چنان که گفتیم یکی از انگیزههایی که مأمون را وادار کرد، امام رضا علیهالسلام را به خراسان بخواند، و با او به ولایتعهدی بیعت کند دوری جستن از برخورد و درگیری با علویان بود، اینان بر این عقیده بودند که عباسیان منصب خلافت و حکومت بر مسلمانان را، که حق طبیعی علویان بوده، از آنان ربوده، و به خود اختصاص دادهاند، و در شورشها و قیامهای خود شعار آنان همین بود، چنانکه عباسیان نیز در نهضت ضد امویان، همین را شعار میدادند، و مأمون درصدد برآمد، این عقیده را که هر چند یک بار علویان را به شورش بر ضد حکومت وامیداشت، چارهجویی کند، او از قیام محمد بن ابراهیم حسنی معروف به ابنطباطبا علوی، به فرماندهی ابیالسرایا سری بن منصور، که مهمترین و خطرناکترین شورش علویان برضد حکومت او به شمار میآید دردسر و رنج فراوان برده بود، ابیالسرایا به نام رضای آلمحمد صلی الله علیه و آله دعوت میکرد، و پس از آن که مأمون توانست شورش او را سرکوب کند، عاملان علوی او در نقاط مختلف که از طرف وی حکومت میکردند، سر به شورش برداشتند، و اعلام استقلال کردند، و در نتیجه شورش ابیالسرایا منشأ قیامهای دیگری از جانب علویان شد.
جنبشهای علوی:
دریمن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیهالسلام قیام کرد، و پس از استیلای بر حکومت، عامل مأمون را از آن جا اخراج کرد.
در مکه حسین بن حسن افطس شورش کرد، و برای محمد بن جعفر به خلافت از مردم بیعت گرفت.
در بصره زید بن موسی بن جعفر قیام کرد، و او را زیدالنار گفتهاند، به سبب این که بسیاری از خانههای عباسیان و پیروان آنان را در بصره آتش زد، و هر کس جامه سیاه (که شعار عباسیان بود) بر تن داشت او را میسوزانید، زید اضافه بر اموال عباسیان، اموال زیادی از بازرگانان را اخذ و مصادره کرد. برای دفع این غائله علی بن سعید به سوی او شتافت، و زید از او امان خواست، او به زید امان داد و سپس او را دستگیر(1) و نزد حسن بن سهل فرستاد حسن دستور داد گردن او را بزنند، حجاج بن خیثمه در آن جا حاضر بود، گفت ای امیر اگر مصلحت میدانی شتاب مکم و مرا نزدیک خود فراخوان که نصیحتی دارم، حسن چنان کرد، و جلاد دست از کشتن زید بداشت. حجاج هنگامی که نزدیک حسن رسید گفت ای امیر آیا درباره کاری که میخواهی انجام دهی فرمانی از امیرالمؤمنین به تو رسیده است؟ گفت نه حجاج گفت پس چرا پسر عم امیرالمؤمنین را بیآن که فرمانی از وی به تو رسیده باشد، یا رأی او را پرسیده باشی به قتل میرسانی، سپس داستان ابیعبدالله افطس را برای او نقل کرد که هارون او را نزد جعفر بن یحیی زندانی کرده بود و جعفر بیباکی کرد و بدون اجازه هارون او را کشت و سرش را در طبقی گذارد و با هدایایی به مناسبت عید نوروز برای هارون فرستاد و هارون هنگامی که مسرور را به کشتن جعفر فرمان داد به او گفت اگر جعفر از تو بپرسید به چه گناهی او را بقتل میرسانی، به او پاسخ ده که خلیفه به کیفر این که پسر عمش ابنافطس را بیاجازه او کشتی، فرمان قتل تو را صادر کرده است، سپس به حسن بن سهل گفت آیا خود را ایمن میبینی از این که میان تو و امیرالمؤمنین حادثهای روی دهد و او همان گونه که هارون با جعفر بن یحیی کرد، کشتن این مرد را بهانه اعتراض بر تو قرار ندهد؟
حسن بن حجاج گفت: خداوند به تو پاداش نیکو دهد.
سپس دستور داد او را از زیر دست جلاد بردارند، و به زندان بازگردانند، و او همچنان زندانی بود تا به سوی مأمون فرستاده شد، و او زید را نزد امام رضا علیهالسلام فرستاد،
و آن حضرت او را آزاد فرمود(2)
1) ابناثیر ج 5 ص 177 – 175.
2) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 233.