جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گفتگویی گرم در مجلس مأمون

زمان مطالعه: 7 دقیقه

مأمون به میهمانان خویش خیره شده بود ولی در حقیقت مهمانی وجود نداشت. سلمان مروزی، فیلسوف بزرگ خراسان در مرو، زادگاه خویش، زبانزد خاص و عام بود که با هر کسی که به گفتگو و مناظره برمی‏خاست، او را عاجز و ساکت می‏ساخت. مأمون در حالی که بارقه‏ی امیدی در قلبش تلألؤ یافته بود گفت:

– آیا می‏دانی چرا کسی را به دنبال تو فرستادم؟ – نه نمی‏دانم، ای امیرمؤمنان! – پسر عمویم، علی بن موسی الرضا از حجاز به نزدم آمده و او متکلمان و هواداران آنان را دوست دارد… از این رو بایستی در یوم الترویه(1) ، برای مناظره با او به نزد ما بیایی. – ولی امیرالمؤمنین! من تمایل ندارم در مجلس شما از او سؤال کنم! – چرا؟! – از چیزی بیمناک نباش! من تو را بدین دلیل برگزیده‏ام که به توانت

واقفم و تنها هدف من این است که با یک سؤال هم که شده، او را عاجز نمایی! – ای امیرالمؤمنین! من تمام عواقب این کار را برعهده می‏گیرم… پس این مناظره را برگزار کن. – موعد ما یوم الترویه باشد؟ – هرچه شما بفرمایید سرورم!… فردا در برابر شما حاضر خواهم گردید. هنگامی که سلیمان مروزی دربار را ترک کرد، خلیفه وزیر خویش را فراخواند تا مأموریت تشکیل مجلسی پربار را که همگان شاهد نزاع و چالشی فکری باشند به او محول سازد. نقشه‏ی مأمون، کاستن تدریجی از منزلت و مقام امام رضا (علیه‏السلام) با نمایان ساختن ناتوانی او از پاسخ دادن در مجلسی بود که بزرگان و علمای چیره دستی در آن شرکت داشتند، و این مسأله، راه را برای رهایی یافتن از او هموار می‏ساخت و به امت این نکته را می‏فهماند که علویان با دیگران تفاوتی ندارند… آنان دوستدار دنیا هستند و از بسیاری از مسائل علمی آگاه نیستند! در حالی که حجاج در مکه به سوی منی در حرکت بودند، مجلس مأمون لبریز از علما و صاحب نفوذان دولتی بود. امام نشست و سلیمان نیز در برابر امام جلوس کرد. سلیمان به مأمون نگاهی کرد و مأمون نیز رو به امام نمود و گفت:

– این سلیمان مروزی است. امام به لبخندی بسنده کرد. مأمون، سلیمان را مورد خطاب قرار داد و

گفت:

– هر سؤالی که برایت پیش آمده از اباالحسن بپرس و با انصاف و دقت به سخنان او گوش بده. سلیمان برای مهیا شدن برای پرسیدن، جامه‏اش را مرتب کرد و سؤالات خویش را آغاز نمود:

– نظر شما راجع به کسی که اراده‏ی الهی را اسم و صفتی همچون زنده، شنوا، بینا و توانا بودن خداوند می‏داند چیست؟

– تو می‏گویی اشیاء ایجاد شده‏اند و برای اینکه او خواسته و اراده نموده، گوناگون هستند و نگفته‏اید که اشیاء محدث و گوناگون هستند، بدین دلیل که او بینا و شنواست. و این دلیلی است بر اینکه اراده و مشیت همچون شنوایی، بینایی و توانایی نیست.

– پس او همواره مورد اراده‏ی دیگری است!

– سلیمان! پس اراده‏ی او امر دیگری است؟

– آری.

– تو ثابت کردی که همواره چیزی همراه اوست؟

– من چنین چیزی را ثابت کرده‏ام.

– پس آیا اراده، محدث است؟

– نه محدث نیست. مروزی گزافه گویی می‏کرد… او در تنگنا واقع شده بود و ضد و نقیض می‏گفت: اراده قدیم نیست و محدث نیز نیست! مأمون رنجیده خاطر شد و با تلخکامی او را مورد خطاب قرار داد:

– منصفانه عمل کن… نمی‏بینی اهل نظر بر گرد تو هستند؟ آنگاه مأمون رو به امام نمود و با احترام گفت:

– اباالحسن! با او سخن بگو. او متکلم خراسان است! امام رو به رقیب خویش نمود و گفت:

– آیا اراده، محدث است؟

– نه محدث نیست!

– سلیمان! اراده محدث است. چرا که اگر چیزی قدیم نباشد، محدث است و اگر محدث نباشد، قدیم است.

– اراده از اوست… یعنی از خداست، همان گونه که شنوایی، بینایی و توانایی از اوست. – آیا خود او اراده می‏کند؟

– نه!

– پس چیزی که اراده شده، همچون شنوا و بینا نیست.

– او خودش اراده کرده، همان گونه که خودش شنوا و بینا و داناست. امام او را به چالش کشاند و فرمود:

– معنای این عبارت که او خودش اراده کرده چیست؟ او خود خواسته که چیزی باشد و خود خواسته که زنده، شنوا، بینا و یا توانا باشد؟ سلیمان دچار تردید شد… ولی با این حال گفت:

– آری.

– آیا او با اراده‏ی خویش چنین خواسته است؟

مروزی در پرتگاه تناقض گویی افتاد، هنگامی که گفت: -آری. در این هنگام امام او را غافلگیر کرد و فرمود: – پس اگر آن به اراده‏ی خودش نباشد، این سخن تو که او خود خواسته که زنده، بینا و شنوا باشد معنایی نخواهد داشت. مروزی نمی‏دانست چه بگوید ولی با ستیزه جویی فریاد زد: – آری… آن به اراده و خواست اوست. در اثر تناقض پاسخ‏های او، حاضران از خنده روده‏بر شده بودند. امام هم لبخندی زد و حاضران را مورد خطاب قرار داد و فرمود: – با او مدارا کنید. آنگاه رو به رقیب سرگشته‏اش کرد و فرمود: – سلیمان! شما اعتقاد دارید که خداوند در حال تغییر حال و از حالی به حال شدن است و این توصیف برای خداوند جایز نیست. سلیمان ساکت شد. امام فرمود: – سلیمان! از تو سؤالی دارم؟ – جانم به فدایت بفرمایید! – بگو ببینم تو و هوادارانت با مردم با آنچه که می‏دانید و می‏اندیشید سخن می‏گویید یا با آنچه که نمی‏دانید و نمی‏اندیشید؟ – بلکه با چیزی که می‏دانیم و می‏اندیشیم. – چیزی که مردم می‏دانند این است که اراده شده، با اراده متفاوت است و

اراده شده، پیش از اراده و فاعل قبل از مفعول است و این حقیقت سخن شما را باطل می‏سازد که اراده و اراده شده یکی است.

سلیمان در حالی که در پرتگاهی برخلاف بدیهیات عقلی می‏افتاد، پاسخ داد:

– جانم به قربانت! مردم چنین چیزی را نمی‏دانند و براساس آن نمی‏اندیشند. اینجا بود که امام پیشروی کرد تا فطرت و عقل آدمی را گرامی بدارد:

– پس شما مدعی دانستن آن، بدون معرفت هستید و می‏گویید اراده همچون شنوا و بینا بودن است و آنچه که اعتقاد دارید براساس معرفت و اندیشه نیست! سلیمان خاموش شد و از رویارویی به حقایق درمانده گردید. امام برای اینکه تمامی دژهای فکر او را نابود سازد، پرسید:

– سلیمان! اراده فعل است یا نه؟

– آری فعل است.

– پس آن محدث است، چرا که فعل، محدث و ایجاد شدنی است. سلیمان، بار دیگر تناقض گویی کرد، هنگامی که گفت:

– نه اراده، فعل نیست!

– پس آیا اراده به همراه خداوند، قدیم است؟ سلیمان به شاخه‏ای دیگر پرید و گفت:

– اراده، انشاء است.

– این، آن چیزی است که شما و هوادارانتان بدان اعتقاد دارید که هر آنچه که خداوند از سگ و خوک و میمون گرفته تا انسان، در آسمان و زمین و دریا آفریده، همان اراده‏ی الهی است و اراده‏ی الهی زنده می‏کند و می‏میراند… می‏رود، می‏خورد، می‏نوشد، لذت می‏برد، ستم می‏کند، کارهای ناپسند انجام می‏دهد و کفر می‏ورزد و به شرک قائل است…

حیله‏گری مروزی گل کرد و در پس ساختمانی که چندی قبل ویران شده بود، خود را پنهان کرد و گفت:

– اراده، همچون شنوایی و بینایی و علم است.

– آیا شنوایی، بینایی و علم مصنوع هستند؟

– نه!

– چگونه آن را نفی می‏کنی! گفتی او اراده نکرده است، بار دیگر می‏گویی اراده کرده است و اراده مفعول او نیست. سلیمان متحیر شد و گفت:

– این حقیقت همانند سخن ما است که او یکبار می‏داند و یکبار نمی‏داند.

– نه! این دو سخن یکسان نیستند، چرا که نفی معلوم همچون نفی علم نیست و نفی امر اراده شده، نفی وجود اراده است. چرا که اگر چیزی اراده نشده، اراده‏ای نیز وجود نداشته است. چرا که علم، هر چند معلومی وجود نداشته باشد ثابت است… و انسان بیناست، هر چند مبصر (مورد بینش) نباشد.

سلیمان با حالتی شکست خورده پاسخ داد:

– اراده مصنوع است.

– پس اراده محدث است و همچون گوش و چشم نیست، چرا که شنوایی و بینایی مصنوع نیست.

– اراده صفتی از صفات اوست. تا کی این سخن را تکرار می‏کنی… آیا صفت او محدث است یا قدیم؟

– محدث است.

– الله اکبر… پس اراده محدث است، هرچند صفتی از صفات او باشد و همیشه او چیزی را اراده نکرده. چرا که موجود ازلی، مفعول و دست پرورده‏ی دیگری نیست. سلیمان شکست خورد، ولی همچنان ستیزه جویی می‏کرد:

– اراده همچون شنوایی، بینایی و علم است! اینجا بود که مأمون در اثر ناکامی و ستیزه جویی سلیمان، از شدت خشم برافروخته شد و بر سر او فریاد کشید تا در مقابل راه گریزی را بگشاید:

– وای بر تو سلیمان! تا کی این قدر مکرر گویی و اشتباه؟! این سخن را رها کن و به مسأله‏ی دیگری بپرداز. تو توان پاسخ دادن به این مسأله را نداری! امام رو به مأمون کرد و فرمود:

– امیرالمومنین! او را رها کن و سؤال او را قطع نکن تا حجت و دلیلی اتخاذ ننماید. آنگاه امام رو به طرف مناظره‏اش کرد:

– سلیمان! سخن بگو.

– اراده، همچون شنوایی، بینایی و علم است!

– معنای این سخن چیست؟ آیا یک معنا دارد یا دارای معانی متفاوتی است؟

– یک معنا دارد.

– پس تمامی اراده‏ها و خواسته‏ها یک معنا دارند؟

– آری.

– پس اگر یک معنا دارند اراده‏ی برخاستن، اراده‏ی نشستن، اراده زندگی و اراده‏ی مرگ یک چیز هستند؟ سلیمان بار دیگر گریخت و گفت:

– نه معانی آن متفاوت است.

– پس آیا اراده شده، همان اراده است یا با آن تفاوت دارد؟

– بلکه همان اراده است.

– اگر اراده شده، همان اراده باشد، پس نزد شما متفاوت است.

– سرورم! اراده همان اراده شده نیست!

– پس اراده محدث است؟

– اراده، اسمی از اسامی خداوند است.

– آیا خداوند، خود این نام را بر خویشتن نهاده است؟

– نه!

– پس تو نمی‏توانی خود به خود نامی برای او بگذاری.

– او خود را به اراده شدن توصیف کرده است.

– صفت خداوند، ذات او نیست. او اراده شده تا خبر دهد که او اراده کرده است نه اینکه اراده اسمی از اسامی اوست. – چرا که اراده‏ی او علم اوست. – پس آیا هرگاه چیزی را دانست، آن را اراده کرده است. – آری. – و هرگاه، آن را اراده نکرده باشد، بدان علم نداشته است؟ – آری. امام برای اینکه فکر تهی و توخالی او را ویران سازد فرمود: – چه دلیلی داری که اراده‏ی او علم اوست و گاهی چیزی را می‏داند که هرگز آن را اراده نمی‏کند… این آیه‏ی قرآن است که می‏گوید: «لئن شئنا لنذهبن بالذی أوحینا لیک»(2) اگر بخواهیم هر آنچه که بر تو وحی کردیم را باز می‏بریم. پس او می‏داند چگونه وحی را بیاورد. – چرا که او از دستور فارغ گشته و در آن چیزی نمی‏افزاید.

– این دیدگاه یهودیان است. پس معنای این سخن خداوند چیست که می‏گوید: ادعونی أستجب لکم.(3) مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.

– معنای آن این است که بر این کار تواناست. – پس آیا خداوند به چیزی وعده می‏دهد که به آن وفا نمی‏کند. او

می‏گوید: «یزید فی الخلق ما یشاء»(4) هرچه بخواهد در خلایق می‏افزاید. اوست که می‏گوید: «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»(5) خداوند هرچه را که بخواهد محو می‏سازد و هرچه را که بخواهد ثابت نگاه می‏دارد و اصل و شالوده کتاب در نزد اوست. سلیمان در حالی که به رشته‏ای مستعمل و از کار افتاده چنگ می‏زد، گفت: – اراده همان قدرت است. امام برای وارد ساختن ضربه‏ی نهایی فرمود: – خداوند سبحان بر آن چیزی که اصلا اراده ننموده قادر است و بایستی هم چنین باشد، چرا که خود می‏گوید: «و لئن شئنا لنذهبن بالذی أوحینا الیک» اگر بخواهیم هر آنچه را که بر تو وحی کردیم باز می‏بریم. پس اگر اراده همان قدرت باشد، او اراده کرده است که برای قدرت خویش آن را ببرد. مروزی در حالی که شکست سختی را متحمل شده بود، ساکت شد. آنگاه مأمون رو به سلیمان کرد تا او دیگر بار بازنده نباشد و تمامی پیروزی از آن بنی‏هاشم باشد: – سلیمان! این مرد، داناترین هاشمی است!


1) روز هشتم ذی الحجه.

2) اسراء (17):86.

3) غافر (40):60.

4) فاطر (35):1.

5) رعد (13): 39.