جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کاغذ برائت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم محدث نوری علیه الرحمه فرمود جمعی از ثقات خبر دادند که : جماعتی از اهل آذربایجان بزیارت حضرت رضا (ع) مشرف شدند یکنفر از آنها کور و نابینا بود چون بمقصود رسیدند یعنی بفیض زیارت آن بزرگوار نائل شدند و بعد از چندین روز توقف عتبه مبارکه را بوسیده رو بوطن حرکت نمودند تقریباً در دو فرسخی مشهد فرود آمده و منزل کردند در آنجا نزد یکدیگر نشستند.

کاغذهائی را که نقش قبه منوره و روضه مقدس و اطراف آن بر کاغذ بود برای تبرک و سوغاتی خریده بودند بیرون آورده و نظر می کردند و اظهار مسرّت و خوشحالی می نمودند.

آن شخص نابینا چون چشم نداشت و نمی دید و خبری هم از آن کاغذها نداشت تا صدای کاغذ را شنید و اظهار خوشحالی رفقای خود را متوجه گشت . پرسید سبب خوشحالی شما چیست ؟

و این کاغذها چیست و از کجاست .

رفقا بعنوان شوخی گفتند مگر تو نمی دانی این کاغذها برات

خلاصی و بیزاری از آتش جهنم است که حضرت رضا (ع) بما مرحمت فرموده است .

تا این سخن را شنید باورش شد یعنی قطع بصحت این خبر نمود و گفت معلوم می شود که اما هشتم (ع) بهریک از شما که چشم داشته اید (کاغذ) برات داده و من که کور و ضعیف هستم برات مرحمت نفرموده است بخدا قسم که من دست برنمی دارم و الساعه برمی گردم و می روم و برات خود را می گیرم .

عازم برگشتن شد و رفقای او چون جدیت او را برای برگشتن دانستند گفتند ای مرد حقیقت مطلب این است که ما شوخی و مزاح کردیم و این کاغذها چنین و چنان است .

آنمرد باور نکرد و با نهایت پریشانی ترک رفقای خود نموده و برگشت بمشهد مقدس و یکسره بآستان عرش درجه مشرف گردید و ضریح مطهر را محکم گرفت و بزبان خود عرض کرد: ای آقا من کور و عاجزم و از وطن خود بزیارت حضرتت با کوری آمده ام و حال از کرم جنابت بعید است که برفیقان من که چشم دارند برائت بیزاری از آتش دوزخ مرحمت کنی و بمن که عاجز و ضعیفم مرحمت نفرمائی .

بحق خودت قسم که دست از ضریحت برنمی دارم تا بمن نیز برات آزادی عطا فرمائی . یکمرتبه دید پاره کاغذی بدستش رسید

و هر دو چشمش ‍ روشن و بینا گردید و بر آن کاغذ سه سطر بخط سبز نوشته بود که فلان پسر فلان از آتش جهنم آزاد است . پس با کمال خوشحالی از خدمت قبر شریف آن حضرت بیرون آمد و خود را برفقای خود رساند.(1)

ای مظهر صفات الهی خدیو طوس++

وی قبله گاه هفتم و وی هشتمین شموس

ازعرش سوی فرش ملائک علی الدوام++

نازل شوند ببارگهت بهر خاکبوس

لرزد بصبح وشام دل خصم همچو بید++

چون در نقارخانه تو می زنند کوس

از شرق و غرب رو بتو آرند شیعیان++

بر درگهت کنند پی مسئلت جلوس

زیرا که ز آستان رضا نارضا نرفت++

هرگز کسی اگرچه بدی کافر و مجوس

نازند برتمامت مردم بروز حشر++

آنان که سوده اند بدربار تو رؤس

لکن بسی دریغ که از زهرجا نگذار++

بنمود تلخ کام تو مأ مون چاپلوس

چون زهرکس بقلب شریفت اثر نمود++

دلهای دوستان زغمت گشت پرفسوس

زان زهر بهر نفس نفیست نفس نماند++

ای خسروی که بدنفست حافظ نفوس

آخر بطوس جان بسپردی غریب وار++

ای خاک بر سر من ووین چرخ آبنوس

باشد امیدوار مروج که روز حشر++

او را دهی نجات در آنروز بس عبوس


1) دارالسلام محدث نوری.