مأمون پس از گذشت مدّتی از حکومتش تصمیم گرفت که مرکز حکومت خود از را به بغداد انتقال دهد.مورّخین در بیان این که چرا مأمون پایتخت را به بغداد انتقال داد، مطالبی نقل کرده اند. از جمله در ضمن قضیهای نقل شده که حضرت رضا صلوات الله علیه به مأمون فرمودند: آیا نمیدانی که والی مسلمین همچون ستون در وسط خیمه است و هرکه بخواهد باید بتوانی بتواند به آسانی به او دسترسی پیدا کند؟
مأمون عرض کرد: ای آقای من، شما چه دستور میدهید؟
حضرت فرمودند: نظر من آن است که دار الخلافه و مرکز حکومت خود را محل حکومت پدران و اجدادت قرار دهی و به امور مسلمین توجه نمایی و آنها را به دیگران واگذار نکنی.
عرض کرد: آنچه شما فرمودید، صحیح است.
دراین راستا بود که مأمون به سوی بغداد عزم سفر نمود. و ظاهراً علت استقبال او از این پیشنهاد، تمایل باطنی اوبود که بغداد را که پایتخت حکومت پدران خود بود، مرکز قرار دهد و با بنیعبّاس ملاقات نماید.
ضمنا امرای عرب و کسانی را که برای حفظ حکومت او و پدرانش کوشش کردهاند، جمع کرده و جذب حکومت خود نماید.
از این رو کاروان حکومتی مأمون با حضور او و فضل بن سهل (وزیر و فرمانده لشکر) از مرو حرکت کرده و به طرف بغداد رهسپار شدند.
اما به چه دلیل و برای اجرای چه نقشهای بود که مأمون از نظر حضرت رضا صلوات الله علیه تبعیت کرد و مرکز حکومت خود را تغییر داد، دقیقا مشخص نیست.
شاید یکی از دلایل آن ملاقات با بنی عبّاس و امرای عرب بود که سال ها برای حفظ حکومت او وپدرانش کوشش کرده بودند تا آن ها را جمع کرده وجذب حکومت خود نماید.
ولی مشکلی او را از رفتن به بغداد بازمیداشت، عدّهای از مردم از فضل بن سهل، ظلم و ستم بسیاری دیده و از او دلِ خوشی نداشتند؛ چرا که فضل برخی از آن ها را از کار برکنار کرده بود و نیز برای نابودی هرثمه توطئه کرده و طاهر بن حسین را تبعید کرده بود وکارهای دیگری که موجب نارضایتی مردم شده بود.
از همهی اینها گذشته فضل با این که قدرت را کاملا در دست ندارد، ولی با شرایط مختلف آن، چنان در حکومت مأمون اعمال نفوذ داشت که مأمون با وجود این که خلیفه بود آزادانه حکومت نمیکرد.
علاوه بر این مشکل دیگر این بود که مأمون خلافت را از خاندان بنیعبّاس خارج کرده و علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه را ولی عهد خود قرار داده بود و حضرت در این سفر او را همراهی میفرمودند و در این صورت چگونه میتوانست حمایت بنیعباس را به خود جلب نماید؟
با وجود این دو مشکل (یعنی قدرت فضل و وجود علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه) امکان ورود به بغداد و حکومت در آن برای مأمون محدود میشد و در واقع همین امورموجب آن همه بحرانها و شورشها در بغداد شده بود و عمویش ابراهیم بن مهدی را در مقابل او عَلُم مخالفت برافراشته بود.
بنابراین مأمون حس میکرد اگر این دو مانع را از سر راه خود بردارد و فضل بن سهل و علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه را به قتل برساند، دیگر راحت خواهد شد و حکومت بغداد تا حدودی برای او میسر خواهد گشت.
و لکن از طرفی وجود دوستان و شیعیان علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه و عوامل قدرتمند فضل بن سهل و ارتش ایران مانع و مشکل بزرگی برای انجام این دو قتل بود.
البتّه حسن به سهل استاندار عراق بود و با تکیه بر قدرت برادرش فضل بن سهل سالها حکومت مینمود و مخالفین را در بند کشیده بود؛ ولی فضل بن سهل بیم آن داشت که اگر مخالفین اطراف مأمون را بگیرند و از خاندان سهل شکایت کنند، چه عذری بیاورد؟ و چگونه میتواند مقام خود را حفظ کند؟
از این رو فضل بن سهل خود، از رفتن به بغداد وحشت بسیار داشت، و با تدبیراتی که داشت، احتیاطا قبل از حرگت از مرو امان نامهی مفصّلی از مأمون گرفت، ولی غافل از این که مکر بالای مکر بسیار است.