جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فردوسی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

حکیم ابوالقاسم فردوسی(1) از شعرای نامی ایران، بلکه از سخنوران بزرگ جهان

است. فضل و کمالات او از حد وصف فزون است. از آنجا که در تمامی فنون ادبی توانا بود مورد تجلیل سخنوران بزرگ جهان قرار گرفت و به حکیم، سلطان الشعرا و امیرالمتکلمین او را لقب دادند. او را «سبحان العجم» نیز گفته‏اند چرا که همانند «سبحان وائل سالف الترجمة» که در ادبیات عرب از نظر فصاحت ضرب‏المثل است وی در فصاحت ادب پارسی زبانزد همه‏ی سخنوران شده است.

همه‏ی سخنوران و شعرای نام‏آور به استادی وی ایمان داشته و بر سخن او اعتماد کامل دارند. انوری گوید: نه اینکه فردوسی استاد و ما شاگردان وی هستیم؛ بلکه او خدای شعر و ما بندگان او می‏باشیم. فردوسی افزون بر شهرتش در فنون سخنوری، به صفت زهد و تقوی نیز مشهور بود و در محبت خاندان عصمت علیهم‏السلام اهتمام تمام داشت. این محبت گاهی او را در برابر اهل سنت دچار مشکلاتی می‏کرد. چند بیت زیر از اشعار عاشقانه‏ی وی درباره‏ی اهل بیت علیهم‏السلام است:

مرا غمز کردند کان بد سخن‏++

به مهر نبی و علی شد کهن‏

به مهر نبی و علی گفته‏ام‏++

گهرهای معنی بسی سفته‏ام‏

نباشد به جز بی‏پدر دشمنش‏++

که یزدان بسوزد آتش تنش‏

فردوسی در یکی از روستاهای طوس متولد شد و از دهقان زادگان طوس بود. در ابتدا به کشاورزی اشتغال داشت. پدرش هم در باغچه‏ای از والی آن نواحی به نام فردوس، سمت باغبانی داشت؛ از این رو، به فردوسی ملقب بود. بعد از وفات او پسرش به همان لقب پدر شناخته شد و آن را تخلص شعری خود نمود. بعد از تحصیل به مطالعه کتابهای تاریخ کهن ایرانی پرداخته و اطلاعات بسیاری اندوخت. سرانجام از والی آن دیار رنجیده خاطر شد و به «غزنه» رفت و برای اظهار تظلم از والی، به دنبال وسیله‏ی مناسبی برای ره یافتن به دربار سلطان محمود بود تا روزی به طور اتفاقی در مجلس عنصری و عسجدی و فرخی حاضر شد. ایشان هم برای اینکه

فردوسی در مجلس ایشان نباشد، گفتند: اینجا مجلس مشاعره است و هر کسی که قوه شعری نداشته باشد، حق حضور در اینجا را ندارد. فردوسی اظهار داشت که از آن قوه بی‏بهره نمی‏باشد، پس تبانی نمودند که یکی از ایشان مصراعی گوید و دیگران نیز نظیره آن را گفته و استقبالش نمایند روی این اصل عنصری گفت:

چون عارض تو گل نبود در گلشن‏

پس عسجدی گفت:

مانند رخت ماه نباشد روشن‏

پس فرخی گفت:

مژگانت همی گذر کند از جوشن‏

پس فردوسی گفت:

مانند سنان گیو در جنگ پشن‏

آنان افزون بر قوه‏ی شعری فردوسی، اطلاعات تاریخی او را نیز کشف نمودند و بسیار احترامش کرده و او را جزو گروه خویش قرار دادند، همچنین او را شایسته و برازنده‏ی به نظم درآوردن تاریخ پادشاهان عجم دانستند. این کار پیش از آن از سوی سلطان به عهده‏ی عنصری محول شده بود. او را حضور سلطان معرفی کردند. او نیز چند بیت در مدح سلطان گفت که از آن جمله است:

چون کودک لب از شیر مادر بشست‏

به گهواره محمود گوید نخست‏

گفته‏های او مورد پسند سلطان واقع شد و بعد از پرسش‏هایی از تاریخ طوس، اطلاعات تاریخی او را نیز بسیار دیده و به نظم درآوردن تاریخ پادشاهان عجم را به عهده او سپرد و به هر یک بیت، یک دینار به عنوان انعام و صله‏ی شاهانه مقرر داشت.

فردوسی نیز سی سال عمر عزیز خود را صرف این خدمت مهم تاریخی کرد و شاهنامه‏ی مشهور را که بارها چاپ شده، در تاریخ پادشاهان عجم به رشته نظم در آورد. شاهنامه با عبارات و کلمات فصیحش برای اثبات علم و حکمت و احاطه

تاریخی و تبحر فردوسی در فن بدیع و بلاغت و فنون سخنوری گواه صادق و برهانی قاطع می‏باشد. فردوسی شاهنامه را در حدود شصت هزار بیت – که در آغاز و انجام هر داستان سخنان حکیمانه‏ی بسیاری را آورده – به نظم در آورده است.

درباره‏ی این کتاب گویند: شاهنامه نه تنها کتابی تاریخی است که حاوی شرح حال پادشاهان و نامداران ایران و رویدادها و قضایای ایشان می‏باشد؛ بلکه کتاب وعظ و اخلاق و حکمت بوده و اغلب فنون ادبی را مشتمل و قاموس لغت پارسی و مرجع مهم مورخین و ادبا می‏باشد. در سال چهارصدم هجرت موفق به پایان رساندن شاهنامه گردید و در این باره گوید:

بسی رنج بردم در این سال سی‏++

عجم را زنده کردم بدین پارسی‏

ز هجرت شده پنج هشتاد بار++

که گفتم من این نامه شاهوار

با این همه بدخواهی و حسادت کسانی که بذل آن مقرری را (یعنی به ازای هر بیت یک دینار) برای یک شاعر رافضی شیعی خلاف غبطه خزانه دولتی برمی‏شمردند، دل سلطان را به توهم سود و صرفه‏ی دولتی کدر کردند و او را از اراده‏اش منصرف و به خلف وعده مقرری (که خیانتی حقیقی برای مقام سلطنت بود) وادار ساختند. سلطان این ننگ تاریخی و زیان و خسارت جبران‏ناپذیر را پذیرفت و زر و طلا را به سیم و نقره تبدیل کرد و به جای شصت هزار دینار مقرری شصت هزار درهم پول نقره فرستاد و در حمام به او تسلیم کردند. فردوسی نیز همین که از تبدیل دینار به درهم آگاه گردید، همه‏ی آنها را سه قسمت کرده، قسمتی را به استاد حمامی، قسمتی را به شربت‏چی و قسمت دیگر را به آورنده‏ی درهم‏ها (که گماشته سلطان بود) بخشود و خودش چیزی برنداشت. پس از آن به هجویه مشهور برای سلطان محمود پرداخت. اشعار زیر از ابیات همان هجویه است:

به سی سال بردم به شهنامه رنج‏++

که شاهم ببخشد به پاداش گنج‏

اگر شاه را شاه بودی پدر++

به سر برنهادی مرا تاج زر

اگر مادر شاه بانو بدی‏++

مرا سیم و زر تا به زانو بدی‏

چو اندر تبارش بزرگی نبود++

نیارست نام بزرگان شنود

کف شاه محمود والا تبار++

نه اندر نه آمد سه اندر چهار

درختی که تلخ است وی را سرشت‏++

گرش بر نشانی به باغ بهشت‏

و راز جوی خلدش به هنگام آب‏++

به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب‏

سرانجام گوهر به کار آورد++

همان میوه تلخ بار آورد

به عنبر فروشان اگر بگذری‏++

شود جامه تو همه عنبری‏

و گر بگذری نزد انگشت‏گر++

از او جز سیاهی نیابی دگر

رود حرمت خود نگهدارد او++

دگر شاعران را نیازارد او

که شاعر چو رنجد بگوید هجا++

هجا تا قیامت بماند بجا

سپس فردوسی از آنجا فرار کرد و پس از مدتی به هرات رفت و از آنجا عازم طبرستان شد. در پایان به بغداد رفته و قصه یوسف و زلیخا را به نام خلیفه‏ی وقت به نظم درآورد. سرانجام به واسطه پیری و گذشت زمان به وطن خود بازگشت و پنهان زندگی می‏کرد، تا در چهارصد و یازدهم ه. ق مطابق یک هزار و بیستم میلادی و یا در چهارصد و شانزده هجرت وفات نمود. مدفنش در طوس مشهور است. تألیفات بسیاری به عربی و پارسی به او منسوب می‏باشد.

امام غزالی با آن همه جلالت و تبحر علمی‏اش، گفته کاشکی ممکن بود تمامی تألیفات خود را با این دو بیت فردوسی عوض می‏کردم:

پرستیدن دادگر پیشه کن‏++

ز روز گذر کردن اندیشه کن‏

بترس از خدا و میازار کس‏++

ره رستگاری همین است و بس(2)

درباره‏ی فردوسی سخن بسیار است که در این نوشته بیش از این سخن به درازا نمی‏کشیم.


1) شایسته‏ی یادآوری است که شاعری دیگر در قرن دهم هجری با نام «فردوسی طویل» می‏زیسته که او هم به تقلید از «فردوسی طوسی» شاهنامه‏ای در سیصد و هشتاد مجلد مشتمل بیش از یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار بیت سروده است. ریحانه الادب، ج 4، ص 323.

2) گزینشی از ریحانة الادب، ج 4، ص 318 تا ص 322.