جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیشنهاد مأمون به امام رضا

زمان مطالعه: 2 دقیقه

پس از ورود امام به مرو، مأمون پیام فرستاد که می‏خواهم از خلافت کناره‏گیری کنم و این کار را به شما واگذارم؛ نظر شما چیست؟ امام علیه‏السلام نپذیرفتند.

مأمون بار دیگر پیغام داد که چون پیشنهاد اول مرا نپذیرفتید، ناچار باید ولایتعهدی مرا بپذیرید. امام به شدت از پذیرفتن این پیشنهاد نیز

خودداری کردند.

مأمون گفت: عمر بن خطاب، برای خلافت بعد از خود شورایی با عضویت شش نفر تعیین کرد و یکی از آنان جد شما علی بن ابیطالب بود و دستور داد هر یک از آنان مخالفت کند، گردنش را بزنند. اینک چاره‏ای جز قبول آنچه اراده کرده‏ام نداری، چون من چاره‏ای دیگر نمی‏یابم.

مأمون به این وسیله تلویحا امام را تهدید کرد و امام با اکراه و اجبار، ولایتعهدی را پذیرفتند و فرمودند: «ولایتعهدی را می‏پذیرم؛ به شرط آن که آمر و ناهی و مفتی و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم.»

و مأمون همه‏ی این شرایط را پذیرفت.(1)

«ریان بن صلت» می‏گوید: خدمت امام رضا علیه‏السلام رفتم و عرض کردم: ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله برخی می‏گویند که شما قبول ولیعهدی مأمون را نموده‏اید، با آن که نسبت به دنیا اظهار زهد و بی‏رغبتی می‏فرمایید!

امام فرمودند: خدا گواه است که این کار خوشایند من نبود، اما میان پذیرش ولیعهدی و کشته شدن قرار گرفتم و ناچار پذیرفتم. آیا نمی‏دانید که «یوسف علیه‏السلام» پیامبر خدا بود و چون ضرورت پیدا شد که خزانه‏دار عزیز مصر شود، پذیرفت. اینک نیز ضرورت اقتضا کرد که

من مقام ولایتعهدی را به اکراه و اجبار بپذیریم. افزون بر این، من داخل این کار نشدم؛ مگر کسی که از آن خارج است. به خدای متعال شکایت می‏برم و از او یاری می‏جویم.(2)

«محمد بن عرفه» می‏گوید: به امام عرض کردم: ای فرزند پیامبر خدا! چرا ولیعهدی را پذیرفتی؟

فرمودند: به همان دلیل که جدم علی علیه‏السلام را وادار کردند در آن شورا شرکت کند.(3)

«یاسر خادم» می‏گوید: پس از آن که ولایتعهدی را قبول کرده بود، او را دیدم؛ دست‏هایش را به سوی آسمان بلند کرده، می‏گفت:

خدایا! تو می‏دانی که من به ناچار و با اکراه پذیرفتم، پس مرا مؤاخذه مکن؛ همچنان که بنده و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نکردی، هنگامی که ولایت مصر را پذیرفت.(4)

امام علیه‏السلام به یکی از خواص خود که از ولایتعهدی امام خوشحال بود، فرمودند:

خوشحال نباش؛ این کار به انجام نخواهد رسید و به این حال نخواهد ماند.(5)


1) الارشاد، شیخ مفید، ص 290.

2) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 138.

3) همان، ص 141.

4) امالی صدوق، ص 72.

5) الارشاد، ص 292.