حکیم ابوالقاسم فردوسی(1) از شعرای نامی ایران، بلکه از سخنوران بزرگ جهان
است. فضل و کمالات او از حد وصف فزون است. از آنجا که در تمامی فنون ادبی توانا بود مورد تجلیل سخنوران بزرگ جهان قرار گرفت و به حکیم، سلطان الشعرا و امیرالمتکلمین او را لقب دادند. او را «سبحان العجم» نیز گفتهاند چرا که همانند «سبحان وائل سالف الترجمة» که در ادبیات عرب از نظر فصاحت ضربالمثل است وی در فصاحت ادب پارسی زبانزد همهی سخنوران شده است.
همهی سخنوران و شعرای نامآور به استادی وی ایمان داشته و بر سخن او اعتماد کامل دارند. انوری گوید: نه اینکه فردوسی استاد و ما شاگردان وی هستیم؛ بلکه او خدای شعر و ما بندگان او میباشیم. فردوسی افزون بر شهرتش در فنون سخنوری، به صفت زهد و تقوی نیز مشهور بود و در محبت خاندان عصمت علیهمالسلام اهتمام تمام داشت. این محبت گاهی او را در برابر اهل سنت دچار مشکلاتی میکرد. چند بیت زیر از اشعار عاشقانهی وی دربارهی اهل بیت علیهمالسلام است:
مرا غمز کردند کان بد سخن++
به مهر نبی و علی شد کهن
به مهر نبی و علی گفتهام++
گهرهای معنی بسی سفتهام
نباشد به جز بیپدر دشمنش++
که یزدان بسوزد آتش تنش
فردوسی در یکی از روستاهای طوس متولد شد و از دهقان زادگان طوس بود. در ابتدا به کشاورزی اشتغال داشت. پدرش هم در باغچهای از والی آن نواحی به نام فردوس، سمت باغبانی داشت؛ از این رو، به فردوسی ملقب بود. بعد از وفات او پسرش به همان لقب پدر شناخته شد و آن را تخلص شعری خود نمود. بعد از تحصیل به مطالعه کتابهای تاریخ کهن ایرانی پرداخته و اطلاعات بسیاری اندوخت. سرانجام از والی آن دیار رنجیده خاطر شد و به «غزنه» رفت و برای اظهار تظلم از والی، به دنبال وسیلهی مناسبی برای ره یافتن به دربار سلطان محمود بود تا روزی به طور اتفاقی در مجلس عنصری و عسجدی و فرخی حاضر شد. ایشان هم برای اینکه
فردوسی در مجلس ایشان نباشد، گفتند: اینجا مجلس مشاعره است و هر کسی که قوه شعری نداشته باشد، حق حضور در اینجا را ندارد. فردوسی اظهار داشت که از آن قوه بیبهره نمیباشد، پس تبانی نمودند که یکی از ایشان مصراعی گوید و دیگران نیز نظیره آن را گفته و استقبالش نمایند روی این اصل عنصری گفت:
چون عارض تو گل نبود در گلشن
پس عسجدی گفت:
مانند رخت ماه نباشد روشن
پس فرخی گفت:
مژگانت همی گذر کند از جوشن
پس فردوسی گفت:
مانند سنان گیو در جنگ پشن
آنان افزون بر قوهی شعری فردوسی، اطلاعات تاریخی او را نیز کشف نمودند و بسیار احترامش کرده و او را جزو گروه خویش قرار دادند، همچنین او را شایسته و برازندهی به نظم درآوردن تاریخ پادشاهان عجم دانستند. این کار پیش از آن از سوی سلطان به عهدهی عنصری محول شده بود. او را حضور سلطان معرفی کردند. او نیز چند بیت در مدح سلطان گفت که از آن جمله است:
چون کودک لب از شیر مادر بشست
به گهواره محمود گوید نخست
گفتههای او مورد پسند سلطان واقع شد و بعد از پرسشهایی از تاریخ طوس، اطلاعات تاریخی او را نیز بسیار دیده و به نظم درآوردن تاریخ پادشاهان عجم را به عهده او سپرد و به هر یک بیت، یک دینار به عنوان انعام و صلهی شاهانه مقرر داشت.
فردوسی نیز سی سال عمر عزیز خود را صرف این خدمت مهم تاریخی کرد و شاهنامهی مشهور را که بارها چاپ شده، در تاریخ پادشاهان عجم به رشته نظم در آورد. شاهنامه با عبارات و کلمات فصیحش برای اثبات علم و حکمت و احاطه
تاریخی و تبحر فردوسی در فن بدیع و بلاغت و فنون سخنوری گواه صادق و برهانی قاطع میباشد. فردوسی شاهنامه را در حدود شصت هزار بیت – که در آغاز و انجام هر داستان سخنان حکیمانهی بسیاری را آورده – به نظم در آورده است.
دربارهی این کتاب گویند: شاهنامه نه تنها کتابی تاریخی است که حاوی شرح حال پادشاهان و نامداران ایران و رویدادها و قضایای ایشان میباشد؛ بلکه کتاب وعظ و اخلاق و حکمت بوده و اغلب فنون ادبی را مشتمل و قاموس لغت پارسی و مرجع مهم مورخین و ادبا میباشد. در سال چهارصدم هجرت موفق به پایان رساندن شاهنامه گردید و در این باره گوید:
بسی رنج بردم در این سال سی++
عجم را زنده کردم بدین پارسی
ز هجرت شده پنج هشتاد بار++
که گفتم من این نامه شاهوار
با این همه بدخواهی و حسادت کسانی که بذل آن مقرری را (یعنی به ازای هر بیت یک دینار) برای یک شاعر رافضی شیعی خلاف غبطه خزانه دولتی برمیشمردند، دل سلطان را به توهم سود و صرفهی دولتی کدر کردند و او را از ارادهاش منصرف و به خلف وعده مقرری (که خیانتی حقیقی برای مقام سلطنت بود) وادار ساختند. سلطان این ننگ تاریخی و زیان و خسارت جبرانناپذیر را پذیرفت و زر و طلا را به سیم و نقره تبدیل کرد و به جای شصت هزار دینار مقرری شصت هزار درهم پول نقره فرستاد و در حمام به او تسلیم کردند. فردوسی نیز همین که از تبدیل دینار به درهم آگاه گردید، همهی آنها را سه قسمت کرده، قسمتی را به استاد حمامی، قسمتی را به شربتچی و قسمت دیگر را به آورندهی درهمها (که گماشته سلطان بود) بخشود و خودش چیزی برنداشت. پس از آن به هجویه مشهور برای سلطان محمود پرداخت. اشعار زیر از ابیات همان هجویه است:
به سی سال بردم به شهنامه رنج++
که شاهم ببخشد به پاداش گنج
اگر شاه را شاه بودی پدر++
به سر برنهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بدی++
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
چو اندر تبارش بزرگی نبود++
نیارست نام بزرگان شنود
کف شاه محمود والا تبار++
نه اندر نه آمد سه اندر چهار
درختی که تلخ است وی را سرشت++
گرش بر نشانی به باغ بهشت
و راز جوی خلدش به هنگام آب++
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد++
همان میوه تلخ بار آورد
به عنبر فروشان اگر بگذری++
شود جامه تو همه عنبری
و گر بگذری نزد انگشتگر++
از او جز سیاهی نیابی دگر
رود حرمت خود نگهدارد او++
دگر شاعران را نیازارد او
که شاعر چو رنجد بگوید هجا++
هجا تا قیامت بماند بجا
سپس فردوسی از آنجا فرار کرد و پس از مدتی به هرات رفت و از آنجا عازم طبرستان شد. در پایان به بغداد رفته و قصه یوسف و زلیخا را به نام خلیفهی وقت به نظم درآورد. سرانجام به واسطه پیری و گذشت زمان به وطن خود بازگشت و پنهان زندگی میکرد، تا در چهارصد و یازدهم ه. ق مطابق یک هزار و بیستم میلادی و یا در چهارصد و شانزده هجرت وفات نمود. مدفنش در طوس مشهور است. تألیفات بسیاری به عربی و پارسی به او منسوب میباشد.
امام غزالی با آن همه جلالت و تبحر علمیاش، گفته کاشکی ممکن بود تمامی تألیفات خود را با این دو بیت فردوسی عوض میکردم:
پرستیدن دادگر پیشه کن++
ز روز گذر کردن اندیشه کن
بترس از خدا و میازار کس++
ره رستگاری همین است و بس(2)
دربارهی فردوسی سخن بسیار است که در این نوشته بیش از این سخن به درازا نمیکشیم.
1) شایستهی یادآوری است که شاعری دیگر در قرن دهم هجری با نام «فردوسی طویل» میزیسته که او هم به تقلید از «فردوسی طوسی» شاهنامهای در سیصد و هشتاد مجلد مشتمل بیش از یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار بیت سروده است. ریحانه الادب، ج 4، ص 323.
2) گزینشی از ریحانة الادب، ج 4، ص 318 تا ص 322.