جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عنایت شیخ حسنعلی اصفهانی به گنبد سبز

زمان مطالعه: 5 دقیقه

مقبره‏ی شیخ مؤمن مورد توجه و علاقه‏ی مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی بوده و برای فاتحه بسیار به آن جا می‏رفته و دراویش آن محل را دلگرمی می‏داده است. رضاخان، دستور خیابان کشی‏های مشهد را صادر کرد و یکی هم خیابان خاکی بود که همه‏ی ساختمان این مقبره را خراب می‏کرد؛ زیرا بنای گنبد سبز درست در وسط خیابان قرار می‏گرفت. خیابان کشی به دیوار باغی رسید که ساختمان کنونی گنبد سبز درون آن باغ بود. مرحوم حاج شیخ (که تمام رؤسای آن روز مشهد به ایشان ارادت داشتند) فرمودند: «اگر ممکن است این ساختمان را خراب نکنند.» این کار نشدنی بود، ولی برای احترام حاج شیخ از ادامه‏ی کار خیابان دست کشیدند و کار آن جا را متوقف ساختند. چند سالی خیابان خاکی نیمه تمام ماند تا ماجری مسجد گوهرشاد پیش آمد و آن فاجعه‏ی بزرگ – که لکه‏ی ننگی بر دامن رضاخان است – پدید آمد. پس از ماجرای مسجد، دستور اکید و شدید برای ادامه‏ی خیابان کشی‏های مشهد صادر شد. اشخاصی که از درون دستگاه حکومتی با حاج شیخ مرتبط بودند، به او گفتند که کاری از ما ساخته نیست و باید خیابان ادامه یابد و بنای گنبد سبز خراب شود.

استانداری و نیابت تولیت با پاک‏روان بود. پاکروان چنان که معروف بود، می‏گفت: «من دو عیب دارم: یکی این که به مکه رفته‏ام و دیگر اینکه سید هستم.»(1) نیز معروف بود که در سال، دو مرتبه، شب عاشورا و شب وفات امام رضا علیه‏السلام الزاما در خطبه‏ی آستانه شرکت می‏کرده است. هنگام تشرف به حرم، دستش را روی ضریح می‏گذاشته و می‏بوسیده و سپس دست‏ها را با الکل ضدعفونی می‏کرده است. معتقد بوده که ضریح آلوده به میکرب است؛ زیرا بیشتر مردم ضریح را می‏بوسند و دست می‏کشند. همسر پاکروان زنی خارجی بود و چون آن زمان آب لوله‏کشی نبود، از چشمه‏های بیرون شهر آب می‏آوردند و آن را می‏جوشاند و استفاده می‏کرد.

همین پاکروان (زمانی که قرار بود مقبره‏ی گنبد سبز را خراب کنند) یک شب بی‏علت تا صبح نخوابیده بود. شب دوم مانند شب اول خواب به چشمانش نیامده بود. روز بعد، پزشکان او را به باغ ملک‏آباد آوردند و دوا و درمان کردند. شب سوم نیز از خواب خبری نبود. کارکنان ملک‏آباد می‏گفتند، به ناچار قالیچه‏ای را به صورت گهواره میان دو رخت نصب کردند و او را در گهواره گذاشته، حرکت می‏دادند، شاید بخوابد، ولی اثری از خواب در او پیدا نشد. به شاه تلگراف کرد و درخواست مرخصی نمود تا برای معالجه به تهران برود. پاسخ تلگراف رضاخان خیلی تند و تهدیدآمیز آمد که «مگر در مشهد طبیب و دوا نیست که تقاضای آمدن به تهران می‏کنی؟!»

یکی از رؤسای آستان قدس به او گفته بود که شخصی به نام حاج شیخ حسنعلی در قلعه‏ی سمرقند زندگی می‏کند از معالجات طب قدیم سررشته دارد. اگر صلاح بدانید از ایشان دعوت کنیم. سپس کسانی را به خدمت حاج شیخ فرستاد. فرزند آن بزرگوار به فرستادگان او می‏گوید: «آقای حاج شیخ نزد کسی نمی‏روند. هر کس کاری دارد، او باید مراجعه کند.» وقتی نتیجه را به او گفتند، تعجب می‏کند که چه کسانی پیدا می‏شوند که قدرت چنین کاری دارند. قرار بر این می‏شود که او را به ملاقات حاج شیخ بیاورند.

روزها مرحوم حاج شیخ (وقتی به شهر می‏آمد)، گاهی به منزل شخصی به نام شیخ محمد – که از شاگردانش بود – می‏رفت. او مردی فقیر بود و خانه‏ای کوچک داشت. پاک‏روان همراه چند نفر از محترمین آن روز، به خانه‏ی شیخ محمد می‏رود و از نزدیک می‏بیند که مردم در چه خانه‏هایی زندگی می‏کنند. نیازمندان از زن و مرد، شهری و روستایی، گرد حاج شیخ نشسته بودند. پاکروان نیز مانند یکی از مردم در آن جا می‏نشیند. او را معرفی می‏کنند و بیماری بی‏خوابی را خود به عرض می‏رساند. حاح شیخ دانه‏ای خرما و انجیری – که غالبا خشکیده و مانده بود – به او می‏دهد و می‏فرماید: «یکی بعد از نماز مغرب و یکی پس از نماز عشاء بخورید و صلوات

فرستاده، قل هو الله بخوانید.» حالا کسی که با آن وصف دستش را روی ضریح می‏گذاشته، باید این خرما و انجیر را – که حاج شیخ نزدیک لب‏ها برده و بر آن می‏دمیده است – به حکم احتیاج بخورد.

آشنایان پاکروان نقل کرده‏اند که: وقتی به باغ ملک‏آباد آمد، گفت: «من نماز یاد دارم؛ ولی شست و شوی سر و صورت (یعنی وضو) را فراموش کرده‏ام. به او تعلیم دادند. نماز خواند و خرما و انجیر را خورد و آن شب یکی دو ساعت خوابید. حاج شیخ فرموده بود که یک کاسه‏ی چینی هم بیاورند تا در آن دعا بنویسند.»

آقای حسن مکرم، سرپرست املاک اختصاصی شاه در فریمان، ادامه‏ی ماجرا را چنین نقل می‏کند که: روز بعد پاکروان و همسرش و یکی دو نفر از کسانش به فریمان آمدند و کاسه‏ی دعا نوشته را به فریمان آوردند و گفتند: «حاج شیخ حسنعلی دستور داده‏اند که یک نفر وضو بگیرد و آب پاک در این کاسه بریزد و نوشته‏ها را به وسیله‏ی دست با آن آب بشوید و مریض بخورد.» آقای مکرم می‏گوید: «من مأمور این کار شدم. همسر پاکروان وقتی دید من با دستم آب داخل کاسه را به دیواره‏ی کاسه می‏کشم، نتوانست تحمل کند و از اتاق بیرون رفت. کوتاه سخن آن که آب دعا را سر کشید و بی‏درنگ گفت: «محل استراحت!» مکرم او را به اطاقی، که آماده بود، راهنمایی کرد. آقای مکرم می‏گوید: «به خدا قسم پنج دقیقه طول نکشید که صدای خرناس او فضای سالن را پر کرد و ده ساعت تمام خوابید.»

پاکروان وقتی بیدار شد و حالش خوب شد، مات و متحیر بود که این چه کسی است و این چگونه اثری است که در خرما و انجیر و این آب بود. تقاضای ملاقات دوباره با حاج شیخ را داشت. حاج شیخ فرمود: «ضرورتی ندارد. مقصود خوب شدن بود که حاصل است.» پاکروان پیغام داد و فراوان اصرار کرد که از من چیزی بخواهند، اگر امری داشته باشند، دستورشان را اطاعت می‏کنم. حاج شیخ فرمود: «اگر ممکن است این گنبد سبز را خراب نکنند.» او بی‏درنگ رئیس فرهنگ را احضار کرد و فرمان داد تحقیق کنند و ببینند گنبد سبز از آثار باستانی است یا نه.

مرحوم فیوضات، که رئیس فرهنگ بود و مرحوم عبدالحمید مولوی و آقای علمی – که آن زمان رئیس اداره‏ی باستان شناسی بود – پرونده‏ای برای ساختمان درست کردند که این بنا باستانی است. پنج هزار تومان اداره‏ی اوقاف و پنج هزار تومان شخص پاکروان پرداختند و قسمت‏های خراب آن را بازسازی کردند.

بعضی از اصحاب سر حاج شیخ گفته‏اند: که حاج شیخ فرموده است: «من پاکروان را بی‏خواب کردم و خودم هم دست از سر او برداشتم.»

اکنون که سخن از گنبد سبز است، مناسب است ماجرای دیگری را نیز در این باره باز گوییم. برای مشهد استانداری به نام فرخ منصوب شد. او درباره‏ی گنبد سبز گفته بود: «این چه وضعی است! این بنا به کلی خیابان را ناقص کرده، باید خراب شود.» هر چه به او گفتند که مردم به این بنا حساسیت دارند، به خرجش نرفت. محمود علمی و حاج عبدالحمید مولوی، عضو هیئت باستان شناسی، نزد او رفتند. گفت: «چاره‏ای نیست. باید خراب شود.» عده‏ای سرباز در محل حاضر کرد که اگر شورشی شود، مانع شوند. خود نیز کنار خیابان ایستاد و کارگران را به پشت‏بام ساختمان فرستاد. همان جا ایستاده بود که تلگراف عزلش را به دستش دادند و دستور رسید که بی‏درنگ حرکت کند. کارگران پایین آمدند و سربازان رفتند و گفتند سبز همچنان باقی ماند.(2)


1) مرحوم اشرف الواعظین یزدی به او گفته بود: «ناراحت نباشید؛ زیرا معلوم نیست حج شما مقبول باشد و مسلم نیست که شما سید باشید.».

2) شمه‏ای از کرامات حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، با کمی تصرف، ص 44 تا ص 48.