درباره مذهب مأمون اختلاف است، برخی او را شیعه دانستهاند، و بعضی گفتهاند اظهار تمایل و گرایش او به این مذهب، به خاطر حضرت رضا علیهالسلام و رعایت احساسات دیگر علویان بوده است، و لیکن بررسی احوال او، چیز دیگری را نشان میدهد، شاید مباحثات و اسلوب جالب او، در رد نکات مثبت اقوال مخالفان، شکی باقی نگذارد، که او ایده تشیع را پذیرفته است، علاوه بر این گرایشهای روشن دیگری، که در خلال احوال از او دیده شده، نظر ما را تأیید میکند، که از آن جمله است، اعتقاد او به مخلوق بودن قرآن، که در این خصوص، به فقها سخت میگرفت، و از آنان میخواست، که همین قول را تبلیغ کنند، و چنان که میدانیم، در آن روزگار موضوع احادیث یا قدیم بودن قرآن، سر و صدا و غوغای بزرگی را در جهان اسلام، برپا کرده بود، که این حادثه را «محنت قرآن مجید» نام نهادهاند، پدرش هارون، با مخلوق بودن قرآن، مخالفت بود، و معروف است هنگامی که به او گفتند بشرالمریسی قایل به مخلوق بودن قرآن است، گفت اگر به او دست یابم، گردنش را میزنم(1)
دیگر از گرایشهای مأمون، اعتقاد او به جواز نکاح متعه است، که در اثبات آن استدلال میکرد، و خلیفه دوم را که امر به تحریم آن کرده بود، محکوم میداشت، چنان که تاریخنویسان آن را نوشتهاند.
و دیگر قول او به برتری و تفضیل علی علیهالسلام است بر دیگر صحابه، و این که پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او احق و از هه کس به خلافت شایستهتر بوده است.
و دیگر اقدام جالب اوست، به این که طعن و لعن معاویه را مرسوم داشت، و آن را بر همه مردم لازم شمرد، و اعلان کرد هر کس معاویه را به نیکی یاد کند، ذمهاش از او بری است، و همانا بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابیطالب علیهالسلام است(2)، و این اقدام
مناسب و شایستهای بود، در برابر کردار زشت معاویه، که ناسزاگویی و لعن بر علی علیهالسلام را سنت قرار داد، و تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت، و در این زمان که مردم توانستند ناخشنودی و کراهت خود را از این عمل اظهار کنند، به منظور تحکیم پایههای لرزان حکومت اموی، آن را منسوخ کرد.
و دیگر از کارهای مأمون توجه او به علویان و عطوفت با آنان بود، علویان فدک را از او مطالبه کردند، و او آن را به آنها برگردانید، و عمل پیشینبان خود را در غصب و تصرف آن محکوم کرد چنان که پاسخ او به بنیهاشم گواه این معناست:
«وای بر شما، بنیامیه هر کس را از آنان که میتوانست شمشیر کشد کشت، و ما بنیعباس همه آنان را کشتیم، از بیشتر هاشمیان پرسیده خواهد شد، شما به چه گناهی کشته شدید، همچنین همین سؤال خواهد شد از نفوسی که زنده به دجله و فرات انداخته شدند، و یا زنده در بغداد و کوفه مدفون گردیدند»(3)
تشیع مأمون بر اثر عوامل متعددی بود، از جمله این که او در کودکی، از تربیت مربی شیعی برخوردار بود، و اندیشه تشیع و دوستی علی علیهالسلام و خاندانش، در اعماق وجود او راه یافته و تأثیر کرده بود، در بزرگی نیز در سرزمین خراسان، که بیشتر مردم آن شیعه و دوستدار اهلبیت علیهمالسلام بودند استقرار پیدا کرد.
مأمون خود موضوعی را که سبب تشیع او شده، و این درس را از آن آموخته، بیان میکند، و این قضیهای است که با پدرش هارون، برای او اتفاق افتاده است، سنگدلی و کینهتوزی و غلبهجویی هارون را با علویان، بویژه با امام موسی بن جعفر علیهالسلام که آن حضرت را پس از حبس طولانی مسموم کرد و به شهادت رسانید میدانیم، مأمون پس از آن که چگونگی ورود امام موسی بن جعفر علیهالسلام را بر هارون در مدینه، بیان میکند، و فروتنی و تعظیم پدرش را نسبت به آن حضرت، تا آن حد که موجب جلب توجه او شده، شرح میدهد، میگوید پس از آن که مجلس خلوت شد، گفتم ای امیرالمؤمنین، این مرد که بود؟ که این همه از او تعظیم و تجلیل کردی، و برای او از جا برخاستی، و به پیشواز او شتافتی، و او را در صدر مجلس خویش جای دادی، و خود فروتر از او نشستی، و به ما فرمان دادی که رکاب او گیریم.
گفت: این پیشوای مردم، و حجت خدا بر آفریدگان، و نماینده و جانشین او در میان بندگانش میباشد.
گفتم: ای امیرالمؤمنین آیا این صفات، همه در تو و از آن تو نیست؟
گفت: من از طریق قهر و غلبه در ظاهر پیشوای مردم هستم، و موسی بن جعفر علیهالسلام پیشوای بحق و راستین مردم است ای فرزند، به خدا او به جانشینی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از من و همگی مردم سزاوارتر است، اما اگر تو هم درباره این سلطنت، با من به نزاع برخیزی، به خدا سوگند سر از تنت برمیگیرم، زیرا پادشاهی عقیم و نازاست(4)
بنابراین از مجموع این نظریات، ممکن است قول به تشیع مأمون را تأیید کرد، و دریافت که او برخی از مبادی این مذهب را، که مبتنی بر اساس اولویت علی علیهالسلام به خلافت بلافصل پیامبر صلی الله علیه و آله میباشد، پذیرفته است، زیرا در مناظرهها و استدلالهای خود با دیگران، درباره این مسأله پافشاری میکند.
و اما رفتار او با امام رضا علیهالسلام و تحمیل ولایتعهدی خود به او و به شهادت رسانیدن آن حضرت، همه بر مبنای همان اصلی است که پدرش از آن پیروی میکرد، که الملک عقیم یعنی پادشاهی نازاست.
1) تاریخالخلفای سیوطی ص 284.
2) همان کتاب ص 308.
3) بحار ج 49 ص 210 از کتاب ندیمالفرید تألیف ابنمسکویه.
4) عیون اخبارالرضا ج 1 ص 88.