جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فضل میان امام و مأمون فتنه‏انگیزی می‏کند

زمان مطالعه: 2 دقیقه

واقع این است که فضل می‏کوشید، خلافت را از قبیله‏ای به قبیله دیگر، منتقل گرداند، تا غرور خود را ارضا کند، و هدف او که دومین ابومسلم بشود، تحقق یابد، از این رو به اتفاق هشام بن عمرو نزد امام رضا علیه‏السلام می‏رود، وعرض می‏کند:

ای فرزند پیامبر خدا آمده‏ام تا رازی را با تو در میان گذارم، مجلس را خلوت فرما، پس از آن سوگندنامه‏ای را بیرون آورد، که در آن قید شده بود، شکستن این قسم موجب عتق و طلاق است، و هیچ چیز کفاره آن نمی‏شود، سپس او و هشام بن عمرو عرض کردند، ما آمده‏ایم تا سخن حق و راستی را عرضه بداریم، ما دانسته‏ایم که حکومت از آن شما، و این حق متعلق به شماست، ای فرزند پیامبر خدا، آنچه به زبان می‏گوییم، دلهای ما نیز بر آن است، و اگر جز این باشد باید بردگان خود را آزاد کنیم، و زنان خویش را طلاق دهیم، و بر من فضل بن سهل سی بار حج پیاده خانه خدا باشد،اگر مأمون را

نکشم، و خلافت را برای شما خالص نکنم، و حق را به سوی شما بازنگردانم، امام علیه‏السلام به سخنان آنها گوش نداد، و آنها را سرزنش و لعن کرد، و فرمود: شما کفران نعمت کرده‏اید، و ایمنی برای شما نخواهد بود، و درخور من نیست به آنچه گفته‏اید، خشنود شوم.

هنگامی که فضل و هشام این سخنان را شنیدند، دانستند که خطا کرده‏اند، از این رو به امام علیه‏السلام عرض کردند، که ما در آنچه گفته و انجام داده‏ایم خواسته‏ایم شما را بیازماییم. امام علیه‏السلام به آنها فرمود: دروغ می‏گویید، و سخنها را از دل و با عزم و تصمیم گفته‏اید، جز این که مرا غیر از آنچه اندیشه کرده بودند یافتید.

پس از آن فضل و هشام نزد مأمون رفتند، گفتند ای امیرالمؤمنین ما امام رضا را دیدار کردیم، و برای این که به آنچه درباره تو در دل دارد آگاه شویم، وی را آزمودیم، و با او گفتگو کردیم، مأمون گفت: موفق باشید.

هنگامی که این دو از نزد مأمون بیرون رفتند، امام رضا علیه‏السلام به دیدار مأمون رفت، و مجلس از غیر آنها خلوت شد، امام علیه‏السلام سخنان فضل و هشام را به آگاهی مأمون رسانید، و به او تذکر داد، که خود را از تأثیرات آنها نگه دارد، و مأمون هنگامی که سخنان امام علیه‏السلام را شنید، دانست که راست و درست همان است که او فرموده است.