جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دو جریان مهم و حیرت‏انگیز

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در زمانی که حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه‏السلام توسط مأمون عباسی از مدینه به خراسان احضار شده بود، در مسیر راه خویش به محلی به نام«حمراء» رسید.

حضرت برای استراحت، کنار چشمه‏ای فرود آمد و چون سفره‏ی غذا را پهن کردند، حضرت با همراهانش مشغول تناول غذا گردید.

ناگهان حضرت، سر خود را بلند نمود و مردی را که شتابان می‏آمد، نگریست؛ و دست از غذا خوردن کشید.

وقتی آن مرد محضر حضرت شرفیاب شد، عرض کرد: فدایت گردم، تو را بشارت باد بر این که زبیری کشته شد.

رنگ چهره‏ی حضرت دگرگون و زرد شد و سر خویش را پائین انداخت، سپس فرمود: گمان می‏کنم که زبیری شب گذشته مرتکب گناهی خطرناک شده باشد، که او را داخل دوزخ گردانیده است.

پس از آن، دست مبارک خویش را دراز نمود و مشغول تناول غذا گردید؛ و از آن مرد پرسید: علت مرگ زبیری چه بود؟

در پاسخ اظهار داشت: زبیری شب گذشته شراب – خمر – بسیاری

بیاشامید تا جائی که فورا به هلاکت رسید.(1)

– همچنین محمد بن عبدالله افطس حکایت کند:

روزی بر مأمون وارد شدم، پس از صحبت‏هائی گفت: رحمت و درود خدا بر حضرت رضا علیه‏السلام که عالم‏تر از او یافت نمی‏شود، در آن شبی که مردم با او بیعت کرده بودند، پیشنهاد کردم که خلافت را بپذیرد؛ و من جانشین او در خراسان باشم؟

فرمود: خیر، نمی‏پذیرم و کمتر از محدوده‏ی خراسان را هم قبول دارم، و من در خراسان باید بمانم تا مرگ، مرا دریابد.

گفتم: فدایت گردم، چگونه و از کجا چنین می‏دانی و می‏گوئی؟!

حضرت فرمود: علم و اطلاعات من نسبت به موقعیت کنونی و آینده‏ام همانند علم و اطلاع تو نسبت به خودت می‏باشد.

گفتم: موقعیت شما در آینده چگونه است؟

فرمود: مسافت بین من و تو بسیار است، چون که مرگ من در مشرق؛ ولی مرگ تو در مغرب انجام خواهد گرفت.

سپس گفتم: راست می‏گوئی و خدا و رسولش درست گفته‏اند، و بعد از آن نیز هرچه تلاش کردم که او را تطمیع در خلافت کنم، فریب نخورد و اثری نبخشید.(2)

– اکنون قبر مطهر آن حضرت سمت مشرق و قبر مأمون در سمت مغرب قرار گرفته است.


1) بحارالأنوار: ج 49، ص 46، ح 42، ناسخ التواریخ: ج 11، ص 250.

2) بحارالأنوار: ج 49، ص 57، ح 74، اثبات الهداة: ج 3، ص 294، ح 21.