چشمانم را برق میاندازند، طلایی گنبدت؛ نگاهم از روی آن سر میخورد و منارهها را صعود میکند و در کشاکش لغزیدن، آویزان ریسهها میشود.
از فراز ایوان طلا تا گلدستههای مسجد گوهرشاد، از وسیع صحن آزادی تا بهشت تالار آیینه.
و بعد از آن بر مشک آفتابی ضریحت فرود آمد، نرم نرمک به خود میآید و در جشن یازدهمین روز ذیقعده، صحن گونههایم را چراغانی میکند.
صد و چهل و هشت سال پس از هجرت پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله، سالی که گردش دوران را محور است و روزی که لحظههای رو به شب را متوقف میکند، مدینه طیبه، رنگ تازهای بر اندام خود میبیند و برای هشتمین بار، بر شجرهی طیبهی امامت، جوانهای پلک میگشاید که باغبان طبیعت، او را به شکوفهریزان باغستانها، عقیقه میکند و پرندگان، نغمههایشان را به پرواز درمیآورند.
زبدهی اصفیا، امام اتقیا، پناه غربا و شهید زهر جفا، علی بن موسی الرضا علیهالسلام؛ از دامان خاتون عفت قدم مینهد بر دیدگان خاک، و فرمایش امام صادق علیهالسلام به فرزندش امام کاظم علیهالسلام، این گونه تجلی مییابد:
«ان عالم ال محمد لفی صلبک و لیتنی أدرکته فانه سمی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام»؛ به درستی که عالم آل محمد صلی الله علیه و آله در صلب توست، ای کاش من او را درک میکردم که او همنام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است.(2)
صابر رضی وفی رضا؛ او که سرگردانی کورترین جهالتها را حلقآویز منطق روحانی خویش میسازد و تکلیف بیقراری دلها را روشن میکند.
او که هر که میهمان میدارد، به عدالت میزبان است و غریبی احوال مضطر را به اعتماد وامیدارد. او که دست ضمانت بر سرم میگذارد و مسمی به نام ملکوتی رضاست.
1) مهناز السادات حکیمیان.
2) بحارالانوار، ج 49، ص 100.