برای داوری دربارهی گزارش شک باید چند نکتهی مهم را مورد توجه قرار دهیم:
1 – کسانی که خدمت حضرت علی علیهالسلام رسیدند و برای رفتن به یکی از مرزها اجازه خواستند بر این باور بودند که علی علیهالسلام رهبر جامعه است و باید از او در این باره رخصت بخواهند. این عمل، نشان دهندهی بیعت آنان با حضرت علی علیهالسلام است. چگونه ممکن است کسانی که جزء یاران آن حضرت نیستند، از وی برای رفتن به مرزها اجازه بخواهند؟!
2 – حضرت علی علیهالسلام ربیع بن خثیم را به عنوان سرپرست این گروه برگزید. این گزینش، نشانهی اعتماد امیرمؤمنان علیهالسلام به ربیع است؛ زیرا فرماندهی سپاهی که عازم مرزهای کشور پهناور اسلامی است، از اهمیت فراوانی برخوردار است؛ افزون بر آن که امام علی علیهالسلام عازم جنگ صفین بوده و تنها سپردن فرماندهی به شخصی مورد اعتماد میتوانست نگرانی حضرت علی علیهالسلام را از آن مرز برطرف سازد.
3 – بنابر خبر نصر بن مزاحم، آنان به امیرمؤمنان علیهالسلام گفتند: «ما به فضل برتری شما آگاهیم.» پس خارج کردن آنان از دایرهی ولایت کار آسانی نیست. جملهی «انا شککنا فی هذا القتال» گواه آن است که شک آنان در امامت حضرت علی علیهالسلام نبوده است. اگر آنان در امامت و بر حق بودن حضرت علی علیهالسلام شکی میداشتند، هرگز برای رفتن به مرزهای کشوری، که او رهبرش بود، جانفشانی نمیکردند و بیگمان از آن حضرت اجازه نمیخواستند.
4 – شرایط سیاسی آن روزگار به گونهای بوده است که تردید آنان تا اندازهای طبیعی بوده است. البته نه آن که تردیدشان بر حق باشد. این گروه باید با کسانی نبرد میکردند که تا دیروز همگی در یک صف، به سوی یک قبله نماز میخواندند. از این رو، بر خود لرزیدند و در چنین نبردی شک کردند. آنان حضرت علی علیهالسلام را بر
حق و او را امیرمؤمنان میدانستند و فرمانش را لازم الاجرا میشمردند؛ اما بر ایمان خود بیم داشتند. در حقیقت بیم آنها بر ایمانشان بود نه بر دنیایشان. برای روشن شدن این سخن، لازم است فضای سیاسی آن زمان را قدری ژرفتر بنگریم. جو سیاسی آن دوران کاملا غبارآلود بوده و کسانی که حق را تشخیص میدادند بسیار نادر بودهاند. در این دوره از تاریخ اسلام، بسیاری از بزرگان در فضای تار سیاست بازی امویان بازی خوردند و دین خود را از کف دادند. بزرگی، صحابی بودن و درک رسول خدا از گمراهی آنان جلوگیری نکرد.
کتاب وقعة الصفین، که خبر تردید ربیع بن خثیم و دوستانش را نقل کرده است، فضای پر از فتنه و آشوب آن دوران را به خوبی نشان میدهد. گرچه اهل ایمان نباید در هیچ شرایطی از راه حق روی برتابند، اما برای داوری امروز، توجه به شرایط آن روزگار بسیار ضروری است. در آغاز خبر نصر بن مزاحم آمده است: بیشتر مردم به علی علیهالسلام پاسخ مثبت دادند و راه افتادند، ولی گروهی از یاران عبدالله بن مسعود (که در میان آنان عبیده سلمانی و یارانش بودند) خدمت حضرت علی علیهالسلام رسیدند و گفتند: «ما همراه شما میآییم، اما با شما هم اردو نمیشویم، بلکه جداگانه اردو میزنیم. در امر شما و اهل شام نظر میکنیم و با هر کس که خواستار چیزی شود که شایستگی آن را ندارد و او را یاغی و سرکش یافتیم، مبارزه میکنیم.»
حضرت علی علیهالسلام از این پیشنهاد استقبال کرد و فرمود: «آفرین بر شما! آفرین بر این دیدگاه! این، همان تفقه در دین و آگاهی بر سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله است. هر کس بر این امر راضی نباشد، خیانتکار و ستم پیشه است.»(1)
دلهرهها و تردیدها بسیار بود. شک و تردید حتی برای کسانی که تا اندازهای سالم بودند، کم و بیشتر وجود داشت. وقعة الصفین در جایی دیگر آورده است:
أبوزبیب بن عوف از امام علیهالسلام خواست شهادت دهد که گسستن پیوند ولایت از سپاه شام و دشمنی با آنان، راه حق است. امام گواهی داد. سپس عمار نیز گواهی داد و او به استناد این دو گواه به راه خویش مطئمن شد.(2)
سیاست بازان چنان جو را آلوده کرده بودند که کمتر کسی حق را از باطل باز میشناخت. در این فضای بس تیره و تار است که ربیع بن خثیم از رفتن به جبههی نبرد با شامیان دلهره دارد و ترجیح میدهد به یکی از مرزها برود تا ایمان خود را نگاه دارد. ربیع بن خثیم با آن که از یاران امیرمؤمنان علیهالسلام و زاهدان و عابدان معروف بود، در ایمان و اعتقاد به درجات کامل نایل نگشته بود. او برای آن که ایمان میانهی خود را از دست ندهد، از معرکهای سخت و دشوار (که بزرگانی از صحابه نیز در آن زمین گیر شده بودند) به میدانی آسانتر گریخت.
شرکت نکردن ربیع و دوستانش در جنگ صفین با اجازهی امام علی علیهالسلام بود. پس آنان از دستور حضرت سرپیچی نکردند.
دومین ایرادی که به ربیع بن خثیم گرفتهاند، دربارهی برخوردش با خبر شهادت امام حسین علیهالسلام است. اشکال کنندگان گفتهاند: ربیع پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین علیهالسلام، یزید را لعن نکرد و به گونهای موضعگیری نکرد که تبری جستن وی از جنایات یزیدی بر همگان روشن شود؛ چرا او پس از شنیدن خبر شهادت حسین بن علی علیهماالسلام، تنها گفت: «خداوند به حساب قاتلان رسیدگی خواهد کرد و کشتههای این نبرد نزد خدا رفتهاند.»
ایراد بیشتر اشکال کنندگان متوجه خبری است که در روضات الجنات آمده است. در این کتاب گزارشی دربارهی برخورد ربیع بن خثیم با خبر شهادت امام حسین علیهالسلام آمده، که به هیچ سند معتبری ارجاع داده نشده و معلوم نیست که از چه کتابی نقل شده است. برای پاسخگویی به این ایراد، به جستجویی گسترده نیازمند بودیم، از این رو، با یاری جستن از رایانه و کتابخانههای بزرگ به نتایج تازهای دست یافتیم.
در این کاوش، بیش از ده نقل گوناگون از خبر برخورد ربیع با رویداد عاشورا به دست آمد. با دستیابی به نقلهای گوناگون روشن شد که سهو القلمی از مرحوم خوانساری قدس سره سر زده است و خبر وی از اعتبار کافی بهرهمند نیست. در همین سو، ثابت کردیم که سخنان استاد شهید مطهری در کتاب گفتار معنوی نیز خالی از اشکال نیست.
اگر بدون هیچ پیش داوری به این گزارشها بنگریم، درمییابیم که ربیع بن خثیم، قاتلان امام حسین علیهالسلام را دشمنان پیامبر و اسلام دانسته است. مگر میشود کسی محبت خاندان پیامبر را در دل نداشته باشد و آن گاه که خبر شهادت حسین بن علی علیهمالسلام را میشنود، ناله سر دهد و بگوید:
آیا سرانجام این امت چنین کردند؟! برگزیدگانی را به شهادت رساندند که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را میدید به سینهی خود میچسباند، لبهایشان را بوسه میزد، آنان را دوست میداشت و با دست خود غذا به ایشان میداد و اگر پیامبر به کوفه میآمد، تنها در خانهی آنان منزل میگزید؟!(3)
برخی انتظار دارند که ربیع بیش از این ابراز انزجار میکرد. باید شرایط آن زمان را بررسی کرد. آیا در آن زمان به آسانی میشد دستگاه یزید را زیر سؤال برد؟! آیا ابراز تنفر و انزجار از کارهای یزید میسر بود؟! اگر انجام چنین کارهایی در آن زمان ممکن بود و ربیع در این زمینه سهلانگاری کرده باشد، میتوان به وی خرده گرفت که چرا خشم و نفرت خود را نسبت به جنایات یزیدیان آشکارا ابراز نکرده است.
اگر ربیع بن خثیم تنها به دلیل کم حرفی، سخنی علیه یزیدیان نگفته باشد، سکوتش هیچ ارزشی ندارد؛ زیرا پلیدی یزید و جنایاتش بیش از آن بود که کسی به دلیل کم حرفی از او ابراز تنفر و انزجار نکند. در این مواقع خاموشی عین کم خردی و حماقت است و هیچ ارزشی ندارد، اما اثبات چنین ادعایی خیلی آسان نیست.
1) وقعة الصفین (ص 110)بحارالانوار (ج 32، ص 406).
2) وقعة الصفین (ص 100).
3) این بند، خلاصهی روایتهایی است که در کتاب تلاشگر میدان زهد آوردهایم.