شواهدی در تاریخ موجود است که به روشنی از سوءنیت مأمون در واگذاری ولایتعهدی به امام پرده برمیدارد:
1. مأمون جاسوسانی بر امام گماشته بود، تا همهی امور را زیرنظر بگیرند و به او گزارش کنند. این خود دلیل دشمنی با امام و عدم ایمان و حسن نیت به آن بزرگوار است.
«هشام بن ابراهیم راشدی» از نزدیکترین افراد نزد امام رضا علیهالسلام بود، ولی هنگامی که امام را به مرو آوردند، هشام با «فضل بن سهل» وزیر مأمون و با مأمون ارتباط پنهانی برقرار کرد؛ به گونهای که هیچ چیز را از آنان پنهان نمیداشت. مأمون او را حاجب (مسؤول دفتر) امام قرار داد و هشام فقط افرادی را که خود مایل بود، نزد امام راه میداد و دوستان و پیروان امام نمیتوانستند آن گرامی را ملاقات نمایند؛ هر چه امام در منزل میگفتند، هشام به مأمون و فضل بن سهل گزارش میکرد.(1)
2. «جعفر بن محمد بن اشعث» در ایامی که امام در خراسان و نزد مأمون بودند، به امام پیام میداد که نامههای او را پس از خواندن بسوزانند، تا مبادا به دست دیگری بیفتد و امام برای اطمینان خاطر او، میفرمایند نامههایت را پس از خواندن میسوزانم.(2)
3. امام در زمان ولایتعهدی در پاسخ «احمد بن محمد بزنطی» مینویسد:
و اما این که اجازهی ملاقات خواستهای، آمدن نزد من دشوار است و اینها اکنون بر من سخت گرفتهاند و فعلا برایت ممکن نیست؛ انشاءالله به زودی ملاقات میسر خواهد شد.(3)
4. آشکارتر از همه آنکه مأمون خود گاهی نزد برخی از نزدیکان و وابستگانش به هدفهای واقعی خود در مورد امام علیهالسلام اعتراف میکردند. او در پاسخ «حمید بن مهران» یکی از درباریانش و گروهی از عباسیان که او را به جهت سپردن ولایتعهدی به امام رضا علیهالسلام سرزنش میکردند، میگوید:
این مرد از ما پنهان و دور بود و برای خود دعوت میکرد؛ ما خواستیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش برای ما باشد و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و شیفتگان او دریابند که آنچه او ادعا میکرد، در او نیست و این امر (خلافت) مخصوص ماست نه او؛ ما بیمناک بودیم اگر او را به حال خود باقی گذاریم آشوبی برای ما برپا سازد که نتوانیم جلوی آن را بگیریم.(4)
1) حیاة الامام الرضا، جعفر مرتضی، حسینی، صص 214 – 213.
2) کشف الغمه، ج 3، ص 92.
3) حیاة الامام الرضا، ص 215.
4) همان، ص 364.