آنچه امام علیهالسلام را وادار کرد که در کشمکش سختی که میان فضل و سران و فرماندهان درگرفته بود، دخالت کند، لزوم حفظ کیان اسلام و بقای قدرت آن و ضرورت طرد عوامل تجزیه و سقوط بود، همان عواملی که دشمنانی را که در خارج انتظار میکشیدند به طمع میانداخت، تا به ماجراجوییهای دامنهداری دست بزنند که بهای سنگین آن را بایستی مسلمانان بپردازند، و امام علیهالسلام با دوراندیشی پیشبینی میکرد که سیاست غیرمخلصانه فضل بطور قطع به چنین وضعی خواهد انجامید، اضافه بر این که فضل مرتکب ستمها و اعمال جنایتکارانهای میشد، که جامعه اسلامی از آثار شوم آن کارها در رنج بود، و امام علیهالسلام در قبال اعمال غیرمسؤولانه او، احساس مسؤولیت میکرد، و وسیلهای در اختیار آن حضرت نبود که بتواند از سوء رفتار و کردار ناشایست او جلوگیری کند، جز این که مأمون را بر چگونگی اوضاع آگاه سازد، و پرده از کارهای او بردارد.
امام علیهالسلام ضمن گفتگوی خود با مأمون، این نکته را توضیح داده و فرموده است:
«ای امیرالمؤمنین… درباره امت محمد صلی الله علیه و آله و آنچه خداوند سرپرستی آن را به تو داده، و تو را بدان مخصوص داشته است، از خدا بترس، زیرا تو امور مسلمانان را تباه ساختهای، و کارها را به دیگری واگذار کردهای، که در میان آنان غیر از آنچه خدا حکم کرده است فرمان میدهد»(1)
بیشک برای امام علیهالسلام موقعیت و مقام، مهم نیست و آنچه از همه چیز بیشتر اهمیت دارد حفظ و حدت مسلمانان و قدرت و انسجام آنهاست در برابر دشمنانی که در داخل و
خارج در کمین آنها نشستهاند، و همچنین بسط عدالت اجتماعی در میان طبقات مختلف مردم، و دفع کابوس ستم از آنهاست. از این رو امام علیهالسلام به مأمون اندرز میدهد که آشوبها را سرکوب و فتنهها را خاموش کند. آشکار است که انجام این امر، جز از طریق برطرف کردن انگیزهها، و از میان بردن علتها میسر نیست، و از جمله این انگیزهها ولایتعهدی آن حضرت است که مقرون به مصالح حکومت نبوده، و اگر هم مصالحی در این باره وجود داشته منتفی شده است، بنابراین از همین جا میتوانیم دریابیم، که موقعیت و مقام، مادامی که با مصالح عالی اسلامی سازگار نباشد از نظر امام علیهالسلام هیچگونه ارزشی ندارد.
به همین سبب است که امام علیهالسلام در هنگام پذیرش ولایتعهدی، اصل مشارکت در مسؤولیتهای حکومت را رد میکند، ولی میپذیرد که از دور و بدون هرگونه دخالت در امور و قبول مسؤولیت، طرف مشورت باشد، و این خودداری و پرهیز امام علیهالسلام برای این است که نمیخواهد قسمتی از مسؤولیت مظالم و جنایاتی را که حکومت مرتکب میشود، به عهده گیرد و به عنوان این که آن حضرت، یکی از اعضای دستگاه حاکم است، این مظالم و جنایات به نام او واقع شود. لیکن امام علیهالسلام به خود اجازه نداد که از قبول مسؤولیت ارشاد و مشورت آنها سرباز زند، زیرا از این طریق میتوان ستم را دفع، و خطر تضعیف و تجزیه را از مسلمانان برطرف کرد.
بدیهی است همکاری در حد شور و ارشاد، با اصل اعتقادی امام علیهالسلام مبنی بر عدم مشروعیت حکومت، هیچگونه منافات ندارد، زیرا اصل اعتقادی این است که این حکومتها بر اساس غصب قدرت و سلب حاکمیت از کسانی که شرعا شایستگی و استحقاق آن را دارند تشکیل شده است، و در این جا موضوع حکومت، مورد نظر امام علیهالسلام نیست، بلکه آنچه منظور نظر است رعایت مصالح اسلام و حفظ و وحدت مسلمانان، و دفع شرارت فتنهانگیزان و دشمنان است، و این هم یکی از ویژگیهای امام است، که هرگز مصالح اسلام را برای حفظ عوامل و مراکز قدرت فدا نمیکند.
و ما مشاهده میکنیم ائمه علیهمالسلام در دورانهای مختلف، با این که معتقد به عدم مشروعیت حکومتهای زمان خود بودند، با آنها به طریق مسالمت میزیستند، و از درگیری با آنها دوری میجستند، و این تنها به ملاحظه رعایت مصالح مسلمانان بوده است و بس.
1) عیون اخبارالرضا ج 6 ص 159.