ما ناگزیریم پارهای از دلایل و نکات مبهمی را، که انگیزه اتخاذ موضع منفی امام علیهالسلام در قبال حکومت است شرح دهیم، و روشن کنیم که چرا آن حضرت در رفع مشکلات دولت، و دشواریهای مملکت، با مأمون همکاری نفرمود؟ برای توضیح این مطلب پیش از هر چیز لازم است نظریه امام علیهالسلام را درباره حکومت و مشروعیت آن تحت رهبری مأمون، با الهام از فضل بن سهل و دیگر سران وفرماندهان بررسی و ارزیابی کنیم.
بدیهی است نظر امام علیهالسلام درباره این حکومت، نمیتواند مثبت باشد، و به اعتقاد آن حضرت حکومت تا تحت رهبری کامل او قرار نگیرد مشروع نیست، زیرا او امام و پیشوای برحق مردم است، که به موجب اخباری که از امامان معصوم علیهمالسلام یکی پس از دیگری رسیده از طرف صاحب شریعت و مقام رسالت صلی الله علیه و آله به امامت او تصریح شده است.
از این رو عموم اصحاب آن حضرت راانکار میکنند از این که امام علیهالسلام ولایتعهدی مأمون را که متضمن اقرار ضمنی به مشروع بودن خلافت وقت است، از روی اختیار پذیرفته باشد، و آنچه موجب جواز این عمل شده این است، که امام علیهالسلام به پذیرش ولایتعهدی مجبور، و این منصب به او تحمیل شده است، و آن حضرت موضع خود را در قبال حکومت هرگز تغییر نداده و مشارکتی در حکومت نداشته است(1)، و همان انگیزهای که جدش امیرالمؤمنین علیهالسلام را وادار به دخول در شورا کرد، امام رضا علیهالسلام را نیز ناگزیر به پذیرش ولایتعهدی مأمون کرده است(2) بدیهی است اگر امام علیهالسلام در قبول بار مسؤولیتهای حکومت با مأمون مشارکت میکرد، این عمل به منزله این بود که حکومت مأمون را مشروع دانسته، و بر همگی اعمال و رفتار دستگاه خلافت و سران آن صحه گذاشته است، لیکن امام علیهالسلام برای حفظ مصالح اسلام، که رعایت آنها بر او واجب است،
ترجیح داد که خود را از دستگاه خلافت مأمون، دور نگه دارد و تنها مشاور او باشد.
علاوه بر این، امام علیهالسلام نمیخواهد به مأمون اجازه دهد، که اعمال و رفتار او را مقید گرداند، و یا اجراکننده تمایلات و نظریات او باشد زیرا امام علیهالسلام هوس آن راندارد که مرد نیرومند دستگاه شود، و حکومت را زیر سلطه خود گیرد، و همچون فضل بن سهل و جز او، در مأمون نفوذ داشته باشد، همان فضل بن سهل و دستهای که برای کسب توجه و تقرب جستن به مأمون پیوسته با یکدیگر رقابت داشتند، و در اجرای منویات او از هر قبیل که بود، بر همدیگر سبقت میجستند، تا بتوانند در به دست آوردن مقامات بالاتر، و سلطه بیشتر بر دستگاه پیشی گیرند.
اگر فرض کنیم، امام علیهالسلام میپذیرفت، که اداره امور حکومت، مشارکت داشته باشد، این امر باعث میشد که با کسانی که از نظر اعمال و رفتار و طریقه و اعتقاد، او را در دستگاه خود عنصری بیگانه میشمردند رویارویی پیدا و با آنها به سختی برخورد کند، و احیانا آنها را از دستگاه حکومت دور سازد، بویژه این که اعمال اینها غالبا ناپسند و از حدود شرعی بیرون بود، در این صورت، موقعیت و شخصیت تاریخی امام علیهالسلام دچار خطراتی مضاعف میشد، و مخالفان میتوانستند با فعالیتهای پشت پرده، و جعل اکاذیبی چند از یک سو حکومت را برضد آن حضرت بشورانند، و از سوی دیگر قداست و نزاهت آن بزرگوار را در نزد پیروانش مشوب و متزلزل سازند.
آیا این مخالفان نمیتوانستند با شیوههای خاص خود، شک و سوءظن مأمون را نسبت به اقدامات امام علیهالسلام برانگیزند، و اعمال آن حضرت را نزد مأمون مشوب کنند، و مغرضانه جلوه دهند؟
پاسخ این پرسش مثبت است، زیرا با این که فضل بن سهل همان کسی که مأمون را بر مسند خلافت نشاند، و رژیم حکومت بغداد را دگرگون کرده و امین را با همه امکانات سیاسی و نظامی او سرنگون ساخته است با این همه نمیتواند برای از میان برداشتن امام علیهالسلام نقشهای طرح کند، ویا برای مخدوش کردن شخصیت آن حضرت، کاری انجام دهد، تا این که خود در مرکز قدرت و در اوج عزت باقی بماند.
واقع این است که هر اندازه که مأمون در موضوع ولایتعهدی امام علیهالسلام از خود زیرکی و مهارت سیاسی نشان داده به همان اندازه امام علیهالسلام هشیاری خویش را نسبت به موقعیت
خود اظهار، و عملا با دوری جستن از قبول مسؤولیتها، آگاهی خویش را نسبت به عواقب این امر اثبات فرموده است.
1) همان.
2) همان ج 2 ص 140.