جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گریز از مرگ

زمان مطالعه: 4 دقیقه

شاید کسی بپرسد: چرا وقتی امام رضا علیه‏السلام در دعوت به همکاری مأمون، سوءنیت دید، در برابرش مقاومت نکرد و مگر نه این که مأمون ایشان را تهدید به کشتن کرد؟ خوب، مقاومت می‏کرد، اگر چه او را می‏کشتند. چطور جدش امام حسین در برابر یزید مقاومت کرد و کشته شد. امام حسین نیز تهدید شده بود و می‏دانست سرانجام به شهادت خواهد رسید، اما تن به ذلت نداد و در خون خود غلطید.

پیش از پاسخ به این پرسش، باید یک مسئله‏ی شرعی را خوب روشن کنیم؛ زیرا فهم درست این مسئله، خیلی از ابهام‏ها را برطرف می‏کند. مسئله این است:

آیا انسان حق دارد خود را در موقعیتی قرار دهد که کشته شود؟

باید دانست که خویشتن را به کشتن دادن، یا انجام کاری که منجر به قتل خویش گردد، حرام است. اما گاهی خود را به کام مرگ سپردن نه تنها جایز، بلکه واجب نیز هست. در جایی که کشته شدن شخص بیش از زنده ماندنش برای اسلام مفید باشد، خود را به تیغ سپردن (با در نظر گرفتن دیگر شرایطش) جایز است و اگر تنها راه نگهداری دین همین باشد، این عملیات انتحاری واجب می‏شود. در ماجرای شهادت امام حسین دقیقا چنین بود. زنده ماندن و بیعت با فاسدی چون یزید نه تنها ننگی برای خاندان اهل بیت بود، بلکه اسلام را به نابودی می‏کشانید.

موضوع ولایت عهدی برای نخستین بار به وسیله‏ی معاویه مطرح شد. او فرزندش، یزید، را جانشین خود کرد. امام حسین کشته شدن را بر بیعت با یزید

برگزید؛ زیرا برای بیداری امت اسلامی (که شهوت و مقام آن‏ها را مست کرده بود و پس از رسول خدا پنجاه سال تباهی دیدند و هیچ نگفتند) راهی دیگر نبود. خون امام حسین مسلمانان را بیدار کرد و اسلام را برای همیشه، دینی زنده و حیاتبخش نمود. اگر همین رویداد در زمان امام حسن (یعنی بیست سال پیش از شهادت امام حسین) رخ می‏داد و امام حسن خود را به تیغ معاویه می‏سپرد، دیگر اسلامی نمی‏ماند تا خون امام حسین پیکر بی‏جانش نرا جانی تازه بخشد. امام حسن از مرگ هراسان نبود؛ بلکه همان گونه که شهادت برای حسین بن علی یک افتخار است، برای امام حسن نیز آرزویی دیرین بود. امام حسن پنج سال برای یاری دین خدا و رسیدن به درجه‏ی والای شهادت در رکاب پدر خویش شمشیر زد و آن گاه که به مقام امامت رسید، اگر نابخردی و نامردمی نامردان روزگارش نبود، در برابر فتنه‏گران شام تا مرز شهادت می‏ایستاد.

اکنون پرسش این است: آیا شرایط امام رضا مانند شرایط امام حسن بود یا مانند حسین بن علی؟ آیا پذیرفتن شهادت اختیاری دردی را از دین درمان می‏کرد؟ خود را به دست جلاد سپردن، شهادت اختیاری نیست، چه بسا حماقت و بی‏تدبیری باشد. کسی را که بدون اختیار خودش می‏کشند، مثل مسموم ساختن امام رضا (که از نظر شیعه بی‏گمان ایشان را با سم به شهادت رساندند) در این صورت راهی برای گریز و گزینش نیست، اما گاهی انسان میان دو امر مختار و مخیر است و خود باید یکی را برگزیند: یا کشته شدن را و یا در خدمت حکومت بودن را. کسی نگوید سرانجام همه می‏میرند، پس انسان هیچ گاه نباید زیر بار ظلم رود و ستم ستمکاران را بپذیرد.

همچنین این سخن درستی نیست که «مرگ حق است و بهتر از پذیرفتن ظلم و ستم است.» انسان باید بررسی کند که انجام کاری که از او خواسته‏اند، ارزش زنده ماندن دارد یا نه؟ اگر زندگی انسان در برابر خواسته‏ی دیگران بی‏ارزش باشد و در برابر خداوند، پاسخی قانع کننده داشته باشد، پذیرفتن مرگ اختیاری سرزنشی نخواهد داشت.

امام رضا علیه‏السلام میان پذیرفتن ولایت عهدی ناخوشایند و کشته شدن مخیر بود. با توجه به جو آن روزگار، اگر امام رضا علیه‏السلام در برابر خواست مأمون مقاومت می‏کرد و کشته می‏شد. هیچ اثر و سودی برای اسلام نداشت و تاریخ او را بر این کار محکوم می‏کرد. پس، صرف حضور ایشان در دستگاه مأمون مورد ایراد نیست. اتفاقا کسی به امام رضا علیه‏السلام اعتراض کرد که چرا نامتان در میان نام این افراد است؟ درست است که شما در امور سیاسی دخالت نمی‏کنید؛ اما چرا در دستگاه حضور دارید؟ امام رضا علیه‏السلام پاسخ داد: آیا شأن پیامبر بالاتر است یا شأن جانشین پیغمبر؟ گفت: شأن پیغمبران. فرمود: یک پادشاه مشرک بدتر است با یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفت: پادشاه مشرک. فرمود: کسی که همکاری با دستگاه جور را خود درخواست کند، بالاتر است یا کسی که با زور وادار به همکاری‏اش کنند؟ گفت: آن کسی که خود درخواست همکاری کند. فرمود: یوسف صدیق، پیغمبر بود و عزیز مصر، کافر و مشرک. حضرت یوسف خود تقاضا کرد که با حکومت کفر همکاری کند. قرآن درخواست حضرت یوسف را چنین آورده است: (اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم)(1) زیرا می‏خواست مقامی را اشغال کند که از آن بهترین استفاده را بکند. عزیزم مصر کافر بود و مأمون، مسلمان فاسق. یوسف پیغمبر بود و من وصی پیغمبرم. یوسف پیشنهاد همکاری با حکومت داد، ولی مرا به این کار مجبور کرده‏اند.

اگر کسی برای پیشبرد اهداف خود و یاری به مسلک و دینش وارد دستگاه دشمن شود، هیچ ایرادی بر او نیست. او دستگاه دشمن را برای هدف خود استخدام کرده و این در زمانی که نابود کردن دشمن ممکن نباشد، بهترین راه برای نزدیک شدن به هدف نهایی است و این حقیقت در هر منطقی پذیرفته شده است. اگر کسی به دستگاه بیگانه وارد شود و نیروی خود را در اختیار بیگانه قرار دهد، سرزنش می‏شود، اگر کسی که به دستگاه بیگانه نفوذ می‏کند تا دستگاه را به خدمت خویش

گیرد، شایسته‏ی ستایش است. امام موسی بن جعفر علیه‏السلام با کسانی که به خدمت دشمن در می‏آمدند، با دو شیوه رفتار می‏کرد: صفوان جمال را (که تنها برای سود شخصی به خدمت هارون در آمد) به سختی منع کرد و فرمود: «چرا شترهایت را به هارون اجاره داده‏ای؟» و از سوی دیگر، علی بن یقطین را محرمانه یاری می‏کرد تا در دستگاه هارون بماند و به شیعیان خدمت کند تا جایی که به او فرمود: «تشیع خود را پوشیده‏دار و در دستگاه بمان. مانند آنان وضو بگیر و مانند اهل تسنن نماز بخوان، اما در دستگاه حکومت ستمگر بمان و به شیعیان خدمت کن!»

این بحث بیش از این جای پژوهش دارد، اما در این نوشتار به همین اندک بسنده می‏شود. دیدگاه‏های گوناگون دیگری نیز درباره‏ی ولایت عهدی امام رضا علیه‏السلام مطرح است، اما آنچه یادآوری شد، مهمترین دیدگاه‏هاست. در پایان این بخش بدون هیچ نتیجه‏گیری بحث را به پایان می‏رسانیم و داوری را به خواننده‏ی گرامی می‏سپاریم.


1) یوسف / 55.