در نوشتن شرح حال شیخبهایی از کتاب سیمایی از شیخبهایی در آیینه آثار. نوشتهی محمد قصری فراوان بهره بردهام.
نامش محمد، لقبش بهاءالدین و شهرتش بهایی یا شیخبهایی، جد اعلایش «حارث بن عبدالله اعور همدانی»(1) در گذشتهی سال 65 ه. ق یکی از یاران حضرت علی علیهالسلام است که بنابر نقل خلاصة الأثر در جنگ صفین حضوری جانانه داشته است.
روزی حارث همدانی نزد امیرمؤمنان علیهالسلام آمد و از روزگار و بیوفاییاش گله کرد. حضرت علی علیهالسلام سخنانی گرانقدر برای آرامش او فرمود. سید حمیری سخن امام را چنین به نظم کشید:
قول علی لحارث عجب++
کم ثم اعجوبة له حملا
یا حار همدان من یمت یرنی++
من مؤمن أو منافق قبلا
یعرفنی طرفه و أعرفه++
بنعته و اسمه و ما عملا
و أنت عند الصراط تعرفنی++
فلا تخف عثرة و لا زللا
أسقیک من بارد علی ظماء++
تخاله فی الحلاوة العسلا
أقول للنار حین توق للعرض++
دعیه لا تقربی الرجلا
دعیه لا تقربیه ان له++
حبلا بحبل الوصی متصلا(2)
سخن علی برای حارث همدانی چقدر شگفت است، این سخن چه شگفتیها در بردارد. ای حارث همدانی! هر کس بمیرد، چه مؤمن باشد و یا منافق، مرا رو به روی خود خواهد دید. او با چشمانش مرا خواهد دید و من او را با نام و نشان و کردارش میشناسم. و تو حارث همدانی، کنار پل دوزخ چون مرا ببینی، میشناسی. پس از لغزش و افتادن در دوزخ مترس!
در تشنگی آبی سرد و خوشگوار به تو خواهم داد که از شیرینی، آن را عسل
بپنداری. هنگامی که در جایگاه حسابرسی بایستی، به آتش میگویم: به او نزدیک مشو و رهایش کن؛ رهایش کن و هرگز گرد او مگرد و نزدیکش مشو؛ زیرا ریسمانی در دست دارد که به ریسمان ولایت جانشین رسول خدا متصل است.
پدر شیخبهایی، عزالدین حسین، از دانشمندان بزرگ دوران خود در لبنان و ایران و از شاگردان شهید ثانی بوده است. وی در سال 918 ه. ق در جبل عامل متولد شد و مدت بسیاری با استاد گرانقدر خود همراه بود. پس از شهادت استاد و وحشت از کینهی عثمانیان وادار به هجرت سوی ایران شد. همسر شیخبهایی، دختر شیخ علی منشار، شیخ الاسلام (و قاضی القضات) اصفهان بود. منصب شیخ الاسلامی اصفهان پس از مرگ شیخ علی منشار به شیخبهایی واگذار گردید. شیخ علی منشار به دلیل نزدیکی جایگاهش پیش شاه طهماسب، عزالدین حسین (پدر شیخبهایی) را برای آمدن به ایران تشویق کرد.
نویسندهی مستدرک الوسائل دربارهی همسر شیخبهایی نوشته است: «شیخبهایی زنی دانشمند داشت که عالم و محدث و فقیه و دختر زینالدین علی معروف به منشار عاملی بود.»
در جای دیگر آورده است: «زنان نزد او درس میخواندند. پدرش زینالدین علی منشار از دانشمندان روزگار شاه طهماسب بود و کتابهای بسیاری داشت که از هند آورده بود و گویند نزدیک چهارهزار کتاب بود و بیشتر زندگی خود را در هند گذرانده و چون مرد، دخترش که زن شیخبهایی بود، وارث او شد؛ زیرا جز یک دختر نداشت و این کتابها از جمله کتبی بود که شیخبهایی وقف کرد و پس از مرگ شیخبهایی بیشتر این کتابها نایاب شد؛ زیرا متولی در نگهداری آنها نکوشید.»
شیخبهایی برادری به نام عبدالصمد بن حسین داشته که در قزوین، به سال 966 ه. ق به دنیا آمده است و در سال 1020 ه. ق در راه سفر حج، نزدیک به مدینه منوره وفات می یابد. شیخبهایی کتاب فوائد الصمدیه در نحو را به نام او نوشته است.
شیخبهایی (بنابر قول مشهور) در غروب چهارشنبه، سه روز مانده از ذی الحجهی(3) سال 953 ه. ق در بعلبک چشم به جهان میگشاید. تا مدتی پس از تولد در بعلبک میزیسته است. در سال 965 ه. ق هنگام هجرت پدرش دوازده ساله بود که همراه خانواده به ایران آمد و نخست در اصفهان سکنا گزید. آنان سه سال در این شهر ماندند و سپس به سوی قزوین، پایتخت صفویان، حرکت کردند. شاه طهماسب، که آوازهی پدر شیخبهایی را به عنوان یکی از شاگردان برجسته شهید ثانی شنیده بود، از آنان به گرمی استقبال کرد و آنان نیز در آن شهر ماندند.
شیخبهایی برای تکمیل تحصیلات خود بسیار کوشید و نزدیک پانزده سال همواره به تحصیل پرداخت و حتی هنگامی که پدرش به خارج از قزوین مسافرتی طولانی میرفت، کمتر او را همراهی میکرد. تربیت و آموزش بهایی پیش از آمدن به ایران آغاز شده و نخستین معلم او – که بهترین معلمش بوده – پدرش، حسین بن عبدالصمد، بوده است. شیخبهایی از پدرش افزون بر ادبیات عرب، فقه و اصول و تفسیر و درس اخلاق و دوستی اهل بیت علیهمالسلام را نیز به خوبی فراگرفت. پس از پدر، شیخبهایی از محضر استادانی چون شیخ عبدالله مدرس یزدی، ملا علی مذهب المدرس و ملا افضل قاضی و شیخ احمد النهمنی کهدمی، معروف به پیر احمد و حکیم عمادالدین محمود و… بهره برد.
نویسندهی الذریعه در کتاب ارزشمند، خود، نزدیک به صد نفر از شاگردان شیخ را به مناسبتهای گوناگون معرفی کرده است که تنها به برخی از آنان اشاره میکنیم:
1 – سید حسین بن سید حیدر کرکی؛
2 – فاضل جواد بغدادی شارح زبدة الاصول؛
3 – سید ماجد بحرانی؛
4 – ملا محسن فیض کاشانی؛
5 – سید میرزا رفیعالدین نائینی؛
6 – محمدتقی مجلسی (مجلسی اول)؛
7 – محمد بن ابراهیم مشهور به ملاصدرا؛
از چهرهی ظاهری او چندان اطلاعی در دست نیست. تنها قصص العلماء آورده است که «شیخ بسیار کم ریش بود.» همواره در سفر جامهی درویشان و زاهدان بر تن داشت و با آنان که مقام حکومتی داشت، بیشتر دوست داشت پنهانی و ناشناخته سفر کند. زندگی اجتماعی او را میتوان به سه دوره تقسیم کرد که هر دوره نزدیک به یک سوم عمرش را در برگرفته است:
یکی دوران تحصیلات علمی، که بیشتر در جبل عامل و قزوین بوده است. و دیگر، دوران همراهی با شاه عباس، که یک سوم آخر عمرش بوده است. و دوران میانی، که بیشتر آن در سیر و سیاحت گذشته است. مهمترین دورهی زندگی سیاسی وی زمان شاه عباس و نزدیکی شیخبهایی با دستگاه حکومتی است. بیگمان او از چنین همراهی ناراحت بود و همنشینی با پادشاهان را با تمایلات عرفانی و ژرفنگری خود ناسازگار میدید؛ چنانکه در ریحانة الادب آمده است:
نزد شاه عباس قرب و منزلتی بسزا یافت. کتاب جامع عباسی را به نام شاه تألیف داشته است، لیکن در نظر حقیقت بین او هیچ ارزش نداشته و با آن همه ترقیات فوقالعاده در اثر میل مفرطی که به وحدت و انزوا و سیر و سلوک و طی مراحل عرفانی داشته تمامی آن همه مقامات رفیعه را پشت پا زده….
در کشکول خود، مینویسد:
اگر پدرم مرا از بلاد عرب به دیار عجم نیاورده بود و رفت و آمد با پادشاهان ایرانی نمیکرد، البته من اتقی و ازهد و اعبد مردم بودم، لیکن همنشینی و دوستی با اهل دنیا مرا از سر منزل حقیقت بازداشت. جز قیل و قال و نزاع و جدال چیزی حاصل نگشته و بهرهای نبردم.
سیر و سفر را یکی از راههای کاستن از ناراختی خود میدانست و مانند درویشان به سفر میپرداخت. او پس از واپسین سفر طولانی به کشورهای عربی، دوباره به اصفهان بازگشت و باز مورد تقرب شاه عباس قرار گرفت و تا پایان عمر در منصب شیخ الاسلامی به مردم خدمت میکرد. در این باره در نزهة الجلیس آمده است:
عاملی از منصب علمی والایی برخوردار بوده و در زمان شاه عباس منصب شیخ الاسلامی (و قاضی القضاتی) در اصفهان (به عنوان جانشین شیخ علی منشار) به دست آورده و نزد شاه عباس به دومین فرد در امور دینی تبدیل گردید و به همین ترتیب به مقام و شأنش افزوده میگشت.
این بالا رفتن مقام علمی و سیاسی، حسادت بسیاری از ساده اندیشان و متعصبان را برانگیخت تا آن جا که گروهی با استناد به اشعار عارفانهی او – که بیشتر رنگ تصوف داشت و این نگرش نزد حکومت ناپسند بود – به بدگویی او میپرداختند و تا آن جا به کار ادامه دادند که شیخ ناخشنودی خود را از این گروه بارها در اشعار و آثارش آورده است. او بارها از این که پدرش او را به ایران آورد، شکوه میکرد.
نویسندهی روضات الجنات به نقل از شاگرد شیخبهایی، سید عزالدین حسین بن سید حیدر کرکی عاملی آورده است:
نزدیک چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او میزیستم و با او به زیارت ائمهی عراق رفتم و در بغداد و کاظمین و نجف و کربلا و عسکریین احادیث بسیار بر او خواندم.
به هر روی، مدت زیادی از عمر شیخبهایی در سفر و سیاحت گذشته است، لیک این سفرها به گونهای انجام پذیرفته که موفق شده بسیاری از نوشتههایش را در این سفرها سامان دهد.
1) «همدان نام قبیلهای از قبایل حمیر عرب یمن بوده است که مورد عنایت اهل بیت علیهمالسلام نیز بودهاند.».
2) معاد شناسی، ج 2، ص 168.
3) هفده محرم نیز گفتهاند.