سپاس و ستایش ویژه پروردگار جهانیان است، و درود و تحیت بر سرور ما محمد صلی الله علیه و آله و خاندان پاک او باد.
امام ابوالحسن الثانی، علی بن موسی الرضا علیهالسلام هشتمین امام از ائمه اهل بیت علیهمالسلام است. همان امامانی که همه مقومات عظمت در شخصیت آنان تجسم دارد، و نمونه عالی بزرگواری و کان اصیل آن هستند.
زندگانی امام هشتم علیهالسلام از آغاز تا انجام با اندوه و مصیبت توأم بوده است، و خصوصیتی غمانگیز دارد، و در سرتاسر حیات آن حضرت علیهالسلام که مقارن با روزگار خلافت هارون، تا آغاز حکومت فرزندش مأمون است، سختی و تلخی هرگز از آن حضرت جدا نشده است.
امام هشتم علیهالسلام در اوایل زندگانی خود، شاهد انواع رنجها و گرفتاریهایی بود که از هر جانب، زندگی پدر بزرگوارش را احاطه کرده بود، پدر عالیقدر او، امام موسی بن جعفر علیهالسلام همان امام صبور و شکیبایی که صرف وجود شریف او، مایه اضطراب و بدگمانی و ناآرامی حکومت وقت بود. علی رغم این که آن حضرت، در برابر حکومت، روش مسالمتآمیز داشت، و از رویارویی درگیری با آن اجتناب میفرمود.
مهدی سومین خلیفهعباسی، در پیغام خود به حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام، درخواست کرد، که به بغداد عزیمت فرماید تا تعهد سپارد، و پیمان امضا کند، که بر ضد دستگاه خلافت قیام نکند، و در هیچ جنبشی که هدف آن، براندازی حکومت باشد، شرکت نفرماید، به مجرد این که امام علیهالسلام از این سفر، به مدینه بازگشت، مهدی خلیفه عباسی، با کولهباری از وزر و وبال، به دیار دیگر شتافت، و هادی جانشین او شد، این
خلیفه هم در صدد بود، که به اذیت و آزار امام علیهالسلام پردازد، ولی اجل مهلتش نداد و مرد، و هارون به تخت خلافت نشست، در همین دوران بود، که تندباد مصائب، بشدت وزیدن گرفت، و خرمن وجود علویان، که امام موسی بن جعفر علیهالسلام سرپرستی و زعامت آنها را داشت، در آتش بیداد میسوخت، زندانهای بصره، بغداد، واسط و جز آنها، نمیتوانست، اشتهای حکومت را برای انتقامجویی و ستمگری نسبت به مخالفان خود محدود کند، بلکه کینههای افروخته درونی، دستگاه خلافت عباسی را به شیوههایی از انتقامگیری و انسانکشی، وادار کرد، که جان آدمی از شنیدن داستانهای آن به درد میآید، واز آن جمله این بود، که حکومت به بنایان دستور داد، ستونها و پایههای میانتهی بنا کنند، و آنها را از جوانان برگزیده، و دیگر فرزندان علی علیهالسلام پر سازند، و روزنههای زندگی را، به روی آنان ببندند، این سنگدلی و بیرحمی در کشتن دشمنان، روش تازهای نبود، که هارون آن را به تازگی پدید آورده باشد، بلکه دنباله همان شیوهای بود، که منصور عباسی، در کشتن جوانان علوی، به کار میبست، و تاریخ گویای آن است(1)
ستمها و مظالمی که علویان در این دوره، به آن دچار شدند، بخش بیشتر آن، بر امام موسی بن جعفر علیهالسلام وارد شد، هارون آن حضرت را به بهانه این که سرپرست و رهبر علویان است دستگیر ساخت، و بنابر برخی روایات مدت چهارده سال، در زندانهای هولناک خود نگهداری، و پیوسته بر او فشار وارد میکرد، تا آن حد که دیگر درمانده بود، که با او چه کند؟ و چگونه از وجود کسی که آرامش جان، و آسایش فکر را، از او گرفته است رهایی یابد، از این رو توسط وزیر خود، یحیی بن خالد، به سندی بن شاهک، که آخرین زندانبان آن حضرت است، دستور داد که آن امام معصوم علیهالسلام را مسموم سازد.
امام رضا علیهالسلام با اندوه و تألم، این رویدادهای دردناک، و فجایع خونین را، که بسیاری از افراد خانواده و بنیاعمام او را، به کام خود کشیده بود، از نزدیک میدید، و شاید تقدیر چنین بود، که تمام مصیبتها و گرفتاریهای پدر بزرگوارش در دوران زندگی او اتفاق افتد، و چنان باشد که آن حضرت نتواند و امکانی وجود نداشته باشد، که حتی اندکی، از شدت و حدت این مصیبتها بکاهد، و بسا این که از دربار خلافت، همین مصائب را دباره خود نیز انتظار میکشید، زیرا دشمنی میان حکومت و علویان، خصومتی اصولی و ریشهای بود، و در حد اشخاص و افراد معین متوقف نمیشد.
پس از شهادت پدر بزرگوارش، و هلاکت هارون، و پایان کار امین، مأمون زمام خلافت را به دست آورد، در این هنگام تندباد حوادث، مصیبتهای تازهای را متوجه امام هشتم علیهالسلام ساخت، آن چنان که تا در حیات بود، زندگی او با رنجی گران و توانفرسا آمیخته بود.
مأمون بنا به موقعیتهای خاص سیاسی که شرح آن را در خلال این بررسی خواهیم نگاشت، بر آن شد که امام علیهالسلام را میان خود و عباسیان در بغداد از طرفی، و علویان از طرف دیگر و نیز میان خویش و شیعیان در خراسان، وسیله معامله قرار دهد. از این رو به بازی کنارهگیری از خلافت و پیشنهاد آن به امام علیهالسلام دست زد، که با امتناع آن حضرت روبرو شد، سپس موضوع ولایتعهدی را پیش کشید، و امام علیهالسلام را به قبول آن مجبور ساخت.
در این جا ضروری است ما از برخی مسائل که به حالت ابهام مانده و بر اثر آن بعضی از تاریخنگاران و پژوهشگران دچار خطا و اشتباه شده و بطور سطحی و کورکورانه به مطالعه آنها پرداخته و نتوانستهاند زحمت غور و بررسی را بر خود هموار، و عمیقانه آنها را تحلیل کنند و به نتایج مطلوب دست یابند پرده برداریم.
و نیز شایسته است اشاره کنیم: هنگامی که مأمون کنارهگیری خود را از خلافت، و پذیرش آن را به امام علیهالسلام پیشنهاد کرد، و با امتناع امام علیهالسلام روبرو شد، و نیز در آن موقع که آن حضرت علیهالسلام را به قبول ولایتعهدی مجبور ساخت، امام هشتم علیهالسلام از هدفی که مأمون در این نقشه داشت، عمیقا آگاه بود و بخوبی میدانست که او در پیشنهاد خود صادق نیست، و کاملا توجه داشت که مأمون در کار انجام دادن یک بازی سیاسی است که باید در مدت مشخصی آن را ایفا کند، این بازی را ضرورتهای سیاسی که حکومتش را تهدید میکرد به وجود آورده بود و مأمون سرنوشت خود را در گرو دفع آن میدید.
مأمون در این بازی سیاسی با مهارت و استواری اقدام کرد، و توانست در قلمرو حکومت خود آرامشی برقرار کند، که به اعتقاد ما، اگر ایفای این نقش نبود، امر خلافت او استقرار پیدا نمیکرد چنان که شرح آن خواهد آمد، و بالاخره در پایان این بازی سیاسی، آنچه را که انتظار آن میرفت، انجام داد.
چون ما برآنیم، که از چگونگی زندگی امام هشتم علیهالسلام آگاهی کاملی به دست دهیم، اضافه بر شرح قضایایی که بدانها اشاره شد، جنبههای دیگر زندگانی آن امام بزرگوار علیهالسلام را نیز شرح خواهیم داد. تا تصویر کاملی از ابعاد مختلف دوران حیات آن حضرت علیهالسلام در پیش روی خوانندگان قرار گیرد.
1) ابناثیر در جلد 4 ص 375 گفته است: منصور، محمد بن ابراهیم بن حسن را، که رخسارش از همه زیباتر بود، احضار کرد، و به او گفت، تو دیباج اصغری؟ در پاسخ گفت: بلی، منصور گفت تو را میکشم آن چنان که هیچ کس را بدان سان نکشتهام، سپس دستور داد، زنده زنده استوانهای روی او ساختند که در میان آن مرد.