آنچه این نظر را تأیید میکند این است که کشندگان فضل از نزدیکان و خدمتکاران مأمون بودند، و نقل شده است که آنان با مأمون روبرو شدند و گفتند که خود او انجام این کار را از آنان خواسته است طبری میگوید:
«چون به سرخس درآمد، گروهی به فضل بن سهل که در این وقت در حمام بود، هجوم بردند، و او را با شمشیر زدند تا مرد، و این در روز جمعه دو شب از ماه شعبان گذشته، به سال 202 اتفاق افتاد. کشندگان که از خدمتکاران مأمون بودند دستگیر شدند، و آنها چهار نفر بودند به نامهای غالب مسعود اسود، قسطنطنین رومی، فرج دیلمی و موفق صقلبی، و هنگامی که او را کشتند، شصت سال داشت، سپس کشندگان فرار کردند، و مأمون فرمان داد آنها را تعقیب کنند، و برای هر کس که آنها را دستگیر کند، ده هزار دینار جایزه قرار داد، عباس بن هیثم بن بزرجمهر دینوری آنها را دستگیر کرد و به حضور مأمون آورد، آنها به مأمون گفتند: تو خود ما را به کشتن او فرمان دادی، مأمون دستور داد گردن آنها را زدند.
گفته شده هنگامی که کشندگان فضل را دستگیر کردند، مأمون آنها را مورد بازپرسی قرار داد، برخی از آنها گفتند علی بن ابیسعید خواهرزاده فضل آنها را فریب داده و به این کار واداشته است، برخی هم این را انکار کردند، اما مأمون فرمان داد آنها را کشتند.
سپس مأمون نزد عبدالعزیز بن عمران، و علی و موسی، و خلف فرستاد، و چگونگی را از آنها جویا شد، آنان انکار کردند از این که در این باره اطلاعی داشته باشند، ولی مأمون نپذیرفت و فرمان داد آنها را کشتند، و سرهای آنها را نزد حسن بن سهل که در واسط بود فرستاد، و اندوه خود را از مصیبت فقدان فضل به او اعلام و به او ابلاغ کرد که او جانشین برادرش میباشد…»(1)
آری مأمون این گونه توانست، نیرومندترین مرد حکومت را که سلطنت او را تهدید و بر سرنوشت او خودسرانه فرمانروایی میکرد، از میان بردارد، و به زندگی او پایان دهد، اما مانع و مشکل مهم دیگری باقی مانده که لازم بود برای از میان برداشتن آن نیز
نقشهای طرح کند، تا مطمئن شود که ریشههای مخالفت و تمرد بغداد را قطع کرده، و انگیزههای آن را از میان برده است، این مانع مهم وجود امام رضا علیهالسلام بود، زیرا وجود آن حضرت، عقده دشوار و زخم و التیامناپذیری برای عباسیان بغداد بود که جز با حل آن نمیتوانستند در برابر مأمون تسلیم شوند و از او اطاعت کنند، و وجود آن حضرت به معنای پایان حکومت عباسیان، و آغاز زمامداری علویان بود.
1) طبری ج 8 ص 565. ابنخلدون نیز در ج 3 ص 250 همین را ذکر کرده است.