نادر در زمان جنگ قندهار سفیری به دهلی فرستاد و از محمد شاه گورکانی پادشاه هند تقاضا کرد که از ورود افغانیهای فراری به خاک هند جلوگیری کند، ولی او اعتنایی به این درخواست نکرد. نادر این عمل را بهانهی کشورگشایی خود قرار داد و لشکرش را به سوی هند گسیل کرد.
او با سپاهی گران از طریق قندهار به سوی هندوستان رهسپار شد. لشگرکشی نادر به هند، پیامدهایی بسیار داشت از جمله این که:
خزانه و جواهرات سلطنتی هندوستان به نادر تقدیم شد.
ممالک غرب رودخانهی اتک و سند نالاسنگرا (یکی از شعبههای سند) یعنی پیشاور و کابل و غزنین و کوهستان افغانستان و ایالت تته به ایران واگذار شد.
افزون بر جواهرات سلطنتی و تخت طاووس و نه تخت مرصع و دیگر سلاحهای مرصع و مقداری مسکوک طلا و نقره و پارچههای قیمتی و وسایل خانه و اسلحه و توپ، 1000 فیل و 000 / 17 اسب و 000 / 10 شتر و صد خواجه و 130 نویسنده و 200 آهنگر و 300 بنا و صد سنگتراش و دویست تاجر از هند به ایران آورده شد و همچنین 000 / 60 جلد از کتب خطی گرانبها، که برخی از آنها را نادر خود از کتابخانه پادشاهی هند جدا کرده بود، به ایران گسیل داشت و به آستان قدس رضوی و کتابخانهی شاهی تهران سپرد.
اما در این لشکرکشی اگر برای ایران فوایدی منظور شود، برای دولت و ملت هند صدمات سنگین و جبران ناپذیری نهفته بود؛ زیرا اساس حکومت مرکزی را که خود به جانب اضمحلال میرفت – سستتر کرد.(1)
نادر شاه پس از پیروزی بزرگ خود در هندوستان تصمیم گرفت به ماوراءالنهر و ترکستان حمله کند و حاکمان شهرهای غربی رود جیحون و شهر خوارزم را، که خود را مستقل میدانستند و از حکومت مرکزی ایران اطاعت نمیکردند – دوباره به اطاعت وادار سازد. از این رو، به سوی بخارا حرکت کرد و ابوالفیض خان، حاکم بخارا، چون توان مقاومت نداشت، بیدرنگ اعلان اطاعت کرد. نادر حکومت بخارا را با عنوان سلطنت دوباره بدو بخشید و دختر او را به عقد خویش در آورد.
روش نادر آن بود که پس از فتح نواحی مختلف، بهترین جوانان آن نواحی را لباس رزم میپوشاند و از سپاهیان خود میکرد. در بخارا نیز ده هزار تن از جوانان ماوراءالنهر به اردوی نادری پیوستند و فرزند حکیم آنالیق وزیر ابوالفیض به سرداریشان تعیین شد.
نادر آن گاه به سوی شهر خوارزم حرکت کرد. انتظار او آن بود که ایلبارس خان، حاکم ازبک خوارزم ابراز بندگی و اطاعت کند، ولی برخلاف انتظار او چنین نشد. وی حتی چند تن از نمایندگان نادر را که برای مذاکره نزد او رفته بودند به قتل رساند. نادر پس از شنیدن این خبر با همهی نیروی خود به خوارزم شتافت و در جنگی خونین ایلبارس را شکست داد. پس از این پیروزی، ایلبارس را نزد او آوردند. دستور داد ایلبارس و بیست تن دیگر از بزرگان خوارزم را بیدرنگ گردن بزنند.(2)
نادرشاه پس از این پیروزیها از طریق مرو و کلات روانهی مشهد شد. وی در اواخر شوال 1153 ه. ق به مشهد رسید. در این هنگام نادر در اوج اقتدار میزیست و شهر مشهد وسعت بسیار یافته و همچون یک شهر مرکزی شده بود. این پیرزویهای پیدرپی، نادر را سخت مغرور ساخت و این غرور زمینهی نابودی تمام دستاوردها و افتخارات وی را فراهم ساخت.
در این هنگام از تجاوزات دگر بارهی عثمانیها اخبار تازهای به نادر شاه رسید. نخست تصور میشد که نادر سپاه خود را به سوی غرب ایران خواهد برد، اما چنین نکرد. وی تصمیم داشت قوم لزگی را مجازات کند. لزگیها (یا لگزیها) که در قفقاز در لگزستان (حوالی دربند شیروان) ساکن بودند، مردمی سرسخت و شجاع بودند. آنان هنگام عزیمت نادر به هندوستان، به بخشی از سپاه ایران به فرماندهی ظهیرالدوله، برادر نادر شاه، حمله کردند و سپاه ایران را سخت شکست داده، برادر نادر را به قتل رساندند. همین امر موجب شد که پادشاه ایران، کینهی لزگیها را به دل گیرد و در اندیشهی انتقام باشد.
نادر با سپاهی گران به سوی داغستان حرکت کرد. وی برای رسیدن به داغستان مجبور بود از راه استراباد و مازندران بگذرد. هنگام عبور از مازندران در نزدیکی محلی به نام زیراب حادثهای اتفاق افتاد که مسیر زندگی او را تغییر داد.
رویداد این بود که در میان جنگل انبوه، ناگهان شخصی، که در پناه درختی کمین کرده بود، نادرشاه را هدف تیر خود قرار داد. این تیر به خطا رفت و تنها زیر بازوی راستش را خراشید و انگشت دست چپ را نیز قطع کرد و سرانجام در گردن اسب فرورفت. اسب بر زمین درغلتید. نادر با خشم بسیار فرمان داد فردی را که تیراندازی کرده است دستگیر کنند، اما جست و جوی سپاهیان بینتیجه ماند. نادر از همان جا به فرزند خود، رضا قلی میرزا، که هم رکابش بود، بدگمان شد و او را در تهران گذاشت و خود با سپاه به سوی داغستان حرکت کرد.(3)
1) همان؛ ص 22 و 21.
2) همان؛ ص 22 و 23.
3) همان؛ ص 23.