جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تشیع مأمون

زمان مطالعه: 4 دقیقه

درباره مذهب مأمون اختلاف است، برخی او را شیعه دانسته‏اند، و بعضی گفته‏اند اظهار تمایل و گرایش او به این مذهب، به خاطر حضرت رضا علیه‏السلام و رعایت احساسات دیگر علویان بوده است، و لیکن بررسی احوال او، چیز دیگری را نشان می‏دهد، شاید مباحثات و اسلوب جالب او، در رد نکات مثبت اقوال مخالفان، شکی باقی نگذارد، که او ایده تشیع را پذیرفته است، علاوه بر این گرایشهای روشن دیگری، که در خلال احوال از او دیده شده، نظر ما را تأیید می‏کند، که از آن جمله است، اعتقاد او به مخلوق بودن قرآن، که در این خصوص، به فقها سخت می‏گرفت، و از آنان می‏خواست، که همین قول را تبلیغ کنند، و چنان که می‏دانیم، در آن روزگار موضوع احادیث یا قدیم بودن قرآن، سر و صدا و غوغای بزرگی را در جهان اسلام، برپا کرده بود، که این حادثه را «محنت قرآن مجید» نام نهاده‏اند، پدرش هارون، با مخلوق بودن قرآن، مخالفت بود، و معروف است هنگامی که به او گفتند بشرالمریسی قایل به مخلوق بودن قرآن است، گفت اگر به او دست یابم، گردنش را می‏زنم(1)

دیگر از گرایشهای مأمون، اعتقاد او به جواز نکاح متعه است، که در اثبات آن استدلال می‏کرد، و خلیفه دوم را که امر به تحریم آن کرده بود، محکوم می‏داشت، چنان که تاریخ‏نویسان آن را نوشته‏اند.

و دیگر قول او به برتری و تفضیل علی علیه‏السلام است بر دیگر صحابه، و این که پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او احق و از هه کس به خلافت شایسته‏تر بوده است.

و دیگر اقدام جالب اوست، به این که طعن و لعن معاویه را مرسوم داشت، و آن را بر همه مردم لازم شمرد، و اعلان کرد هر کس معاویه را به نیکی یاد کند، ذمه‏اش از او بری است، و همانا بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام است(2)، و این اقدام

مناسب و شایسته‏ای بود، در برابر کردار زشت معاویه، که ناسزاگویی و لعن بر علی علیه‏السلام را سنت قرار داد، و تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت، و در این زمان که مردم توانستند ناخشنودی و کراهت خود را از این عمل اظهار کنند، به منظور تحکیم پایه‏های لرزان حکومت اموی، آن را منسوخ کرد.

و دیگر از کارهای مأمون توجه او به علویان و عطوفت با آنان بود، علویان فدک را از او مطالبه کردند، و او آن را به آنها برگردانید، و عمل پیشینبان خود را در غصب و تصرف آن محکوم کرد چنان که پاسخ او به بنی‏هاشم گواه این معناست:

«وای بر شما، بنی‏امیه هر کس را از آنان که می‏توانست شمشیر کشد کشت، و ما بنی‏عباس همه آنان را کشتیم، از بیشتر هاشمیان پرسیده خواهد شد، شما به چه گناهی کشته شدید، همچنین همین سؤال خواهد شد از نفوسی که زنده به دجله و فرات انداخته شدند، و یا زنده در بغداد و کوفه مدفون گردیدند»(3)

تشیع مأمون بر اثر عوامل متعددی بود، از جمله این که او در کودکی، از تربیت مربی شیعی برخوردار بود، و اندیشه تشیع و دوستی علی علیه‏السلام و خاندانش، در اعماق وجود او راه یافته و تأثیر کرده بود، در بزرگی نیز در سرزمین خراسان، که بیشتر مردم آن شیعه و دوستدار اهل‏بیت علیهم‏السلام بودند استقرار پیدا کرد.

مأمون خود موضوعی را که سبب تشیع او شده، و این درس را از آن آموخته، بیان می‏کند، و این قضیه‏ای است که با پدرش هارون، برای او اتفاق افتاده است، سنگدلی و کینه‏توزی و غلبه‏جویی هارون را با علویان، بویژه با امام موسی بن جعفر علیه‏السلام که آن حضرت را پس از حبس طولانی مسموم کرد و به شهادت رسانید می‏دانیم، مأمون پس از آن که چگونگی ورود امام موسی بن جعفر علیه‏السلام را بر هارون در مدینه، بیان می‏کند، و فروتنی و تعظیم پدرش را نسبت به آن حضرت، تا آن حد که موجب جلب توجه او شده، شرح می‏دهد، می‏گوید پس از آن که مجلس خلوت شد، گفتم ای امیرالمؤمنین، این مرد که بود؟ که این همه از او تعظیم و تجلیل کردی، و برای او از جا برخاستی، و به پیشواز او شتافتی، و او را در صدر مجلس خویش جای دادی، و خود فروتر از او نشستی، و به ما فرمان دادی که رکاب او گیریم.

گفت: این پیشوای مردم، و حجت خدا بر آفریدگان، و نماینده و جانشین او در میان بندگانش می‏باشد.

گفتم: ای امیرالمؤمنین آیا این صفات، همه در تو و از آن تو نیست؟

گفت: من از طریق قهر و غلبه در ظاهر پیشوای مردم هستم، و موسی بن جعفر علیه‏السلام پیشوای بحق و راستین مردم است ای فرزند، به خدا او به جانشینی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از من و همگی مردم سزاوارتر است، اما اگر تو هم درباره این سلطنت، با من به نزاع برخیزی، به خدا سوگند سر از تنت برمی‏گیرم، زیرا پادشاهی عقیم و نازاست(4)

بنابراین از مجموع این نظریات، ممکن است قول به تشیع مأمون را تأیید کرد، و دریافت که او برخی از مبادی این مذهب را، که مبتنی بر اساس اولویت علی علیه‏السلام به خلافت بلافصل پیامبر صلی الله علیه و آله می‏باشد، پذیرفته است، زیرا در مناظره‏ها و استدلالهای خود با دیگران، درباره این مسأله پافشاری می‏کند.

و اما رفتار او با امام رضا علیه‏السلام و تحمیل ولایتعهدی خود به او و به شهادت رسانیدن آن حضرت، همه بر مبنای همان اصلی است که پدرش از آن پیروی می‏کرد، که الملک عقیم یعنی پادشاهی نازاست.


1) تاریخ‏الخلفای سیوطی ص 284.

2) همان کتاب ص 308.

3) بحار ج 49 ص 210 از کتاب ندیم‏الفرید تألیف ابن‏مسکویه.

4) عیون اخبارالرضا ج 1 ص 88.