من عرف حقنا وجب حقه و من لم یعرف حقنا فلا حق له.(1)
حق کسانی که حق ما را بشناسند، ثابت و گرنه دارای حقی نمیباشند.
«امام رضا علیهالسلام»
بعد از کرامت نزول باران، برخی از بدخواهان حضرت رضا علیهالسلام به مأمون گفتند:
«ای امیرمؤمنان! نسبت به نیل خاندان علی به خلافت هشدار میدهیم؛ شما با دست خودتان، خود را به هلاکت میبرید؛ این خاندان جادوگر را که رو به خاموشی و افول بودند، مطرحشان نموده و بر سر زبانها انداختی. دنیا را با دروغ و خرافات خودشان پر کرده و به این باران، اظهار وجود نمودند.، میترسم. با سحر و جادویش خلافت را از خاندان بنیعباس به خود انتقال دهند؛ آیا کسی علیه خودش چون تو،
چنین جنایتی را مرتکب میشود؟!»
مأمون گفت:
«او بطور پنهانی و بدور از چشم ما مردم را به خود میخواند؛ از اینرو او را ولیعهد خود قرار دادیم تا عملکرد و خواستهاش به نفع ما تمام شود. اگر او را به حال خود رها میکردیم، توان مقابله نداشتیم و لیکن اکنون او کاملا در اختیار ماست و به تدریج مقام و منزلت او را نزد مردم به گونهای که بپندارند او شایستهی خلافت نیست، خدشهدار کرده و سپس ریشه کن میکنیم.»
حمید بن مهران به مأمون گفت:
«ای امیرمؤمنان! اجازه ده تا با او به بحث نشسته و رسوایش کنم.»
مأمون اظهار داشت:
«نزد من چیزی بهتر از این نیست.»
حمید بن مهران مجلسی گرد آورد و در آن به امام رضا علیهالسلام گفت:
«از تو حکایاتی نقل میکنند که اگر بدانی، آنها را انکار میکنی؛ از آنجمله بارانی است که طبق عادت همیشگی میبارید و لیکن مردم آنرا معجزه و از نشانههای بیهمتای تو دانستند و حال آنکه این امیرالمؤمنین (اشاره به مأمون) که او برتر از همه است، ترا در جایگاهی که خود میدانی، قرار داد؛ از اینرو روا نیست که مسائل کذب و دروغ را علیه او و به نفع خودت شایع کنی.»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«من مانع صحبت مردم دربارهی نعمتهای خدا دادیم نمیشوم امام در رابطه با مصاحب خودت که گفتی مرا بزرگ شمرده، اینرا بدان؛ پست و مقامی را که به من واگذار نمود، چون قضیهی یوسف صدیق و شاه مصر است که میدانی.»
او با خشم و غضب گفت:
«ای فرزند موسی! از حد و منزلت خود پا را فراتر نهاده و بارانی را که خداوند مقدر کرده بود، آیت و وسیله و قدرت خود قرار دادی. گویا مثل معجزهی ابراهیم خلیل علیهالسلام را که جزیی از پرندگان را بر سر چند کوه گذارد و با صدا زدنش همه زنده شده و نزد او آمدند، انجام دادی. اگر راست میگویی، این دو شیر را زنده و بر من چیره گردان.»
در اینحال امام رضا علیهالسلام به تصویر دو شیر بر مسند مأمون، ندایی زد و فرمود:
«آن فاجر گنهکار را بگیرید.»
در اینحال آن دو شیر مصور زنده شده و بی درنگ او را دریده و اثری از وی باقی نگذاشتند. حاضران با تحیر و شگفتی ناظر صحنه بودند که آن دو شیر نزد حضرت رضا علیهالسلام آمده و گفتند:
«اگر رخصت دهی، با این (اشاره به مأمون) آن کنیم که با او کردیم.»
و لیکن امام رضا علیهالسلام از آن دو شیر خواست که به حالت اولیهی خویش باز گردند.
مأمون که از ترس بیهوش شده و با ریختن گلاب و بر رویش به هوش آمد، اظهار داشت:
سپاس خدا را که مرا از شر حمید بن مهران نجات داد.»
سپس رو به امام علیهالسلام نمود و گفت:
«ای فرزند رسول خدا! این خلافت از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و شماست. اگر بخواهی، از تخت پایین میآیم تا در اختیار شما باشد.»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«اگر میخواستم با شما به مناظره و گفتگو نمیپرداختم. بطور یقین خداوند متعال غیر از انسانهای نادان، همه آفریدهاش را چون تصویر این دو شیر فرمانبر ما قرار داده و پروردگار متعال را در رابطه با جهال و از بنی آدم تدبیری است؛ امر الهی است؛ که ترا به حال خود واگذارم و زیر دست تو بودن من به عنوان ولیعهد، چون دستور خداوند به یوسف است که زیر دست فرعون مصر باشد.»(2)
1) تحف العقول ص 471.
2) بحار الأنوار ج 49 ص 182 – 185 و عیون اخبار الرضا ج 2 ص 171.