جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ارادت شیخ‏ بهایی به شیخ مؤمن

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در کتاب اصول تصوف چنین آمده است که: شیخ‏بهایی یکی از مریدان شیخ مؤمن مشهدی بوده است.(1)

این مطلب به وسیله‏ی شواهدی تأیید می‏شود، چنان که فرزند شیخ حسنعلی اصفهانی درباره‏ی ارادت پدرش به مقبره‏ی شیخ مؤمن می‏گوید:

عصر هر پنجشنبه زیارت گنبد سبز را ترک نمی‏کردند و می‏فرمودند: «در کتاب خطی، که مؤلف آن سید بزرگواری از اهل قزوین و نواده‏ی دختری مرحوم شیخ بهاءالدین عاملی قدس سره بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است، خواندم که چون جدم شیخ‏بهایی به مشهد مشرف می‏شوند، پس از سه شب، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در عالم رؤیا زیارت می‏کنند که با عتاب به وی می‏فرمایند: چرا تاکنون به دیدار گل ما، شیخ مؤمن، نرفته‏ای؟! بامداد همان شب شیخ‏بهایی برای زیارت شیخ مؤمن از خانه بیرون می‏رود و در راه دو تن از اهل علم را می‏بیند و خواب خود را برایشان نقل می‏کند. آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤمن همراه می‏گردند و برای آزمایش شیخ هر یک نیتی می‏کنند. یکی از آنان کفن و دیگری انار و سومی شیر برنج را در خاطر می‏گذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل می‏کنند، شیخ می‏گوید: تا

پیامبر دستور نفرمود، به دیدارم نیامدی؟! می‏خواهی بگویم که در رؤیا به تو چه فرموده‏اند؟ شیخ‏بهایی رؤیای خودش را نقل می‏کند و شیخ مؤمن می‏گوید: معلوم می‏شود ما هنوز ثمره نشده‏ایم که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است. پس از آن شیخ مؤمن برخاسته و از گنجه‏ی خود عمامه و بشقابی انار و ظرفی شیر برنج به ترتیب پیش روی کسانی که آنها را نیت کرده‏اند قرار می‏دهد.»

همچنین، پدرم از همان کتاب روایت کرد:

«روزگاری حاکمی از اصفهان همراه سه نفر از کارمندان خود مأمور شهر بلخ یا مرو می‏شود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه دست می‏دهد و سر به بیابان می‏گذارد، آن سه نفر به سوی مأموریت خود روانه می‏شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش می‏دهند. حاکم یک ماه در کوه‏های اطراف نیشابور سرگردان می‏ماند تا آن که شبی در خواب می‏بیند فیلی قصد جان او را دارد. در این هنگام پیری فرارسیده سیلی سختی به صورت پیل می‏نوازد و حیوان در اثر آن سیلی می‏افتد و می‏میرد. بامداد همان شب حاکم مزبور وارد مشهد می‏شود و دنبال کسی که خوابش را تعبیر کند می‏گردد. شیخ مؤمن را به وی معرفی می‏کنند. چون به صورت شیخ می‏نگرد می‏یابد که وی همان پیری است که دوش در رؤیا او را از دست فیل نجات داد. آنگاه شیخ پیش از آن که حاکم خواب خود را بیان کند این رباعی را می‏خواند:

آنیم که پیل برنتابد لت ما++

بر عرش برین زنند هر شب کت ما

گر مورچه‏ای درآید اندر صف ما++

آن مورچه شیر گردد از همت ما

پس از آن شیخ قدس سره حاکم را از آن حال خارج کرده و با دستوری او را به سوی مأموریتش روانه می‏فرماید.»(2)


1) اصول تصوف، ص 22.

2) نشان از بی‏نشانها، ص 24 و ص 25.