مأمون از نظر سیاسی نمیتوانست وارد بغداد شود، و امام رضا علیهالسلام را به همراه خود داشته باشد، زیرا همین امر موجب بروز فتنهها و برانگیختن آشوبهایی میشد، که شاید قادر نبود در برابر آنها پایداری کند. و به همین جهت است که به نظر ما قول اقوا این است که مأمون مخفیانه از طریق انگور زهرآلود، به زندگی امام علیهالسلام پایان داده است، و شرایط وقت و موقعیت، این نظر را تقویت و تأکید میکند، هر جند ابناثیر در تاریخ خود و برخی از دانشمندان بزرگ و مورخان مانند شیخ مفید و جز او در این باره شک کردهاند، و گروه دیگری مانند سید بن طاووس، و سبط بن جوزی، و اربلی در کشفالغمه آن را منکر شدهاند، و نویسنده اخیر نسبت به انکار این موضوع پافشاری، و مصرانه از نظر خود دفاع کرده است ولی دفاع او ساده و سطحی و خالی از دلیل و تحقیق است.
شاید نامهای که مأمون پس از وفات امام رضا علیهالسلام به عباسیان و مردم بغداد نوشته است گویای این واقعیت باشد، طبری میگوید:
«مأمون نامهای به بنیعباس و یاران خود و مردم بغداد نوشت، و مرگ علی بن موسی علیهالسلام را به آنان اعلام کرد، و از آنان خواست که فرمانبرداری کنند و به اطاعت او درآیند، زیرا دشمنی آنان با او جز به سبب بیعت وی با علی بن موسی علیهالسلام نبوده است…»(1)
شاید بتوان گفت این نامه صراحت دارد بر این که مرگ امام علیهالسلام در چنین موقعیتی، به طور طبیعی صورت نگرفته است و آنچه ابنخلدون در بیان مضمون این نامه نگاشته است، اتهام مأمون را در کشتن امام علیهالسلام به صورت واضحتری نشان میدهد. او در تاریخ خود میگوید:
«مأمون به سوی حسن بن سهل و مردم بغداد و پیروان خود پیغام فرستاد، و از پیمان ولایتعهدی خویش با امام علی بن موسی علیهالسلام پوزش خواست و اعلام کرد که او مرده است، و از آنان خواست که به فرمانبرداری از او بازگردند»(2)
پوزش مأمون از کردار خود به معنای این است که او اشتباه خود را درباره ولایتعهدی امام علیهالسلام دریافته است، و اگر گفته شود که پس از مرگ امام علیهالسلام به اشتباه خود آگاه شده بیمعناست، و ناگزیر این آگاهی و بیداری، پیش از وفات امام علیهالسلام بوده، و باکشتن ناگهانی آن حضرت، اشتباه خویش را تصحیح کرده است، تا بدین وسیله عباسیان و دوستان و مردم بغداد را از خود خشنود گرداند، به علاوه اگر ما تنها موقعیت سیاسی سختی را که حکومت مأمون، در آن دوران پر از اضطراب دچار آن بود در نظر گیریم، و از نصوص تاریخی که دستاندر کار بودن مأمون را در این امر تأیید میکند چشم پوشیم، بازهم بدون هر گونه هواخواهی یا بداندیشی میتوانیم در کشتن ناگهانی امام رضا علیهالسلام انگشت اتهام را متوجه مأمون سازیم.
شیخ صدوق روایت میکند، که در حال احتضار امام رضا علیهالسلام مأمون او را مخاطب قرار داده گفت: «به خدا سوگند نمیدانم کدام یک از این دو مصیبت بر من سنگینتر است، فقدان و فراق تو، یا تهمت مردم که میگویند من تو را به ناگهان کشتهام…»(3)
ابوالفرج در مقاتل روایت کرده است، که مأمون به امام علیهالسلام عرض کرد:
«ای برادر چه دشوار است بر من که مرگ تو را ببینم، در حالی که من بقای تو را آرزو داشتم، و از این سختتر و دشوارتر این که مردم میگویند من به تو سم خورانیدهام، و خدا میداند که من از این تهمت به دورم…»(4)
این ناآرامی مأمون بیانگر این است که اتهام او به کشتن امام علیهالسلام در همان هنگام، مورد بحث و گفتگو و شاید مورد پذیرش بوده است، زیرا مأمون اتهام خود را در این باره تأکید میکند، و میکوشد اعتراف و مدرکی برای براءت خود از امام علیهالسلام اخذ کند، چنان که ابوالفرج بیان کرده است.
1) طبری ج 8 سال 203.
2) ابنخلدون ج 3 ص 250.
3) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 242.
4) مقاتلالطالبیین ص 380.