشتی پول از زیر آن درآورد و به من عطا نمود.
وقتی آن پولها را گرفتم، ضمن تشکر خداحافظی نموده و از منزل بیرون آمدم؛ چون آنها را نگاه کردم، دیدم چندین دینار سرخ و زرد میباشد و نوشتهای ضمیمهی آنها است:
ای ابومحمد! این پنجاه دینار را به تو هدیه دادیم که بیست و شش دینار از آن را بابت بدهی خود پرداخت کنی و بیست و چهار دینار باقی ماندهاش را هزینه و مصرف زندگی خود گردانی و نیز خانوادهات را از سختی و ناراحتی نجات بدهی.(1)
1) عیون أخبار الرضا علیهالسلام: ج 2، ص 218، ح 29، بحارالأنوار: ج 49، ص 38، ح 22، الثاقب فی المناقب: ص 475، ح 402.