شاید کسی بپرسد: چرا وقتی امام رضا علیهالسلام در دعوت به همکاری مأمون، سوءنیت دید، در برابرش مقاومت نکرد و مگر نه این که مأمون ایشان را تهدید به کشتن کرد؟ خوب، مقاومت میکرد، اگر چه او را میکشتند. چطور جدش امام حسین در برابر یزید مقاومت کرد و کشته شد. امام حسین نیز تهدید شده بود و میدانست سرانجام به شهادت خواهد رسید، اما تن به ذلت نداد و در خون خود غلطید.
پیش از پاسخ به این پرسش، باید یک مسئلهی شرعی را خوب روشن کنیم؛ زیرا فهم درست این مسئله، خیلی از ابهامها را برطرف میکند. مسئله این است:
آیا انسان حق دارد خود را در موقعیتی قرار دهد که کشته شود؟
باید دانست که خویشتن را به کشتن دادن، یا انجام کاری که منجر به قتل خویش گردد، حرام است. اما گاهی خود را به کام مرگ سپردن نه تنها جایز، بلکه واجب نیز هست. در جایی که کشته شدن شخص بیش از زنده ماندنش برای اسلام مفید باشد، خود را به تیغ سپردن (با در نظر گرفتن دیگر شرایطش) جایز است و اگر تنها راه نگهداری دین همین باشد، این عملیات انتحاری واجب میشود. در ماجرای شهادت امام حسین دقیقا چنین بود. زنده ماندن و بیعت با فاسدی چون یزید نه تنها ننگی برای خاندان اهل بیت بود، بلکه اسلام را به نابودی میکشانید.
موضوع ولایت عهدی برای نخستین بار به وسیلهی معاویه مطرح شد. او فرزندش، یزید، را جانشین خود کرد. امام حسین کشته شدن را بر بیعت با یزید
برگزید؛ زیرا برای بیداری امت اسلامی (که شهوت و مقام آنها را مست کرده بود و پس از رسول خدا پنجاه سال تباهی دیدند و هیچ نگفتند) راهی دیگر نبود. خون امام حسین مسلمانان را بیدار کرد و اسلام را برای همیشه، دینی زنده و حیاتبخش نمود. اگر همین رویداد در زمان امام حسن (یعنی بیست سال پیش از شهادت امام حسین) رخ میداد و امام حسن خود را به تیغ معاویه میسپرد، دیگر اسلامی نمیماند تا خون امام حسین پیکر بیجانش نرا جانی تازه بخشد. امام حسن از مرگ هراسان نبود؛ بلکه همان گونه که شهادت برای حسین بن علی یک افتخار است، برای امام حسن نیز آرزویی دیرین بود. امام حسن پنج سال برای یاری دین خدا و رسیدن به درجهی والای شهادت در رکاب پدر خویش شمشیر زد و آن گاه که به مقام امامت رسید، اگر نابخردی و نامردمی نامردان روزگارش نبود، در برابر فتنهگران شام تا مرز شهادت میایستاد.
اکنون پرسش این است: آیا شرایط امام رضا مانند شرایط امام حسن بود یا مانند حسین بن علی؟ آیا پذیرفتن شهادت اختیاری دردی را از دین درمان میکرد؟ خود را به دست جلاد سپردن، شهادت اختیاری نیست، چه بسا حماقت و بیتدبیری باشد. کسی را که بدون اختیار خودش میکشند، مثل مسموم ساختن امام رضا (که از نظر شیعه بیگمان ایشان را با سم به شهادت رساندند) در این صورت راهی برای گریز و گزینش نیست، اما گاهی انسان میان دو امر مختار و مخیر است و خود باید یکی را برگزیند: یا کشته شدن را و یا در خدمت حکومت بودن را. کسی نگوید سرانجام همه میمیرند، پس انسان هیچ گاه نباید زیر بار ظلم رود و ستم ستمکاران را بپذیرد.
همچنین این سخن درستی نیست که «مرگ حق است و بهتر از پذیرفتن ظلم و ستم است.» انسان باید بررسی کند که انجام کاری که از او خواستهاند، ارزش زنده ماندن دارد یا نه؟ اگر زندگی انسان در برابر خواستهی دیگران بیارزش باشد و در برابر خداوند، پاسخی قانع کننده داشته باشد، پذیرفتن مرگ اختیاری سرزنشی نخواهد داشت.
امام رضا علیهالسلام میان پذیرفتن ولایت عهدی ناخوشایند و کشته شدن مخیر بود. با توجه به جو آن روزگار، اگر امام رضا علیهالسلام در برابر خواست مأمون مقاومت میکرد و کشته میشد. هیچ اثر و سودی برای اسلام نداشت و تاریخ او را بر این کار محکوم میکرد. پس، صرف حضور ایشان در دستگاه مأمون مورد ایراد نیست. اتفاقا کسی به امام رضا علیهالسلام اعتراض کرد که چرا نامتان در میان نام این افراد است؟ درست است که شما در امور سیاسی دخالت نمیکنید؛ اما چرا در دستگاه حضور دارید؟ امام رضا علیهالسلام پاسخ داد: آیا شأن پیامبر بالاتر است یا شأن جانشین پیغمبر؟ گفت: شأن پیغمبران. فرمود: یک پادشاه مشرک بدتر است با یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفت: پادشاه مشرک. فرمود: کسی که همکاری با دستگاه جور را خود درخواست کند، بالاتر است یا کسی که با زور وادار به همکاریاش کنند؟ گفت: آن کسی که خود درخواست همکاری کند. فرمود: یوسف صدیق، پیغمبر بود و عزیز مصر، کافر و مشرک. حضرت یوسف خود تقاضا کرد که با حکومت کفر همکاری کند. قرآن درخواست حضرت یوسف را چنین آورده است: (اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم)(1) زیرا میخواست مقامی را اشغال کند که از آن بهترین استفاده را بکند. عزیزم مصر کافر بود و مأمون، مسلمان فاسق. یوسف پیغمبر بود و من وصی پیغمبرم. یوسف پیشنهاد همکاری با حکومت داد، ولی مرا به این کار مجبور کردهاند.
اگر کسی برای پیشبرد اهداف خود و یاری به مسلک و دینش وارد دستگاه دشمن شود، هیچ ایرادی بر او نیست. او دستگاه دشمن را برای هدف خود استخدام کرده و این در زمانی که نابود کردن دشمن ممکن نباشد، بهترین راه برای نزدیک شدن به هدف نهایی است و این حقیقت در هر منطقی پذیرفته شده است. اگر کسی به دستگاه بیگانه وارد شود و نیروی خود را در اختیار بیگانه قرار دهد، سرزنش میشود، اگر کسی که به دستگاه بیگانه نفوذ میکند تا دستگاه را به خدمت خویش
گیرد، شایستهی ستایش است. امام موسی بن جعفر علیهالسلام با کسانی که به خدمت دشمن در میآمدند، با دو شیوه رفتار میکرد: صفوان جمال را (که تنها برای سود شخصی به خدمت هارون در آمد) به سختی منع کرد و فرمود: «چرا شترهایت را به هارون اجاره دادهای؟» و از سوی دیگر، علی بن یقطین را محرمانه یاری میکرد تا در دستگاه هارون بماند و به شیعیان خدمت کند تا جایی که به او فرمود: «تشیع خود را پوشیدهدار و در دستگاه بمان. مانند آنان وضو بگیر و مانند اهل تسنن نماز بخوان، اما در دستگاه حکومت ستمگر بمان و به شیعیان خدمت کن!»
این بحث بیش از این جای پژوهش دارد، اما در این نوشتار به همین اندک بسنده میشود. دیدگاههای گوناگون دیگری نیز دربارهی ولایت عهدی امام رضا علیهالسلام مطرح است، اما آنچه یادآوری شد، مهمترین دیدگاههاست. در پایان این بخش بدون هیچ نتیجهگیری بحث را به پایان میرسانیم و داوری را به خوانندهی گرامی میسپاریم.
1) یوسف / 55.