جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ترا بجان مادرت

زمان مطالعه: 5 دقیقه

در یزد مرد صالح و با تقوایی زندگی می کرد برخلاف خود برادری داشت که اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از بدعملی برادر خود در رنج و شکنجه و آزار بود. و گاهی از اوقات مردم نزد او می آمدند و از اذیت و آزار برادرش به او شکایت می کردند و می گفتند برادر تو فلان کس ‍ را آزار داده و گاه می گفتند که با فلان کس نزاع و جدال نموده و چون هر روز رفتار بدی از او بروز می کرد از اینجهت مردم آن مرد صالح بیچاره را مؤاخذه و ملامت می کردند.

تا آنکه آن مرد صالح اراده زیارت مشهد مقدس حضرت رضا (ع) را نمود و تدارک راه و توشه شد و با کاروانی براه افتاد. جماعتی جهت مشایعت و بدرقه زوار حضرت رضا (ع) آمدند. مرد فاسق هم یابوئی سوار شد و با مشایعت کننده ها آمد تا آنکه اهل مشایعت برگردیدند لکن آن برادر امتناع از مراجعت نمود. و گفت من فرد بسیار معصیت کاری هستم و من هم می خواهم بزیارت حضرت رضا (ع) بروم بلکه بشفاعت آنحضرت خداوند از من عفو فرماید.

مرد صالح بجهت خوف اذیت و آزار خود در برگردانیدن او

ابرام و اصرار زیادی کرد لکن موفق نشد و مرد فاسق گفت من با تو کاری ندارم یابوی خود را سوار و با زوار می روم مرد صالح علاجی ندید و سکوت کرد و تن بقضا نمود. یک چند وقتی نگذشت باز باقتضای طبیعت خود، در بین مسافرین بنای شرارت و بدرفتاری را با برادر خود و سایر زوار آغاز نمود و هر روز با یکی مجادله می کرد و دیگران را اذیّت و آزار می نمود و مردم پشت سر یکدیگر نزد آن برادر صالح می آمدند و شکایت می کردند و آن بیچاره را آسوده نمی گذاشتند.

تا اینکه آن مرد فاسق در یکی از منازل مریض شد و رفته رفته مرضش ‍ شدیدتر شد تا در نیشابور یا منازل نزدیک مشهد وفات کرد.

مرد صالح بدن برادر را غسل داد کفن کرد و نماز بر جسدش گزارد آنگاه آنرا به نمد پیچیده و بر یابوی خودش بار کرد و با خود بمشهد حمل نمود و پس ‍ از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوی (ع) دفن کرد. لکن در امر او متفکر بود که بر او چه خواهد گذشت و با آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد؟! و بسیار خواهان بود که او را در خواب ببیند و از او در این باب تحقیق و بررسی نماید. تا آنکه دو سه روزی از دفن او گذشت برادر خود را در خواب دید که حالش بسیار جالب و خوب است . گفت : برادر تو که در دنیا فلان بودی چطور شد به این مقام رسیدی ؟

گفت ای برادر بدانکه امر مرگ و عقابت آن بسیار سخت است و اگر شفاعت این امام رضا (ع) نبود که من تا حال هلاک بودم . بدان ای برادر که چون مرا قبض روح نمودند من خود را یک پارچه آتش دیدم ، بسترم آتش ، فراشم آتش ، فضای منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فریاد می زدم سوختم سوختم شما حاضرین مرا می دیدید ولی اعتنائی نمی کردید. تا آنکه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتید دیدم آن تابوت منقلب بآتش شد و من فریاد می زدم سوختم سوختم کسی ملتفت من نگردید تا آنکه مرا بردند و برهنه کردند و بالای تخته ای از برای غسل دادن گذاشتند ناگهان دیدم که تخته هم منقلب به آتش شد هرقدر فریاد کردم کسی بمن توجه نمی کرد پس من با خود گفتم چون آب بر من ریزند شاید از آتش آسوده شوم لکن چون لباس از بدنم برآوردند ظرف آب را پر کردند بر بدنم ریختند دیدم که آب هم آتش شد من وقتی این چنین مشاهده کردم صدا زدم که بر من رحم کنید و این آتش سوزان را بر من نریزید کسی نشنید تا آنکه مرا شسته و برداشتند و روی کفن گذاشتند کرباس کفن هم آتش شد. سپس مرا در نمد پیچیدند آنهم آتش ، تابوت هم آتش ، تا آنکه مرا بر یابوی خودم بار کردند. همینطور در آتش بودم و می سوختم و در اثنای راه هر یک از زائرین بمن برمی خورد من بآن استغاثه می نمودم و اعتنائی از هیچیک نمی دیدم . تا آنکه داخل مشهد رضوی (ع) شدیم و تابوت

مرا برداشتند و از برای طواف بجانب حرم حضرت بردند چون بدر حرم مطهر رسیدند ناگهان آتش ناپدید شد و من خودم را آسوده و به حال اول دیدم و تابوت و کفن و سایر منضمات را برحال اول دیدم .

مرا داخل حرم مطهر کردند دیدم که صاحب حرم حضرت رضا (ع) بر بالای قبر مطهر خود ایستاده و سر مبارک خود را بزیر انداخته و ابدا اعتنائی بمن ندارد.

مرا یکدور طواف داد. چون ببالای سر ضریح مقدس رسیدم پیرمردی را ایستاده دیدم که متوجه بسوی من گردید و فرمود بامام (ع) استغاثه کن تا شفاعت نماید و تو را از این عقوبت برهاند چون این سخن را شنیدم متوجه بآنحضرت گردیدم و عرض کردم فدایت شوم مرا دریاب . آنحضرت بمن اعتنائی نفرمود.

بار دیگر مرا بطرف بالای سر مطهر عبور دادند آنمرد اول فرمود استغاثه کن بامام (ع). باز عرض کردم فدایت شوم مرا دریاب باز آنحضرت جوابی نفرمود.

تا دفعه سوم چنانکه متعارف است مرا ببالای سرآوردند باز آن پیرمرد فرمود استغاثه کن گفتم چه کنم که جواب نمی فرماید، فرمود اگر از حرم خارج شوی باز همان عذاب و آتش است و دیگر علاجی نداری گفتم چه باید کرد. که آنحضرت توجه نماید و شفاعت کند.

فرمود بجده اش فاطمه زهرا (علیهاالسلام) آنحضرت را قسم بده و آن معصومه را شفیعه خود کن .

چون این سخن را شنیدم شروع به گریه کردم و عرض کردم فدایت شوم بمن رحم کن و منت بگذار تو را بحق جده ات فاطمه زهرا صدیقه مظلومه (علیهاالسلام) قسم می دهم که مرا مأیوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانه خود مرا مران .

تا این سخن را حضرت شنید بسوی من نگاهی کرد و مانند کسیکه گریه راه گلویش را بسته باشد فرمود چه کنم جای شفاعت که از برای ما نگذاشته اید سپس دست های مبارک خود را بسوی آسمان برداشت و لبهای خود را حرکت داد. گویا زبان بشفاعت گشود. چون مرا بیرون آوردند دیگر آن آتش ‍ را ندیدم و از عذاب آسوده شدم .

در تحفة الرضویه نقل می کند:

برادر مؤمن همانشب در خواب دید باغی است در جوار حضرت رضا (ع) در نهایت صفا و در عمارت آن باغ دید شخصی نشسته با نهایت عزمت چون خوب نگاه کرد دید آن فرد برادرش است که روز گذشته او را دفن کرده پس از حال او استفسار کرد شرح حال را گفت تا رسید بآنجا که پیرمرد در مرتبه سوم گفت :

آنحضرت را بحق جدش پیغمبر قسم بده من چون بآن دستور عمل کردم مرا باین باغ آوردند و اینها همه از لطفی است که تو در

عالم برادری با من کردی و اگر مرا باین مکان مقدس نمی آوردی من همیشه در عذاب بودم .(1)

ای که بر خاک حریم تو ملایک زده بوس++

رشک فردوس برین گشته زتو خطه طوس

هرکه آید بگدائی بدر خانه تو++

حاش لِلّه که ز درگاه تو گردد مأیوس


1) دارالسلام عراقی.