جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گزیده‏ای از ویژگی‏های مأمون

زمان مطالعه: 3 دقیقه

شخصیت مأمون پیچیدگی خاصی دارد. او از یک سو عالم‏ترین خلیفه و شاید عالم‏ترین سلطان جهان بوده است. در میان سلاطین جهان شاید دانشمندتر و دانش دوست‏تر(1) از مأمون نتوان یافت. از سوی دیگر، مأمون تمایل روحی و فکری به تشیع داشت. مأمون نه تنها در جلساتی که امام رضا علیه‏السلام و شیعیان حضور داشتند، دم از تشیع می‏زد، بلکه در جلساتی که تنها اهل سنت بودند نیز از تشیع دفاع می‏کرد. ابن عبدالبر، که یکی از دانشمندان معروف اهل تسنن است، نقل کرده روزی مأمون چهل نفر از دانشمندان بزرگ سنی مقیم بغداد را احضار کرد و از آنان خواست، صبح زود نزدش بیایند. صبح زود دانشمندان تسنن نزد مأمون رفتند و مأمون از آنان پذیرایی کرد و گفت: «می‏خواهم با شما درباره‏ی خلافت بحث کنم.» مأمون در برهان و استدلال برای خلافت بسیار متبحر بود. کمتر دانشمندی از علمای دین به خوبی مأمون درباره‏ی خلافت استدلال کرده است. با همه‏ی آن دانشمندان درباره‏ی خلافت امیرمؤمنان بحث کرد و همه را مغلوب ساخت. پس در این که مأمون به شیعه تمایل داشته، شکی نیست ولی او را «شیعه‏ی امام کش» خوانده‏اند. مگر مردم کوفه تمایل شیعی نداشتند و امام حسین علیه‏السلام را کشتند؟

پیچیدگی دیگر مأمون این است که او وارث خلافت عباسیان است. عباسیان از همان روز نخست که روی کار آمدند، برنامه‏شان مبارزه‏ی با علویان و کشتن آنان بود. جنایتی که عباسیان به خاطر خلافت بر علویان کردند، از جنایت‏های امویان کمتر نبود، بلکه از یک نظر بیشتر بود. امویان چون فاجعه‏ی کربلا را پدید آورده و شخصیتی همچون امام حسین علیه‏السلام را به آن وضع به شهادت رساندند دشمنی‏شان اوج گرفت، و گرنه جدای از شهادت امام حسین علیه‏السلام، جنایاتی که عباسیان بر علویان راندند، از فاجعه‏ی کربلا کمتر نبود، بلکه بیشتر نیز بود. منصور، دومین خلیفه‏ی عباسی با علویان و اولاد امام حسن علیه‏السلام چه که نکرد. بسیاری از آنان را کشت و در زندان‏های سخت، اسیر ساخت. بسیاری از این سادات را مدتی در یک زندان برد، به آنان آب نداد، نان نداد، حتی به آنان اجازه‏ی بیرون رفتن و قضای حاجت هم ندادند. بدین سان، آنان را زجرکش می‏کردند. وقتی منصور می‏خواست آنان را بکشد، می‏گفت: «بروید سقف اطاقی را که در آن هستند، بر روی‏شان خراب کنید.» دشمنی تا کجا؟!

پس از منصور نیز هر کس آمد، به همین شکل رفتار کرد. در زمان هارون و مأمون نیز چند نفر از سادات علوی قیام کردند و کینه‏ی علویان همواره در قلب عباسیان بود. پس کینه و عداوت میان عباسیان و علویان موضوعی ناچیز نبوده است. عباسیان برای رسیدن به خلافت به هیچ کس رحم نمی‏کردند حتی به خود عباسیان. «ابومسلم» آن همه به عباسیان خدمت کرد، ولی هنگامی که اندکی از او احساس خطر کردند، کلکش را کندند. «برامکه» این همه به هارون خدمت گزاردند. صمیمیت هارون و برامکه ضرب المثل تاریخ است، ولی هارون برای یک رویداد کوچک سیاسی، خانواده‏ی برامکه را بر باد داد. خود مأمون با برادرش امین در افتاد. این دو برادر با هم جنگیدند، سرانجام مأمون پیروز شد و برادرش را با وضع بدی کشت.

حال چه شده که مأمون با این همه دشمنی نسبت به علویان، امام رضا علیه‏السلام را از مرو می‏طلبد و ولایت عهدی را به او می‏سپارد؟! این از شگفتی‏های تاریخ است. جرجی زیدان نویسنده‏ی مسیحی در جلد چهارم تاریخ تمدن همین ماجرا را بحث

می‏کند و می‏نویسد عباسیان سیاستشان را حتی از نزدیک‏ترین افراد خود پوشیده نگاه می‏داشتند. از این رو، راز و رمز سیاست آنان پنهان مانده است؛ مثلا هنوز روشن نیست که ماجرای ولایت عهدی امام رضا علیه‏السلام برای چه بوده است و از نظر دستگاه خلافت، موضوع ولایت عهدی فوق‏العاده مهم بود و با شدت و دقت از دید بیگانگان مخفی بود.

درباره‏ی انگیزه‏ی مأمون برای ولایت عهدی امام رضا علیه‏السلام نظریه‏هایی گوناگون مطرح شده است که در زیر به برخی از آن‏ها اشاره می‏کنیم.


1) مأمون مشوق دانشمندان روزگارش نبود. بلکه خود اهل دانش بود و فراگیری دانش را دنبال می‏کرد.