این شرح حال از کتاب فضیلتهای فراموش شده نوشتهی حسین علی راشد، فرزند ملا عباس تربتی برگرفته شده است. کتاب با مقدمهی بسیار زیبای جلال رفیع خواندنیتر شده است. با خواندن این کتاب بیشتر با شخصیت این بزرگ مرد روزگار آشنا شوید.
در زاویهی شمال غربی صحن نو، در آخرین غرفه، مردی آرمیده است که تا ابد بیدار است. نام آن بیدار جاوید، عباس مشهور به ملا عباس تربتی است. او فرزند ملا حسین علی کاریزکی است که در سال 1288 ه. ق(1250 یا 1251 خورشیدی) به دنیا آمده است.
حسین علی راشد، فرزند ملا عباس تربتی، که سالها با پدر خویش مأنوس بوده است، در شرح حال پدر چنین نوشته است:
مردی بود از دنیا گذشته و همیشه و در همه کار به یاد خدا و برای خدا. ایمان محکمی به خدا و پیغمبر و روز قیامت داشت، که احتمال خلاف آن حتی در خاطرش نمیگذشت. به همین جهت شب و روز دقیقهای از انجام وظایف
دینی و تکالیفی که بر گردن خود احساس میکرد غفلت نمیورزید و لحظهای از عمر خود را ضایع نمیکرد و به باطل نمیگذراند. آنچه عبادت بود از واجب و مستحب در تمام عمر انجام داد و هرگز مرتکب عیچ گناه کبیره یا صغیرهای نشد، به گونهای که میتوان گفت: حتی فکر گناه هم از خاطرش نمیگذشت. بیشتر ایام سال را روزه میگرفت و بیشتر این روزهها، را یک وعده غذا و بدون سحری خوردن بود.
افزون بر نمازهای واجب – که آنها را با تمام آداب و شرایط، در وقت فضیلت خود انجام میداد – و افزون بر نافلههای نمازها، در هر فرصتی که داشت خواه وقتی که در مجلسی بود و هنوز زمان منبر رفتنش نرسیده و یا هنگام سفره انداختن و یا زمانی که در خانه بود و فرصتی داشت، نماز میخواند و همهی این نمازها را مانند نمازهای یومیه از ظهر و عصر و مغرب و عشاء گرفته تا نماز صبح میخواند. برای پدر و مادر و خواهر از دنیا رفته و عمه و عمو و دیگر خویشاوندانی که داشته و الآن دستشان از دنیا کوتاه است نماز میخواند. حتی راه که میرفت همچنان نماز میخواند و با کسی صحبت نمیکرد و به جای سجده مهر را بر پیشانی میگذاشت، به همین خاطر همیشه با وضو بود. آنچه دعا و اعمال مستحب برای هر روز از سال وارد گشته را انجام میداد. تمام عمر – از روزی که به سن تکلیف رسید تا دو سه روز قبل از فوتش – تمام شبها هنگام سحر بیدار بود و نماز شب را با همهی آداب و شرایطش میخواند؛ یعنی جز دو سه روز آخر عمرش حتی یک شب نماز شبش ترک نشد. بسیار از ترس خدا میگریست و محبت بسیاری نسبت به خاندان رسالت داشت، به گونهای که هرگاه نام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا هر یک از ائمه اطهار علیهمالسلام بر زبانش جاری میشد اشکش نیز بر گونهاش جاری میشد. در منبر هنگام موعظه یا ذکر مصیبت اولیای دین، خودش پیش از همهی شنوندگان میگریست. بسیار محتاط بود؛ از این رو، هنگام موعظه یا
گفتن مسائل دینی یا ذکر مصائب اهل بیت، بیشتر از روی کتابهایی که معتبر میدانست میخواند.(1)
من حسینعلی راشد، که نویسنده این یادداشتها هستم، با برادرم، هر دو جزو طلاب علوم دینی بودیم و پدر من در تمام عمر یک شاهی از وجوهی که نزد او میآوردند به ما نداد؛ حتی ما را چنان ترسانده و تربیت کرده بود که اگر میخواستیم دست به آنها بزنیم خیال میکردیم دست به مار و عقرب میزنیم. من جوان بودم و در مشهد درس میخواندم. ایام تابستان به تربت رفته بودم، نزدیک غروب بود. مادرم پول خرد لازم داشت، یک پنج قرانی نقره را که در آن زمان رایج بود میخواست خرد کند. به پدرم گفت: «این پنج قرانی را با آن پولها خرد کنید!» پدرم گفت: «با اینها خرد نمیکنم. بفرستید سر کوچه در دکان بقالی خرد کنید.» من آن را بردم نزد بقال کوچه خرد کردم.(2)
همیشه به هر جا که میرفت خواه در شهر یا به بیرون از شهر، یک دستمال بسته کتاب که بیشتر چهار یا پنج کتاب سنگین با خود داشت… همیشه عصایی نیز داشت. بسته کتاب را زیر بغل میگرفت و عصا را به دست.(3)
1) فضیلتهای فراموش شده، ص 92 و 91.
2) همان؛ ص 93.
3) همان، ص 101.