به نظر می رسد که اباصلت هروی همین لحظات جان سوز را به تصویر می کشد و می گوید:
نا گاه جوان خوشبوی مشکین مویی در میان خانه حاضر شد که
سیمای ولایت و امامت از چهرهی نورانی و دلگشایش نمایان بود. او شبیهترین مردم به حضرت علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه بود.من شتابان به سوی او رفتم و عرض کردم: من تمام درها را بسته بودم؛ شما از کدام راه وارد شدید؟
فرمود: آن قادری که در یک لحظه مرا از مدینه به توس رسانید، از درهای بسته نیز وارد کرد.
پرسیدم: شما که هستید؟
فرمود: منم حجّت خدا بر تو ای اباصلت! من محمّد بن علی هستم که آمدهام با پدر غریب و مظلوم خویش وداع کنم.
سپس ایشان به حجّرهی پدر بزرگوارشان وارد شدند. وقتی چشم حضرت به سیمای فرزندش افتاد، حرکتی نموده و یوسف گمگشتهی خود را بعد از هجرانی طولانی و دردناک در آغوش کشیدند. امام رضا صلوات الله علیه فرزندش را در سینه خودد میفشردند و همواره میان چشمان او را میبوسیدند، سپس رازهایی را (که ظاهراً اسرار ولایت و امامت و گنجینههای علوم اِلاهی بوده) به فرزند خویش منتقل نمودند که البتّه من متوجّه آن مطالب نشدم.
آن گاه جوادالأئمه صلوات الله علیه دست خود را در گریبان پدر فرو برد و چیزی را که شبیه به گنجشک بود در آورد و آن را فروبرد؛ سپس روح شریف حضرت از قالب جسمانی خود خارج شد و به سوی رضوان
اِلاهی اوج گرفت.(1)
هرثمه نیز چنین میگوید: پاسی از شب گذشته بود که صدای ضجّه و شیون از خانهی امام رضا صلوات الله علیه بلند شد و مردم به طرف خانهی حضرت میشتافتند. من هم در آنجا حاضر شدم،و دیدم که مأمون ایستاده است و سر خود را برهنه کرده و صدا به عزا و گریه بلند کرده است.) !! ((2)
1) عیون اخبار الرّضا صلوات الله علیه ج 2 ص 243، بحارالأنوار: ج 49 ص 301.
2) عیون اخبار الرّضا صلوات الله علیه ج 2 ص 247، بحارالأنوار: ج 49 ص 296.