در زمان حکومت مأمون – خلیفهی عباسی – در یکی از سالها خشکسالی شد و زراعتهای مردم در کم آبی سختی قرار گرفت، مأمون در یکی از روزهای جمعه به حضر علی بن موسی الرضا علیهماالسلام پیشنهاد داد تا آن حضرت جهت بارش باران و رفاه مردم چارهای بیندیشد.
امام علیهالسلام فرمود: بایستی مردم سه روز – شنبه، یکشنبه، دوشنبه – را روزه بگیرند و در سومین روز جهت دعا و نیایش به درگاه پروردگار متعال عازم بیابان گردند.
پس چون روز سوم فرارسید، حضرت به همراه جمعیتی انبوه به صحراء رفتند و سپس امام علیهالسلام بر بالای بلندی رفت و پس از حمد و ثنای الهی اظهار داشت:
پروردگارا، تو حق ما اهلبیت را عظیم و گرامی داشتهای، اینک مردم به تبعیت از فرمانت به تو روی آورده و متوسل شدهاند؛ و به امید رحمت و فضل تو به اینجا آمدهاند و آرزوی بخشش و احسان تو را دارند.
خداوندا! بر آنها باران رحمت و برکت خود را فرود فرست تا سیراب و بهرهمند گردند.
در همین لحظه، ناگهان باد، شروع به وزیدن گرفت و ابری ظاهر گشت و صدای رعد و برق عجیبی در فضا پیچید و مردم حالتی شادمانه به خود گرفتند.
حضرت جمعیت را مخاطب قرار داد و فرمود: آرام باشید، این ابر برای شما نیامده است، مأموریت او جای دیگری است.
و پس از آن، ابر دیگری نمایان شد و این بار نیز مردم شادمان شدند، همچنین امام علیهالسلام فرمود: آرام باشید، این ابر مأموریتش برای جمعیت و سرزمینی دیگر است.
و به همین منوال تا ده مرتبه ابر آمد و حضرت چنین میفرمود.
تا آن که در یازدهمین مرحله، امام علیهالسلام اظهار نمود: این ابر برای شما آمده است، اکنون شکرگزار خداوند متعال باشید و برخیزید به خانههایتان بازگردید، که تا به منازل خود وارد نشوید، باران نخواهد بارید.
امام جواد علیهالسلام در ادامهی روایت فرمود: تا زمانی که مردم به خانههایشان نرفتند، ابر از باریدن خودداری کرد؛ اما به محض آن که مردم داخل خانههای خود شدند، باران به قدری بارید که تمام رودها و نهرها پر از آب شد و مردم میگفتند: این از برکت وجود مقدس فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم است.
بعد از آن، امام رضا علیهالسلام در جمع مردم حضور یافت و ضمن سخنرانی مهمی فرمود:
ای مردم! احکام و حدود الهی را رعایت کنید؛ و همیشه در تمام حالات، شکرگذار نعمتها و رحمتهای خداوند باشید، معصیت و گناه مرتکب نشوید، اعتقادات و ایمان خود را نسبت به خداوند و رسول و ائمهی اطهار علیهمالسلام تقویت نمائید.
و نسبت به حقوقی که بر عهدهی یکدیگر دارید بیتوجه نباشید و آنها را رعایت کنید، نسبت به یکدیگر دلسوز و یاری، مهربان باشید؛ و بدانید که دنیا وسیلهای است برای عبور به جهانی دیگر، که أبدی و جاوید میباشد.
سپس امام جواد علیهالسلام افزود: بعد از این جریان، عدهای از سخنچینان دنیاپرست و چاپلوس نزد مأمون رفتند و گفتند: این شخص – یعنی امام رضا علیهالسلام – با این سحر و جادویش همه را شیفتهی خود گردانیده است و مردم را بر علیه خلیفه و دستگاه حکومت تحریک میکند.
لذا مأمون شخصی را فرستاد تا حضرت رضا علیهالسلام را نزد وی آورد؛ و چون حضرت وارد مجلس مأمون شد، یکی از وزرای حکومت به امام خطاب کرد و گفت: تو با آمدن باران، ادعاهائی کردهای؛ چنانچه در کار خود صادق و مطمئن هستی، دستور بده تا این دو شیری که بر پرده خلیفه نقاشی شدهاند، زنده شوند.
حضرت رضا علیهالسلام بانگ برآورد: ای دو شیر درنده! این شخص فاجر را نابود کنید، که أثری از او باقی نماند.
ناگهان آن دو عکس به شکل دو شیر حقیقی درآمدند و آن وزیر سخنچین دروغگو را دریده و بدون آن که قطرهی خونی از او بریزد، او را بلعیدند.
و آن گاه اظهار داشتند: یا ابن رسول الله! اجازه میفرمائی تا مأمون را نیز به دوستش ملحق گردانیم؟
مأمون با شنیدن این سخن بیهوش شد و روی زمین افتاد و چون او را به هوش آوردند، دو مرتبه آن دو شیر گفتند: اجازه بفرما تا او را نیز نابود کنیم؟
حضرت فرمود: خیر، مقدرات الهی باید انجام پذیرد و سپس به آن دو شیر دستور داد تا به جای خود بازگردند و آنها نیز به حالت اولیه خویش بازگشتند.
و مأمون به امام رضا علیهالسلام گفت: الحمدلله، که مرا از شر این شخص – حمید بن مهران – نجات بخشیدی.(1)
1) عیون أخبار الرضا علیهالسلام: ج 2، ص 170، الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 658، ح 1.