ما نمیدانیم چرا مأمون به سیاست تجاهلگونه و به ظاهر بیخبرانه خود درباره
فضل همچنان ادامه میداد، آیا مأمون نقشهای داشت، که میخواست به او میدان و امکان دهد، تا پس از زیادهروی در قدرتطلبی برای اداره امور عامه، و تجاوز از حد معقول آن، او را نابود سازد؟ یا این که روش مأمون ناشی از وثوق و اعتماد کاملی بود که نسبت به او داشت، و نمیتوانست با فداکاریهای که فضل در راه استقرار خلافتش کرده، در وفاداری او، دستخوش شک و تردید شود؟ حقیقت این است که با عمق فکر و قابلیت سیاسی و هشیاری که مأمون در قبال رویدادها از خود نشان داده، درباره توجیه دوم خود شک داریم، زیرا مأمون آن انسان سادهاندیش نبود، که در هنگامی که وزیر او به هر نوعی که میخواهد در کارها تصرف میکند، و بطور کامل از آزادی عمل برخوردار است، خود را راکد و بیاثر کند، و عملا از قدرت برکنار باشد.