إنما یراد من الامام قسطه و عدله؛ إذا قال صدق و إذا حکم عدل و إذا وعد أنجز.(1)
جز این نیست که از امام قسط و عدلش را میخواهند؛ راستگو، دادگر و وفاکننده به وعدهاش باشد.
«امام رضا علیهالسلام».
مأمون جهت مقابله با بر افراشته شدن پرچم حکومت علوی، تدبیری اندیشید تا درخت تشیع را ریشه کن کند. در این راستا بهترین شیوه (نابودی خصم به دست خود) را که همان ولایتعهدی امام رضا علیهالسلام بود، مد نظر قرار داد.
او در این رابطه به مخالفان ولایتعهدی حضرت رضا علیهالسلام گفت:
«او (امام رضا علیهالسلام) در خفا و دور از چشم ما، مردم را سوی خود دعوت میکرد؛ ما با ولیعهدی او، تمام فعالیتهایش را به نفع خودمان
قرار داده و اعتقاد پیروانش به او را تغییر میدهیم اگر او را به حال خود رها میکردیم، مشکلاتی که ما را توان مقابله با آنها نبود، برای ما پدید میآورد. اکنون وجههی او را کم کم نزد مردم خدشهدار کرده (ترور شخصیت) و سپس او را میکشیم.»(2)
اگر مأمون این نبرد فرهنگی و سیاسی را که با برنامه ریزی دقیق و هوشیارانه آغاز کرده بود، به انجام میرساند، بطور یقین به هدف خود نائل میشد و لیکن امام رضا علیهالسلام تمام بافتههای او را از هم تافت و مأمون را در میدان نبردی که به وجود آورده بود، با شکست کامل مواجه ساخت.
مأمون که سفر و اقامت در خراسان را با اهرم فشار و زور در خفا و با اکرام و احترام در ظاهر به امام رضا علیهالسلام تحمیل کرد، موجب شد که حضرت از مدینه به انحاء مختلف با گفتار و رفتار خویش مردم را روشن سازد که این سفر، سفر مبارزه و شهادت است.
امام رضا علیهالسلام در وداع با رسول خدا صلی الله علیه و آله و خانوادهاش، هنگام خروج از مدینه و در طواف کعبه با زبان دعا و اشک به همه ثابت کرد که مأمون با سوء نیت و قصد کشتن، او را به خراسان میبرد.
بر سر قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گریه کنان فرمود:
«از کنار جدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله، سوی شهادت در غربت و دفن در
کنار هارون میروم.»(3)
و به خانوادهی خویش فرمود:
«با صدای بلند برای من گریه کنید. من دیگر نزد خانوادهام بر نمیگردم.»(4)
وقتی امام رضا علیهالسلام نزد مأمون رسید مأمون با اکرام و احترام گفت:
«میخواهم خلافت را به تو واگذار کنم.»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«اگر خلافت را خداوند برای تو قرار داده است، جائز نیست آنرا از خود خلع کنی و به دیگری واگذاری؛ و اگر خلافت را برای تو قرار نداده است، چیزی را که برای تو نیست، چگونه به دیگری واگذار میکنی؟»
مأمون گفت:
«چارهای جز قبول آن نداری؟»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«به هیچ وجه از روی اختیار آنرا نمیپذیرم.»
مأمون گفت:
«اگر خلافت را نمیپذیری، ولی عهد من باش تا بعد از من خلافت از آن تو باشد.»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«قسم بخدا، پدرم از اجدادم و ایشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردهاند که بطور یقین من قبل از تو مظلومانه با سم کشته خواهم شد که فرشتگان آسمان و زمین بر من میگریند و در دیار غربت، کنار هارون دفن میشوم.»
مأمون گفت:
«در حالیکه من زندهام چه کسی توان کشتن بلکه اسائهی ادب به شما را دارد؟!»
امام رضا علیهالسلام اظهار داشت:
«اگر میخواستم ، نام قاتلم و را میگفتم.»
مأمون گفت:
«ای فرزند رسول خدا! جز این نیست که تو با این حرفها میخواهی از پیشنهاد من سر باز زنی و تا مردم در دنیا ترا زاهد بدانند.»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«قسم به خدا، از ابتدای آفرینشم دروغ نگفته و دنیا را برای دنیا نخواستهام. بطور یقین و آنچه را اراده کردهای، میدانم.»
بعد از سؤال مأمون از مقصود امام علیهالسلام و امان خواستن حضرت، امام رضا علیهالسلام فرمود:
«تو میخواهی برای مردم مرا راغب به دنیا که دنیا به کامش نیست، معرفی کنی و به ایشان بگویی: ” آیا نمیبینید با چه حرص و طمعی
ولایتعهدی را برای رسیدن به خلافت پذیرفت “.»
در اینحال مأمون را خشم و غضب فرا گرفت و پس از چندی با سخنان تهدید آمیز گفت:
«قسم به خدا، اگر ولایتعهدی را نپذیری، با زور و اجبار بر گردنت نهاده و در غیر اینصورت گردنت را میزنم. عمر بن خطاب شورای شش نفری را که جد تو، علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین، نیز در آن بود تشکیل داد و شرط کرد که مخالف نظر شورا را از بین خودشان، گردن بزنند.»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«خداوند متعال مرا از اینکه با دست خودم، خود را به هلاکت اندازم، نهی فرموده است؛ بنابراین آنرا به شرط اینکه در عزل و نصب افراد و تغییر آداب و رسوم دخالت نکرده و از دور مشاوری باشم، میپذیرم.
بار الها! تو میدانی که با اکراه و اجبار این را پذیرفتم؛ پس همچنانکه یوسف و دانیال، دو پیغمبرت، را که برای پذیرش مسئولیت در حکومت طاغوت زمانشان مؤاخذه ننمودی، مرا نیز مؤاخذه مفرما.»
مأمون با قبول شرایط امام رضا علیهالسلام ولایتعهدی وی را اعلان نمود و با دعوت از مسئولان لشکری و کشوری جهت بیعت با حضرت، مجلسی را که همه باید لباس سیاه که شعار عباسیان بود از تن بدر
کرده و با لباس در آن حضور مییافتند تشکیل داد و جز سه نفر (عیسی جلودی، علی بن عمران، ابویونس) که مأمون به جهت بیعت نکردن با ولایتعهدی امام رضا علیهالسلام، دستور حبس آنها را صادر کرد، همه با حضرت بیعت نمودند. علاوه بر این مأمون دستور داد تا به نام حضرت سکه بزنند و دخترش، امحبیب، را به ازدواج امام رضا علیهالسلام و امفضل را به ازدواج امام محمد تقی علیهالسلام، فرزند بزرگوار امام رضا علیهالسلام در آورد.(5)
1) کشف الغمة ج 3 ص 148.
2) بحارالأنوار ج 49 ص 183.
3) بحارالأنوار ج 49 ص 117.
4) همان.
5) بحارالأنوار ج 49 ص 129 – 132 – عیون اخبار الرضا ج 2 ص 139 – 147 – ارشاد مفید ج 2 ص 259 – 263 – کشف الغمه ج 3 ص 102 و 101.