اباصلت هروی، عاشق و شیدای اهلبیت علیهمالسلام به ویژه امام رضا علیهالسلام است، تا جایی که افتخار خدمتگزاری آن حضرت را به دست آورد و محرم اسرار آن امام همام علیهالسلام گردید. اباصلت، مورد توجه امام رضا علیهالسلام بود و امام او را بسیار دوست میداشتند؛ به طوری که در بیشتر مجالس و محافل، او را همراه خود میبردند و شخصیت ایمانی او را میپروراندند. اباصلت هروی که تا آخرین لحظهی زندگی امام رضا علیهالسلام از ایشان جدا نشد، حدیث غمانگیز شهادت آن حضرت را چنین نقل میکند:
روزی در محضر امام رضا علیهالسلام بودم؛ آن حضرت فرمودند: فردا به مجلس مأمون داخل میشوم، اگر با سر پوشیده از آنجا خارج شدم،
دیگر با من سخنی نگو.
روز بعد آن حضرت پس از نماز صبح جامههایشان را پوشیدند و در محراب نشستند و منتظر ماندند تا این که غلامان مأمون آمدند؛ آنگاه کفش خود را پوشیدند، ردای مبارکشان را بر دوش افکندند و به مجلس مأمون وارد شدند. من در خدمت آن حضرت بودم. چند طبق از میوههای گوناگون نزد مأمون بود، او خوشهی انگوری را که بعضی از دانههای آن را زهرآلود کرده بود، در دست داشت و آن دانههایی که زهرآلود نبود، میخورد تا متهم نشود. چون نگاهش به حضرت افتاد، مشتاقانه از جای برخاست و دست در گردن مبارک امام علیهالسلام انداخت و میان دو دیدهی ایشان را بوسید و به ظاهر آنچه میتوانست، اکرام و احترام نمود.
سپس ایشان را به جای خود نشاند و آن خوشهی انگور را به امام داد و گفت: یابن رسول الله! انگوری نیکوتر از این ندیدهام.
حضرت فرمودند: شاید انگور بهشت از این نیکوتر باشد.
مأمون گفت: از این انگور تناول نما.
حضرت فرمودند: مرا از خوردن این انگور معاف دار.
مأمون خیلی اصرار کرد. حضرت سه دانه از آن انگور زهرآلود میل فرمودند، و حالشان دگرگون شد. باقی انگور را بر زمین افکندند و از مجلس برخاستند.
مأمون گفت: ای پسرعمو! کجا میروی؟
فرمودند: به آن جا که مرا فرستادی.
آن حضرت غمگین و محزون، سر خود را با عبایشان پوشاندند و از خانهی مأمون بیرون آمدند.
اباصلت در ادامه میگوید: به دستور ایشان با امام سخن نگفتم تا به خانهی خود وارد شدند و فرمودند: در را ببند.(1)
امام رضا علیهالسلام با همین انگور زهرآلود به دیار ابد شتافتند و شربت شهادت نوشیدند.
1) منتهیالامال، محدث قمی، ج 2، صص 344 – 343.