تنها امیدی که سران و فرماندهان برای رهایی از این موقعیت وخیم داشتند این بود، که از امام رضا علیهالسلام درخواست کنند که حقایق اوضاع را با مأمون در میان گذارد، و او را از آنچه در کشور میگذرد آگاه گرداند، زیرا امام علیهالسلام تنها کسی بود که فضل نمیتوانست، نسبت به او خدشه وارد، و یا در نزد مأمون از او بدگویی کند، ابنخلدون میگوید:
«… هنگامی که این فتنهها در نتیجه سیاست حسن بن سهل در عراق روی داد، و مردم به سبب روش خودسرانه و مستبدانه او و برادرش، و همچنین برگزیدن علی بن موسیالرضا علیهالسلام به ولایتعهدی، و انتقال خلافت از خاندان عباسی، از مأمون نفرت و انزجار پیدا کردند، فضل بن سهل بروز این فتنهها را از مأمون پنهان میداشت، و در اخفای آنها سخت میکوشید تا مبادا نظر مأمون درباره او و برادرش دگرگون شود.
در زمانی که هرثمه از مأموریت خود به خراسان بازمیگشت، چون دانسته بود که او درصدد است، مأمون را از حقایق اوضاع آگاه گرداند، و مأمون هم به گفتار او اعتماد دارد، نزد مأمون از او به سختی بدگویی و سعایت کرد، تا آن حد که نظر مأمون درباره هرثمه دگرگون شد، و بدون این که به سخن او گوش دهد وی را کشت، درنتیجه نفرت و انزجار شیعیان او و مردم بغداد بالا گرفت، و فتنهها فزونی یافت، فرماندهان نظامی این جریانات را میان خود مطرح کردند، و درباره آنها به گفتگو پرداختند، و چون قادر نبودند پیام خود را به آگاهی مأمون برسانند، نزد امام رضا علیهالسلام حاضر شدند، و درخواست کردند، که آن حضرت مأمون را از چگونگی اوضاع آگاه فرماید، امام علیهالسلام مأمون را از فتنهها و جنگهایی که در عراق جریان داشت، مطلع کرد، و به او فرمود که مردم از مقام و موقعیتی که به فضل و حسن داده، و همچنین از واگذاری منصب ولایتعهدی به او، ناخشنودند، و به دشمنی با او برخاستهاند.
مأمون عرض کرد: چه کسی جز شما از این جریانها آگاه است؟
امام علیهالسلام فرمود: یحیی بن معاذ، عبدالعزیز بن عمران، و جز این دو بسیاری از فرماندهان برجسته نظامی اینها را میدانند.
مأمون آنان را احضار کرد، و قضایا را پرسید، آنها نخست از او امان خواستند، و
سپس آنچه را به امام رضا علیهالسلام معروض داشته بودند، به آگاهی مأمون رسانیدند»(1)
طبری در تاریخ خود، موقعیت امام رضا علیهالسلام را در قبال این اوضاع، بنحوی دقیقتر و مفصلتر بیان میکند، او میگوید: «گفته شده است که علی بن موسی بن جعفر بن محمد علوی علیهمالسلام مأمون را از جریان فتنهها و جنگهایی که از زمان کشتن برادرش امین پدید آمده بود آگاه گردانید، و او را توجه داد که فضل اخبار را از او پوشیده میدارد، و خاندان او و مردم به سبب برخی چیزها بر او خشمگینند، و میگویند مأمون جادو شده، و در خرد او خلل راه یافته است، و به همین علل ابراهیم بن مهدی را به خلافت برداشته، و با او بیعت کردهاند.
مأمون گفت: بنابر آنچه فضل به او خبر داده، مردم با ابراهیم به خلافت بیعت نکردهاند، بلکه او را برای سامان دادن کارهایشان، امیر خود گردانیدهاند.
امام علیهالسلام به او فرمود: فضل دروغ گفته، و وی را فریب داده است، و جنگ میان ابراهیم و حسن بن سهل هم اکنون جریان دارد، و مردم از مقام و منزلتی که مأمون به او و برادرش داده است، و همچنین از بیعت ولایتعهدی با او، خشمگین هستند.
مأمون گفت از سپاهیان کسی این را میداند؟
امام علیهالسلام یحیی بن معاذ، عبدالعزیز بن عمران و گروهی از سران سپاه را نام برد، سپس آنان را نزد مأمون فرستاد و اینها عبارت بودند از یحیی بن معاذ، عبدالعزیز بن عمران، موسی و علی بن ابیسعید که خواهرزاده فضل بود، و نیز خلف مصری، مأمون از آنچه امام رضا علیهالسلام به او خبر داده بود، پرسش کرد، آنان برای این که فضل بن سهل متعرض آنها نشود، امان خواستند، مأمون پذیرفت و به دستخط خویش برای هر کدام اماننامهای نوشت و به آنها داد پس از آن حاضران فتنهها و آشوبهایی را که به پا شده، و مردم را درگیر کرده، و همچنین نیرنگ فضل درباره هرثمه و مشتبه ساختن کار او را، به اطلاع مأمون رسانیدند، و گفتند طاهر بن حسین در فرمانبرداری از خلیفه، چنان که باید و شاید آزمون داده است، او شهرها را گشوده، و مرکب خلافت را رام و لگام کرده، و به خلیفه تسلیم داشته است، ولی پس از آن نابسامانیها برطرف شد و امور انتظام یافت، او از همه کارها برکنار، و به گوشهای از سرزمین رقه فرستاده شد، و چون دست او را از اموال کوتاه
کردند، کار او به ضعف گرایید، و لشکریانش بر او شوریدند، و اگر طاهر از جانب خلیفه حکومت بغداد را میداشت، مملکت مضبوط و آرام بود، و کسی را یارای آن نبود که بر او جرأت و جسارت یابد، چنان که بر حسن بن سهل تجری یافتهاند، ولی اوضاع، همه جا دگرگون شده، و طاهر بن حسین هم از زمان کشته شدن محمدامین در رقه به دست فراموشی سپرده شده است، و در جنگهایی که به وقوع میپیوندد از او کمک گرفته نمیشود در صورتی که از کسانی که درجه و رتبه آنها از او خیلی پایینتر است کمک و یاری میجویند(2)
1) ابنخلدون ج 3 ص 249.
2) طبری ج 8 ص 564.